سرویس سیاسی «انتخاب»: شاید بیراه نباشد اگر بگوییم جبهه پایداری از نظر به دستگیری قدرت سیاسی مهمترین گروه سیاسی در دو دهه اخیر سیاست ایران است. اهمیتی که نه به واسطه قدرت اجتماعی و به دستآوردن سرمایه اجتماعی بالا بلکه با نفوذ در بسیاری از ارکان تصمیمگیری به وجود آمده است.
جبهه پایداری را باید فرزند دولت محمود احمدینژاد بدانیم، زیرا هسته اولیه این گروه همان حامیان سرسخت دولت اول احمدینژاد بودند و شاید به تعبیری بشود پایداری محصول ائتلاف رایحه خودش خدمت است که اصلا برای حمایت از دولت نهم در انتخابات شوراها و بعد در انتخابات مجلس شکل گرفته بود با محوریت مهرداد بذرپاش که البته با تشکیل دولت دوم احمدینژاد و اختلافاتی که بذرپاش با احمدینژاد پیدا کرد، این ائتلاف از بین رفت و افرادی مانند رسایی، حسینیان و محصولی، آقاتهرانی، روانبخش، سقای بیریا، نبویان و... گروهی تازه به نام جبهه پایداری را شکل دادند. آنها از همان شورع به کارشان محمدتقی مصباح یزدی را به عنوان پدرمعنویشان معرفی کردند تا بر همگان روشن شود که خط و مشی پایداری مبتنی بر خوانشی بسیار مضیق از انقلاب اسلامی است. آقاتهرانی هم که دبیرکل این تشکیلات بود، از شاگردان مصباح یزدی بود که پس از فوت آیتالله مصباح در سال ۹۹ گفته میشود این تشکیلات مبانی نظری خود را با جریان آکادمی که در رأی آن سید محمدمهدی میرباقری قرار دارد هماهنگ کرد؛ جریانی نظری که تقریبا نزدیک به همان مبانیای است که مصباح یزدی هم قبول داشت.
پایداری، اما عمده تمرکزش نه بر سر موضوعات فقهی و اندیشه بلکه بر مسائل سیاسی بوده است و به تعبیری شاید گفت مبانی نظری وسیله آنها برای کسب حداکثری مناصب سیاسی بوده است. شاهد این مدعا یک مثال روشن است؛ چندی قبل از انتخابات مجلس دهم که آیتالله مصباح در واکنش به حجتالاسلام تقوی که خواستار پیوستن پایداری به روند ائتلاف با طیفهای مختلف اصولگرایی بود، گفت: «این که چند نفر در مجلسی خصوصی تصمیم بگیرند و بعد بگویند هر کس مخالفت کند، وحدتشکنی کرده است، نه روشی دینی است و نه عقلائی، بلکه نوعی فریب کاری است». در آن مقطع مرتضی آقاتهرانی که دبیرکل پایداری بود در برابر سخنان آیتالله مصباح ایستاد و گفت: «جبهه پایداری به منشور اصولگرایی پایبند است».
در اینجا بود که مشخص شد بدنه سیاستباز پایداری تا جایی بر مبانی مصباح یزدی مانند انتخاب اصلح پافشاری میکنند که نفع سیاسیشان تأمین شود؛ مشخصا در لیستهای انتخاباتی که چنین گفتمانی باعث کسب سهم بیشتر آنها از لیست اصولگرایان میشد، اما جایی که احساس میکردند اصولگرایان به نوعی باج سیاسی به پایداری نمیدهند، عقب مینشستند و حتی از نظرات مصباح هم پیروی نمیکردند. در همین جاست که میشود گفت جبهه پایداری یک گروه کاملا سیاسی است که با خوانشی شخصی از مبانی انقلاب اسلامی نه لزوما هدف اعتدالی انقلاب و اسلام بلکه هدف انحصار در عالم سیاست را دارد.
