کد خبر: ۷۵۶۲۴۹
تاریخ انتشار: ۴۳ : ۱۱ - ۱۹ دی ۱۴۰۲
خاطرات محمد بلوری شماره سه؛

ماجرای عکس معروف «نزن سرباز» در تحریریه کیهان

در عکس‌ها آمبولانس‌هایی پیدا هستند و جوانانی که مردگان یا مجروحانی را که بر کف خیابان پراکنده اند در حال فرار از مقابل سربازان آماده شلیک می‌ربایند و با خود می‌برند تا به آمبولانس‌های در حال گذر برسانند یک عکس بیش از دیگر عکس‌ها نظرم را جلب میکند جوانی به نرده‌های دیوار دانشگاه تهران تکیه داده و در برابر یک سرباز دست هایش را به نشانه بی سلاح بودن بالا برده و سرباز تفنگش را آماده شلیک رو به سینه جوان دانشجو گرفته است. تحت تأثیر این عکس، به سرعت تیتر میزنم: «نزن سرباز» و این عکس تکان دهنده را با همین تیتر برای صفحه اول روزنامه انتخاب میکنم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامه‌های مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامه‌های حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیت‌های او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتل‌های زنجیر‌ه ای داشت.

در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.

قسمت سوم

«نزن سرباز» عکس معروف صفحه اول کیهان

«صفحه ۴۶۰الی ۴۶۲»

ساعت یازده صبح یکی از روز‌های مرداد ۵۷ است. آفتاب بی رمق مثل سکه بی نقش و گداخته‌ای از ورای تیرگی دود. پیداست ظهر روز عاشورا در نیمروزی تابستانی را به یاد می‌آورم. پنجره تحریریه را باز می‌کنم بوی باروت و گلوله و خون به مشامم می‌زند و پنجره را میبندم از شهر صدای آژیر آمبولانس‌ها به گوش می‌رسد که شیون کنان زخمی‌ها و کشته‌ها را به بیمارستان میرسانند و در همهمه و فریاد تظاهر کنندگان صدای شلیک گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شود.

بر می‌گردم و در بخش سردبیری می‌نشینم روی میز انبوه عکس‌هایی است که امروز عکاسان خبری مان از خیابان‌های تهران گرفته. اند فرصت فکر کردن به تک تک عکس‌ها نیست تا شرحی برای هرکدامشان بنویسم و برای چاپ در صفحات روزنامه کنار. بگذارم زمان به سرعت میگذرد و باید هنگام ظهر صفحه‌ها برای چاپ آماده شوند. به هر عکس نگاهی میکنم و برایش تیتری مینویسم عکس‌ها از خیابان‌های جنگ زده تهران است ساختمان‌های بلند مرتبه‌ای در میان شعله‌های آتش می‌سوزند سربازان با آرایش جنگی پیش میروند و گاه به گاه شلیک میکنند و در مقابلشان امواج انسانی از برابرشان میدوند یا در جوی آب پناه میگیرند و در رگبار گلوله‌ها سینه به آسفالت خیابان‌ها می‌چسبانند تا از شلیک گلوله‌ها در امان بمانند.

در عکس‌ها آمبولانس‌هایی پیدا هستند و جوانانی که مردگان یا مجروحانی را که بر کف خیابان پراکنده اند در حال فرار از مقابل سربازان آماده شلیک می‌ربایند و با خود می‌برند تا به آمبولانس‌های در حال گذر برسانند یک عکس بیش از دیگر عکس‌ها نظرم را جلب میکند جوانی به نرده‌های دیوار دانشگاه تهران تکیه داده و در برابر یک سرباز دست هایش را به نشانه بی سلاح بودن بالا برده و سرباز تفنگش را آماده شلیک رو به سینه جوان دانشجو گرفته است. تحت تأثیر این عکس، به سرعت تیتر میزنم: «نزن سرباز» و این عکس تکان دهنده را با همین تیتر برای صفحه اول روزنامه انتخاب میکنم. آن شماره کیهان چنان هیجانی در شهر به وجود میآورد که مردم به دکه‌ها هجوم می‌آورند و در چند لحظه نسخه‌ای از روزنامه باقی نمی‌ماند همه خبرنگاران و عکاسان کیهان بی آنکه به حوزه‌های خبری شان اعزام شوند روانه شهر شده اند تا فقط درباره تظاهرات مردمی عکس و گزارش تهیه کنند. گاه به گاه از راه می‌رسند و عکس‌ها و خبر‌هایی را که تهیه کرده اند روی میزم تلنبار میکنند. حسین پرتوی، عکاس جوان روزنامه را میبینم که آشفته و گریان است. نگاهی به دست‌های خونیاش میکنم و میپرسم حسین چی شده؟ زخمی شده ای؟» با تأثر نگاهی به کف دستهایش می‌کند و میگوید این خون کشته‌ها و زخمی هاست. با دیدن پیکر‌های مرده و زخمی که کف خیابان یا جوی آب افتاده بود، دلم نمی‌آمد فقط بایستم و عکس بگیرم با دیدن این صحنه‌ها بغضم میگرفت، دوربینم را به دوشم آویزان میکردم و میرفتم به کمک مردم تظاهر کننده تا مرده‌ها و زخمی‌ها را جمع کنیم و با آمبولانس به بیمارستان‌ها برسانیم حسین از زخمی‌هایی در سردخانه‌های بیمارستان‌ها تعریف می‌کند که آن‌ها را به اشتباه در میان مرده‌ها رها کرده بودند و او توانسته بود چند زنده را شناسایی کند و با کمک چند پرستار به بخش بیماران انتقالشان بدهد.

در تحریریه خبرنگاران بازگشته از خیابان‌های جنگ زده ماشین‌های تحریر را پیش کشیده اند تا به سرعت گزارش صحنه‌های خونینی را که شاهد بوده اند تایپ کنند در فضای غمناک تحریریه فقط صدای تق تق دکمه‌های فلزی ماشین‌های تحریر به گوش میرسد در آن سکوت اندوهناک خبرنگاری را میبینم که بهت زده به روی میز خیره مانده در حالی که انگشتانش روی دکمه‌های ماشین تحریرش از حرکت بازمانده اند تحت تأثیر آنچه در خیابان‌های جنگ زده شاهد بوده به گریه افتاده و گاه به گاه قطرات اشکش روی حروف سربی ماشین تحریرش می‌چکند. وقت تنگ است و ماشین چاپ آماده انتشار روزنامه و فرصتی حتی برای گریه کردن نیست. صدایش میزنم و می‌گویم عجله کن، اشکهایت را پاک کن و بنویس زمانی برای گریه کردن نیسه دستی به چشم‌های پراشکش می‌کشد و تق تق ماشین تحریرش بلند می‌شود.

 

نظرات بینندگان