سرویس تاریخ «انتخاب»: محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامههای مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامههای حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیتهای او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتلهای زنجیره ای داشت.
در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.
«انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر کند.
در هجدهم فروردین ۵۵ که معاون سردبیر و مسئول بخش گزارش روزنامه کیهان زلزلهای با قدرت ۶/۵ ریشتر چهار محال و بختیاری را لرزاند طی پنجاه سال تا آن زمان زمین لرزهای با این قدرت رخ نداده بود در جریان این زلزله، بیش از پنجاه روستای کوچک و بزرگ با خاک یکسان شدند به رضا قوی فکر که از فارغ التحصیلان دانشکده روزنامه نگاری وابسته به کیهان بود و در سرویس حوادث فعالیت داشت مأموریت دادم برای تهیه گزارش همراه با دو عکاس (صادق) ثمودی و باقر زرافشان با جیپ روزنامه روانه روستاهای زلزله زده شود بهتر است ماجرای گزارشی را که درباره زلزله در کیهان چاپ شده بود.
از زبان خود رضا قوی فکر بخوانید؛ او به خواهش من ماجرا را برای نقل در خاطراتم روایت میکند:
در منطقه زلزله زده چهار محال و بختیاری هر روز با جیپ کیهان صدها کیلومتر راه را در جادههای خاکی و پرگل ولای طی میکردیم و عکسها و گزارشهایی را که از ویرانههای روستاها و مردم آواره و بی خانمان تهیه میکردیم به شهرکرد میرساندیم و به ابزارهایی، چون اینترنت و فاکس نبود. یک راننده اتوبوس میسپردیم تا در تهران به روزنامه تحویل دهد، چون در آن سالها در روز آخر سفرمان وقتی با چهرهای خاک آلود و ژولیده و کفش و لباس گل آلود زنی از آخرین روستای زلزله زده به سوی تهران راه افتاده بودیم ناگهان چشمم به صحنهای جالب افتاد و از همکاران عکاسم خواستم از این صحنه عکس بگیرند. در این صحنه زن حامله را که سه روز زیر آوار مانده و به شدت زخمی شده بود و با درد زایمان هر لحظه ممکن بود فرزندش را به دنیا بیاورد روی یک لنگه در شکسته خوابانده بودند و با یک الاغ (تنها وسیله حمل ونقل مجروحان به شهری در فاصله صدکیلومتری میبردند.) عکس این زن با چنین وضعی گرفته شد و آن را با عکسها و گزارشهایی که تهیه کرده بودم برای چاپ در روزنامه به تهران فرستادم. در شرح این عکس نوشته بودم برای انتقال مجروحان به مراکز درمانی جز اسب و الاغ وسیلهای پیدا نمیشود. آیا این زن حامله و زخمی تا رسیدن به بیمارستانی در یکصد کیلومتری جان به در خواهد برد؟
شاه با انتشار روزنامه و دیدن این عکس به شدت عصبانی میشود، نخست وزیر را احضار میکند و به او تشر میزند در مملکتی که جشنهای ۲۵۰۰ ساله برگزار میکنیم چاپ چنین عکسی مایه ننگ و آبروریزی است. آن روز من از همه جا بی خبر مغرور و شادمان از این که عکسها و گزارشهایی اختصاصی و تکان دهنده تهیه کرده ایم با همان سر و وضع گل آلود و صورتی که پوشیده از خاک جاده بود و به سختی قابل شناسایی وارد تحریریه شدم هیجان زده بودم که دوستان به خاطر عکسها و گزارشهایم چگونه ما را تشویق خواهند کرد، اما هیچ کس حتی سری بلند نکرد. تنها امیر طاهری سردبیر، روزنامه مرا خواست و بدون تشکر و تعریف و تمجیدی گفت: فردا ساعت نه صبح برو ساواک سلطنت آباد، خانه شماره ده. با ناراحتی رفتم سر میزم نشستم و در سرویس حوادث به فردایی فکر کردم که تصورش برایم دلهره آور بود. در این فکر بودم که سردبیر دوباره صدایم زد و گفت به جای خانه ساواک، ساعت نه صبح میروی پاویون دولتی فرودگاه مهرآباد و ژنرال خسرو داد را ملاقات میکنی در فرودگاه ژنرال را با لباس نظامی چکمههایی بلند و یک تعلیمی چرمی در دست مدام به ساق پایش میکوبید. کنار یک هواپیمای بیست نفره آبی رنگ زیبا دیدم که آماده پرواز بود ژنرال با عصبانیت قدم میزد و دو سرگرد با لباس نظامی در کنار هواپیما خبردار ایستاده بودند؛ تا خواستم خودم را معرفی کنم بی مقدمه شروع به فحش دادن کرد و ادامه داد: هرچه" خبرنگار و روزنامه نگار خائن اعلیحضرت از عکسی که چاپ کرده اید به شدت ناراحت هستند.