با این مقدمات برسیم به عملکرد این روزهای جبهه پایداری و پاسخ به این پرسش که اصلا پایگاه اجتماعی جبهه پایدرای کجاست و این گروه سیاسی میخواهد به چه اهدافی در آینده دست یابد؟
پایداریها نشان دادهاند با فضاسازیهای گسترده علیه همه میتوانند فقط خود را انقلابی معرفی کنند. برای آنها فرقی هم ندارد فردی که قرار است از میدان به در کنند اصولگراست یا اصلاحطلب، راست است یا چپ، نگاه اقتصادیاش چه طور است، لیبرال است یا سوسیال؛ هیچ یک از اینها مهم نیست وقتی پایداری احساس کند آن طیف را فرد میتواند منافع سیاسیاش را به خطر بیندازد. در مقابل اگر سرمایه سرشار و انبوه فردی مانند صادق محصولی باعث تقویت این گروه سیاسی شود، اعضای پایداری محصولی را تا دبیرکلی هم پیش میبرند و در اینجا دیگر به سرمایهدار بودن محصولی انتقادی نمیکنند. با این اوصاف مشخص است که روش پایداریها کاملا پراگماتیستی است؛ یعنی نتیجه برای آنها از همهچیز مهم است حتی از وسایل رسیدن به نتیجه.
جبهه پایداری با استفاده از روش تخریبی و البته با استفاده از سرمایه مالیای که در اختیار داشت، توانست جای پای خود را نهادهای انتخابی، انتصابی و نهادهای مالی باز کند. مشخصا میبینیم که صداوسیما در اختیار پایداریها و قدر متیقن در اختیار تفکر پایداریهاست. آنها شکل دلخواه خود را در جامعه پیادهسازی میکنند، در مجلس یازدهم هرچه خواستند به صحن بردند و بسیاری از آنها را به تصویب رساندند. آنها در نهادهای مالی هم نفوذ چشمگیری دارند. گفته میشود جبهه پایداری در حال حاضر تمام سازمان بهزیستی را در اختیار خود گرفته است یا فراتر از آن بسیاری از نیروهای پایداری به گفته منصور حقیقتپور در صنعت پتروشیمی حضور دارند و عملا جبهه پایداری نفع قابل توجهی از این صنعت میبرد که البته معصومه ابتکار هم چندی پیش این سخن حقیقتپور را به شکل دیگری بیان کرده بود. گویا وزارت کار هم در اختیار پایداریهاست.
چنانکه امیریفر میگوید: «هر کجا هلدینگهای اقتصادی باشد اینها دست دارند. هرکجا پول باشد جبهه پایداری مشغول است و وزارت رفاه، خانه امنشان است. از جمله رئیس تامین اجتماعی که با آنها همراه است و عضو شورای مرکزی پایداری هم بودهاند».
جبهه پایداری همه این موقعیتها بیش از آنکه از پایگاه اجتماعیاش گرفته باشد، از نفوذش در ساختارها کسب کرده است. واقعیت این است که پایگاه اجتماعی جبهه پایداری صرفا طیف محدود سوپرانقلابیهاست؛ همانهایی که برای مثال سفارت عربستان را آتش زدند یا به علی لاریجانی در سخنرانی ۲۲ بهمن سال ۹۱ مهر و کفش پرتاب کردند یا بارها سخنرانیهای سید حسن خمینی را برهم زدهاند یا به علی مطهری در شیراز با چوب و چماق حمله کردند و خودروی او را شیشه شکستند و به چشمش آسیب زدند یا شعار «ای آنکه مذاکره شعارت، استخر فرح در انتظارت» را مطرح کردند نوعی تهدید علیه روحانی به شمار میرفت. همانهایی که در مجلس برجام را به آتش کشیدند و... در مقابل عمده مردم و نیروهای سیاسی نگاه مثبتی به جبهه پایداری و طرفدارانش ندارند، اما همین طیف محدود با تحمیل فشار سیاسی و البته ناامیدکردن مردم از شرکت در انتخابات، در هر انتخاباتی با رأیی حداقلی به نهادهای انتخاباتی راه یافتهاند. اینکه گفته میشود برخی گروههای تندرو خواهان پایینآمدن مشارکت در انتخاباتاند ریشه در همین روش دارد.
جبهه پایداری با قدرت کنونیاش توانسته است بسیاری از جریانهای سیاسی کشور را کنار بزند و عملا نوع تفکر این تشکیلات سیاسی در تصمیمسازیهای کشور نمود ویژهای پیدا کرده است که به گفته بسیاری از کارشناسان اگر قدرت سیاسی آنها به همین شکل کنونی افزایش یابد در آینده شاهد بستهشدن بسیاری از مجاری سیاسی، اجتماعی و مدنی خواهیم بود؛ مخاطرهای که نه فقط مردم و اصلاحطلبان بلکه اصولگرایان میانهرو را هم نگران کرده است.