سرویس تاریخ «انتخاب»: صادق خلخالی (۱۳۰۵-۱۳۸۲) حاکم شرع و نماینده مجلس بود. او نقش پررنگی در اعدام سران ارتش و برخی مسئولین پیش از انقلاب داشت. خلخالی چندین دوره نمایندگی مجلس را نیز تجربه کرد و در بازهای نیز مسئول مبارزه با مواد مخدر شد.
کتاب خاطرات خلخالی منتشر شده توسط نشر سایه در سال ۱۳۷۹ است.
قسمت ششم
بازرگان سرسختانه با اعدام هویدا مخالفت میکرد و برای جلوگیری از اعدام سخت در تلاش بود. به من میگفت شما نباید هویدا را اعدام کنید؛ چون میگویند که او هم در سازمان ملل و اروپا، طرفداران زیادی دارد و این را امام هم میگوید. من این موضوع را از امام پرسیدم و ایشان فرمود: «من چنین مطلبی را نگفته ام.» خانم انشاء هم که یکی از بستگان هویدا بود و به عنوان دکتر خصوصی او به زندان میآمد در ملاقات با هویدا، او را از جریانها با اطلاع میکرد.
هویدا در مدرسه رفاه از شرایط استثنایی برخوردار بود. او را در یک اتاق خصوصی و دارای رادیو و تلویزیون نگهداری میکردند و اعضای دولت موقت مرتباً با او ملاقات مینمودند؛ ولی پس از انتقال بازداشت شدگان به زندان و بند یک وضع فرق کرد و دیگر، شرایط استثنایی در کار نبود. برای هر یک از آنها یک سلول اختصاصی در نظر گرفته شد. البته در سلولها باز بود و آنها باهم رفت و آمد میکردند و حالت فوق العادهای وجود نداشت.
وقتی که از طرف صلیب سرخ، افرادی برای دیدن وضع زندانیان آمده بودند آنها را به اتفاق آقای مبشری، وزیر دادگستری دولت موقت و آقای تمدن که به زبان فرانسه مسلط بود، به داخل زندان هدایت کردند. ما فقط به آنها سفارش کرده بودیم که سؤال و جواب باید به زبان فارسی باشد آنها هم قبول کردند؛ ولی بدان عمل نکردند که مورد اعتراض من قرار گرفت. آقای هویدا از رفتار زندانبانها راضی بود؛ ولی از تنگی سلولها خیلی گله داشت.
من به او گفتم این سلولها را رژیم شما برای ما ساخته بود؛ ولی بعد از ما نصیب شما شده است و ما نمیتوانیم برای شما در شرایط فعلی زندان وسیع تری درست کنیم. افراد زیادی از طرف دولت موقت با هویدا در تماس بودند و ما از دور ناظر جریان بودیم. آنها وعده آزادی به او میدادند؛ ولی من خبر نداشتم و او در دادگاه این مطالب را فاش ساخت. آنها، همچنین چند نفر از بازجوهای ورزیده دادگستری را برای بازجویی هویدا تعیین کرده بودند. من به چشم خود دیدم که هویدا را در یکی از اتاقهای بند یک به اصطلاح، سین جیم میکردند و موضوع دیگر اینکه مشاهد کردم جیبهای هویدا پر از مدارک است.
من به «رخ صفت» که متصدی حفاظت از بند یک بود گفتم برو و هویدا را به کناری بکش و همه مدارک را بررسی کن تا ببینم موضوع چیست. او هم رفت و همه مدارک را دید و معلوم شد که آن مدارک را همین بازجوهای پیر دادگستری برای او میآوردند و او هم دل خوش کرده بود.
اولین جلسه محاکمة، هویدا قبل از رفراندوم بود که در اثر فشار دولت موقت تعطیل شد. البته من متوجه شدم، افرادی را که برای بازجویی هویدا انتخاب کرده بودیم ورزیده نیستند و در واقع هویدا در دادگاه حاکم بازپرسها محکوم شده بودند و این برای من خیلی ناگوار بود. آقای بازرگان و فرزند، ایشان ساعت ۴ بعد از نیمه شب تلفن کردند و اصرار داشتند که از وضعیت دادگاه آگاه شوند و وقتی که متوجه شدند، دادگاه هنوز هویدا را محکوم نکرده است نفس راحت کشیدند. من همه این جریانها را درک میکردم و میدانستم که آنها به هر ترفندی که باشد، میخواهند هویدا را از دست ما بگیرند.
اهمال کاریهای آقای هادوی و عدم قاطعیت او نیز به آنها کمک میکرد محاکمات، قبل از رفراندم تغییر رژیم موقتاً تعطیل شد و من به دستور امام به رشت و اردبیل و خلخال وکیوی وتبریز رفتم. من رأی خودم را در کیوی به صندوق انداختم و از آنجا، ابتدا به اردبیل و سپس به تبریز رفتم و وارد منزل آیت الله شهید آقای قاضی طباطبایی شدم. ایشان دل پری از شریعتمداری و استاندار، رحمت الله مقدم مراغهای داشت. رحمت الله هم تلفنی با من تماس گرفت. البته ظاهراً ابراز خوشحالی میکرد و میگفت میخواهم به اردبیل و مشکین شهر بروم؛ ولی آقای قاضی، راضی نیستند. من به او گفتم با این همه مشکلات که در تبریز داری، به چه مناسبت میخواهی به اردبیل و مشکین شهر بروی او جواب قانع کنندهای نداشت؛ ولی فردای آن روز به آنجاها رفت.
من از تبریز به میانه و زنجان رفتم و کارهایی در آنجا داشتم که انجام دادم و بالاخره به تهران و قم آمدم در قم خدمت امام رسیدم. چند روزی نگذشته بود که در زندان قصر پاسداران اعتصاب کردند، آنها رژه میرفتند و فریاد میزدند: «خلخالی کجایی؟ دادگاه خلخالی ایجاد باید گردد، هویدای لامذهب اعدام باید گردد.» سرانجام به قم آمدند و مصرانه از امام خواستند که مرا به دادگاه برگردانند. امام به من فرمود: «شما به حرف بازرگانیها گوش نکن.»
ناهار را در قم خوردم و به طرف تهران و زندان قصر حرکت کردم به مجرد ورود من به، قصر شور و هیجانی به وجود آمد و صدای پایکوبیها در قصر پیچید، آن چنان که هویدا و همپالگی هایش شوکه شدند. آنها متوجه شدند که به قول خودشان خلخالی جلاد، به قصر برگشته است! اما من غیر از درد مستضعفان درد دیگری نداشتم و صدای ضجه مبارزین در زیر شکنجههای جلادان رژیم که به دستور دولت امیر عباس هویداها انجام میگرفت در گوشم طنین انداز بود و نمیتوانستم هیچ گاه آن را فراموش کنم.
ادامه دارد...