سرویس تاریخ «انتخاب»: محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامههای مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامههای حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیتهای او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتلهای زنجیره ای داشت.
در دی ماه ۱۳۷۵ در دورهای که دبیر گروه حوادث روزنامه ایران بودم با تلاش خبرنگاران این گروه از ماجرای دلدادگی شاهرخ و سمیه، هردو شانزده ساله پرده برداشتیم که برای رسیدن به وصال یکدیگر تصمیم به کشتن اعضای خانوادۀ دختر گرفتند. افشای جنایت هولناکشان در صفحه حوادث خانوادههای بسیاری را در سراسر کشور در شوک فرو برد. از زمان افشای این جنایت تا هفتهها بعد از محاکمه شاهرخ و سمیه بحث داغ مردم در تاکسی و اداره و مهمانی شیفتگی جنونآمیز این دو نوجوان بود. کارشناسان امور تربیتی و روانشناسان هم به بحث و تشریح رفتار آنها میپرداختند این جنایت بی سابقه در نظر بسیاری از خانوادهها کابوسی به نظر میآمد که چهره واقعی به خود گرفته بود و گویی با فاجعه هشداردهندهای روبه رو شده بودند.
پدران و مادران بیمناک از رفتار فرزندان از خود میپرسیدند آیا با غفلت در تربیت نوجوانان به جای فرزندان دلبند با بیگانگان ستیزه جویی همنشین شدهاند. این ماجرای بی سابقه در تاریخ جنایی کشور که بیگانگی نوجوانان با والدین را نشان میداد ماهها مورد بحث کارشناسان امور اجتماعی و روانشناسان بود و آنها جملگی این رفتار نسل نوجوان را ناشی از جابه جایی طبقات اجتماعی پس از انقلاب، نوکیسگی برخی از طبقات فرودست اجتماعی کمبود روابط عاطفی فرزندان و والدین و بالاخره کمرنگ شدن ارزشهای معنوی در خانوادهها میدانستند. عصر روز چهارشنبه دوازدهم دی ۷۵، یکی از خبرنگارانم در گروه حوادث از کلانتری خیابان گاندی خبر آورد مادری در یکی از خانههای ویلایی این خیابان هنگام مشاجره با دختر نوجوان خانواده زخمی شده است.
دربارهٔ این مشاجره بین مادر و دختر که علتش روشن نبود باید تحقیق میشد. ساعتی بعد پیگیریهای خبرنگاران ابعاد جنایت هولناکی را روشن کرد داریوش آرمان که برای تحقیق بیشتر به محل واقعه رفته بود تلفنی به گروه حوادث گزارش داد در یکی از خانههای ویلایی در کوچه ۲۲ خیابان گاندی مادر خانواده با ضربه چاقوی دختر شانزده سالهاش مجروح شده که به بیمارستان انتقالش دادهاند و دختر نوجوان که قصد کشتن مادرش را داشته در کلانتری تحت نظر است.
اما هولناکتر این که در همین خانه قتلهایی اتفاق افتاده و آمبولانس پزشکی قانونی برای بردن جنازههای قربانیان مقابل در خانه توقف کرده و در سراسر کوچه جمعیت موج میزند واقعه خونینتر از مجروح شدن یک مادر به دست دختر نوجوانش به نظر میرسید داریوش آرمان پیش از آن که بتواند وارد آن خانه شود به پرس وجو از ساکنان کوچه پرداخت. زنهایی که در همسایگی زندگی میکردند. گفتند: یکی دو ساعت، پیش صدای فریاد زنی را از همین خانه شنیدیم که وحشتزده در کوچه میدوید و از همسایهها کمک میخواست بدنش زخمی و خونین شده بود و فریاد میزد کمک... «دزد" آمده بچههایم را کشته. » بعد از بردن این مادر زخمی و وحشتزده به بیمارستان بازپرس دادسرا و مأموران پلیس به محل حادثه رسیدند و آمبولانسها هم آژیرکشان آمدند. ساعتی بعد، خبرنگاران گروه حوادث مسعود ابراهیمی و داریوش آرمان که در محل واقعه حاضر بودند از جنایتی خانوادگی خبر دادند کارآگاهان همراه با بازپرس ویژه امور جنایی وقتی به طبقه دوم ساختمان ویلایی رفتند در کف یکی از اتاقها با جسد سپیده دختر سیزده ساله خانواده، روبه رو شدند که سرا پا خیس شده بود و بعد روشن شد؛
او را از داخل وان حمام به این اتاق کشاندهاند. کارآگاهان ضمن جست وجو جسد پسر هشت ساله خانواده را هم در داخل وان پر از آب پیدا کردند آنها پی بردند مادر خانواده هم قرار بود جزء قربانیان باشد که زخمیاش کردهاند اما با نرم خویی و وعدههایی به عاملان جنایت توانسته بود با تنی زخمی از چنگ آنها بگریزد و برای کمک خواهی از همسایگان خودش را به کوچه برساند. ادامه تحقیقات حقایق هولناکی را فاش کرد.