با تپش قلبی که داشتم گفتم «تیمسار من خبرنگارم و مسئولیت چاپ عکس و با سردبیر است نه من»
ژنرال خسروداد با همان خشم و عصبانیت گفت گور پدر دکتر مصباح زاده و طاهری" بعد چند ناسزای معروف چارواداری نثارشان کرد و با این بدوبیراه رو به من گفت: تو جوانی و بی تقصیر، اما آنها به شاه و میهن خیانت کردهاند. " بعد یونیفرمش را درآورد و نشست پشت فرمان هواپیما و من و عکاس را پشت دو آجودان نظامی سوار هواپیما کردند تا به اصفهان ببرند. مدتی بعد همگی در پادگان هوانیروز اصفهان پیاده شدیم. وقتی به سوی اصفهان پرواز میکردیم ثمودی عکاس با لهجه همدانی اش آهسته در گوشم گفت داداش اینها میخواهند خودشان با چتر بپرند پایین و من و تو را به کشتن بدهند و شایعه راه بیندازند که هواپیما سقوط کرده؛ آرامش کردم و گفتم: نترس صادق جان واقعاً فکر میکنی من و تو روی هم به اندازه این هواپیما برای اینها ارزش داریم؟ فرمانده هوانیروز اصفهان به دستور خسرو داد من و عکاس را با یک هلیکوپتر شنوک به مناطق زلزله زده فرستاد تا به قول خودش با چشمان خودمان تلاشهای دولت را برای رفاه حال زلزله زدگان ببینیم و گزارشش را در روزنامه چاپ کنیم. وقتی در منطقه زلزله زده فرود آمدیم وضع به کلی عوض شده بود منطقهای که تا دیروز مردمش از گرسنگی دنبال تکه نان خشکیدهای در خرابهها میگشتند حالا پر از آمبولانس و دارو و پزشک و نان و آب بود چادرهای سفید شیر و خورشید سراسر دشت را پوشانده بود. دکتر خطیبی مدیر عامل شیر و خورشید سرخ و تیمسار، فاضلی فرستاده مخصوص شاه در انتظار ما بودند. ژنرال فاضلی نماینده شاه بود که پس از انتشار عکسهایی از زن باردار الاغ سوار و آوارگی زلزله زدگان در میان خرابهها به دستور شاه به منطقه اعزام شده بود تا پیگیر ماجرا باشد و تا عصر من و عکاس روزنامه سرگرم تهیه عکس و گزارش از آمبولانسها و چادرها امکاناتی شدیم که تا دیروز نشانی هم از آنها در سراسر مناطق زلزله زده نبود. ساعت ده شب روز بعد به تهران برگشتیم. به خانه که رسیدم پدرم گزارش مفصلی را در صفحه پنجم کیهان نشانم داد و گفت چه" گزارش خوبی نوشتی:گفتم کدام گزارش؟ من که امروز تهران نبودم فوراً فهمیدم در حالی که من و عکاس در مناطق زلزله زده بوده ایم امیرطاهری، سردبیر، کیهان برای این که هر چه زودتر قال قضیه را بکند نشسته و گزارشی درباره تجهیزاتی که در مناطق زلزله زده بر پا شده بود نوشته و به نام من چاپ کرده است. سراسر گزارش از تلاشهای ارتش و شیر و خورشید و امدادگران خبر میداد تا اثرات منفی چاپ آن عکس و گزارشهای انتقادآمیز من خنثی بشود. تجربه ام در سرویس حوادث روزنامه کیهان در کنار محمد بلوری بسیار سخت و توان فرسا به دست آمده بود، اما پربار و سرشار از خاطره و درسهایی بود که در هیچ دانشگاهی نمیشد آموخت. به قول دکتر مصباح زاده، صاحب مدرسه، کیهان باید خبرنگار باشی بعد به دانشکده روزنامه نگاری وارد شوی برای خبرنگار شدن چه جایی بهتر از، روزنامه، آنهم روزنامه کیهان در دهههای چهل و پنجاه؟