سمیه دختر شانزده ساله طراح و برنامه ریز این جنایت برای کشتار همه اعضای خانواده بود تا بتواند با دوست پسر شانزده سالهاش، شاهرخ ازدواج کند. سمیه به این پسر دلبستگی پیدا کرده بود و آنها با هم به گردش و سینما میرفتند و گاهی هم سمیه دور از چشم ساکنان خانه شاهرخ را به اتاقش در طبقه دوم منزل ویلاییشان میکشاند و شبها تا دیروقت با هم موسیقی هوی متال گوش میکردند و فیلمهای جنایی میدیدند و در رؤیای رنگین آرزوها سیر میکردند. سمیه، نوجوان فرزند بزرگ، خانواده مهر و توجهی را که پدر پرمشغله از او دریغ کرده بود در وجود شاهرخ هم سن و سال خود میجست و برای رهایی از رنج تنهایی و انزوای درونی دلبستگی جنونآمیزی به این نوجوان پیدا کرده بود و لحظهای نمیخواست از او جدا شود.
مادرش هم از این که میدید دخترش در معاشرت با شاهرخ از پرخاشگری و گوشه نشینی رهایی پیدا کرده خوشحال بود. سمیه پیش از این به خاطر کمبود عاطفی حساس و گوشه گیر شده بود و با اندک بهانهای از کوره در میرفت و پدر هم از آرامش دخترش پس از آشنایی با شاهرخ خشنود به نظر میرسید پدر سمیه پس از انقلاب با رونق کسب وکار و با وجود سواد اندکش به ثروت و رفاه رسیده بود و از این که خانوادهاش را به محلهٔ اعیان نشین گاندی کوچانده بود احساس غرور و خشنودی میکرد.
پدر نمیتوانست به خاطر مشغله کاری نیازهای عاطفی دخترش را در آستانهٔ دوران حساس بلوغ تأمین کند ولی سمیه هرچه میخواست پدر برایش مهیا میکرد پدر گمان میکرد وظیفهاش را در قبال دختر نوبالغش با تأمین نیازهای مادی انجام میدهد. ولی سمیه از نظر محبت و توجه خانوادگی کمبود داشت و جبران این کمبود را در وجود شاهرخ خام و کم تجربه و درون گرا میجست و مادر اجازه میداد دخترش با این نوجوان دم خور شود، با هم به گردش و سینما بروند و حتی ساعاتی را در اتاق کوچک سمیه بگذرانند.
اما محرومیت از مهر پدری دختر نوجوان را لجوج و خودخواه بار آورده بود و با همۀ وابستگی به شاهرخ این پسر مطیع و حرف شنو را تکیه گاهی مطمئن برای خود نمیدانست. سمیه به پیچک نورسی میمانست که به جای تکیه گاهی مطمئن و استوار به ساقه نهالی لرزان میپیچید و از این که احساس میکرد از تنه درخت تناوری چون پدر محروم مانده خشمگین و کینه توز بار میآمد و از اعضای خانواده کینه به دل میگرفت اما جنایت خانوادگی در خانه ویلایی کوچه ۲۲ گاندی چگونه شکل گرفت؟ گزارشهای خبرنگاران حوادث روزنامه ایران این واقعه را برای خوانندگان روشن کرد.
یک روز صبح پدر که از خانه بیرون رفت سمیه با شنیدن صدای اتومبیل پدرش از پلهها پایین آمد مادرش را دید که پای آینه میز توالت نشسته تا آماده شود برای خرید از خانه بیرون برود دختر پشت سرش ایستاد و پرسید: دیشب به بابا گفتی؟ مادر با تعجب سر برگرداند و پرسید: «چی باید میگفتم؟ » سمیه گفت: « درباره ازدواج من و شاهرخ. » مادر گفت: «من جرئت نمیکنم به بابات همچین حرفی بزنم شما دو تا هنوز بچهاید سمیه باید چند سالی صبر کنید عزیزم سمیه از کوره در رفت و با خشم فریاد زد: مامان نگذار کاری کنم که پشیمان بشوید. من و شاهرخ مجبوریم با هم فرار کنیم مادر خواست به نرمی نصیحتی، کند اما سمیه مجالش نداد و از پلهها بالا دوید شاهرخ در اتاق بالایی منتظرش بود تا از خانه بیرون بروند سمیه وارد اتاق که شد با عصبانیت در را به هم کوبید و رفت لب تخت نشست. شاهرخ سرگرم شنیدن یک آهنگ غربی بود. سر بلند کرد و پرسید: «به مامانت گفتی؟ سمیه در جواب گفت خسته شدهام از دستشان نمیخواهم اینجا بمانم از همهشان متنفرم از، مامانم از بچهها...» اما اسمی از پدر نیاورد.
ادامه دارد...