سرویس تاریخ «انتخاب»: محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامههای مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامههای حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیتهای او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتلهای زنجیره ای داشت.
از بهمن ۱۳۷۳ مقدمات انتشار روزنامه ایران همزمان با پنجاه و هفت سالگی من آغاز شد و من دورۀ تازهای از کارم را با فعالیت در این روزنامه شروع کردم. در آن زمان مردان عرصه سیاست با گرفتن امتیاز انتشار روزنامه وارد عرصه مطبوعات میشدند. چنین مدیرانی که از این حرفه سررشتهای نداشتند روزنامههای خود را به صورت ارگانهایی برای احزاب و سازمانهای سیاسی -عقیدتی منتشر میکردند. آنان چندان توجهی به افزایش تیراژ نشان نمیدادند و تخصص و تجربه این کار را هم نداشتند بلکه هدفشان از انتشار روزنامه حفظ موقعیت سیاسی یا رسیدن به موقعیت برتری بود در حالی که توده مردم خواستار روزنامههایی مستقل بودند که به جناحهای سیاسی گرایش نداشته باشند و اخبار و گزارشها را بدون به کاربردن (صفت) و با رعایت اصول بی طرفی منتشر کنند در نتیجه روزبه روز از اعتماد افکار عمومی به مطبوعات کاسته میشد و تیراژ روزنامهها در حد ناچیزی باقی میماند جز این با کنارهگیری روزنامه نگاران باتجربهٔ پیش از انقلاب، مطبوعات با فقر تجربه روبه رو شده بود و درست زمانی که شبکههای مجازی بر عرصه خبررسانی تسلط پیدا میکردند.
مطبوعات ما به جای جستن راهی برای نجات از عقب ماندگی مقهور این شبکهها میشدند و خبرنگاران را نه تنها از تحرک باز میداشتند بلکه آنان را وابسته به خود میکردند و به این ترتیب روزنامهها منعکسکننده مطالب کهنه شده این شبکهها میشدند. البته امروزه خبرنگاران جوانی را میبینیم، که در رهایی از این وابستگی نوآوریهایی در عرصه خبرنویسی و گزارشنگاری از خود نشان میدهند و به تجربههای درخشانی دست مییابند، در حالی که راه نجاتی برای مطبوعات نمیبینم یک ماه قبل از انتشار روزنامه، ایران، شروع به گزینش خبرنگاران و دبیران سرویس کردند در این مدت دوست و همکار قدیمیام حسین الهامی به عنوان سردبیر با من تماس گرفت تا به دیدنش بروم. محل دیدارمان ساختمانی در خیابان آپادانا (خرمشهر) بود که تحریریه و قسمتهای مختلف فنی و اداری روزنامه در آن مستقر میشدند. در گفت وگو با الهامی برایم روشن شد که برای دبیری گروه حوادث انتخابم کردهاند و ضمناً قرار بود با شورای سردبیری همکاری کنم. همچنین شنیدم روزنامه نگاران با تجربه و پیشکسوتی چون فرج الله صبا، ابراهیم امینزاده و بهروز بهزادی را برای فعالیت در تحریریه این روزنامه در نظر گرفته بودند و مرتضی شادمانی و محمود مختاریان قرار بود در قسمت فنی و صفحهبندی فعالیت کنند. این دو از صفحه بندهای ماهر و باتجربهای بودند که به خاطر سالها کار در قسمت فنی روزنامه کیهان سابقه درخشانی داشتند.
فریدون وردی نژاد مدیر مسئول روزنامه ایران که مدیر عامل خبرگزاری ایرنا هم بود از طرف دولت مأموریت داشت این روزنامه را منتشر کند. وردی نژاد برای رسیدن به موفقیت در انتشار روزنامه ایران تصمیم داشت تحریریهای فراهم آورد که با ترکیبی از نیروهای جوان و روزنامه نگاران با تجربه شکل بگیرد. به همین خاطر گروهی از خبرنگاران و دبیران شاغل در خبرگزاری را به تحریریه روزنامه ایران انتقال داد و از ما روزنامه نگارانی هم که سالیان درازی در روزنامههای کیهان و اطلاعات فعالیت کرده بودیم دعوت کرد. همین ترکیب سبب شد روزنامهای بدون گرایشهای جناحی و سیاسی در مدت کوتاهی خوانندگان بسیاری را به خود جذب کند و به همین خاطر در میان روزنامهها بیشترین تیراژ را به دست آورد.
من در این روزنامه به عنوان دبیر سرویس حوادث گروهی از خبرنگاران جوان را به همکاری فراخواندم و با تلاش آنها توانستیم تحولی در حادثهنویسی مطبوعات پس از انقلاب به وجود بیاوریم به گفته بسیاری از کارشناسان این حرفه گروه حوادث ایران نقش مؤثری در افزایش سریع تیراژ و موفقیت چشمگیر این روزنامه در جامعه داشته. است در اینجا حقشناسانه است که از اعضای گروه خبرنگاران حوادث ایران مسعود ابراهیمی، داریوش آرمان، الهام تقیزاده، عذرا فراهانی و داود صفایی نام ببرم و از تلاش آنها قدردانی کنم که از ارکان روزنامه بودند.
همان گونه که در روزنامهٔ کیهان شیوه گزارشنویسی را در پرداختن به حوادث ابداع کرده بودم در صفحه حوادث ایران نیز همین شیوه را به کار بردم به این ترتیب که در ریشهیابی حوادث به ویژه جنایات مختلف همچون کارآگاهان جنایی عمل میکردیم و در برخی از این رویدادها در رسیدن به سرنخی از کلاف سردرگم جنایات چند قدم جلوتر از مأموران کشف جرم گام برمی داشتیم و حتی با تاباندن روشنی به زوایای یک جنایت در شناسایی مجرمان به پلیس یاری میرساندیم.
یکی از این جنایات ماجرای قتلهای سریالی زنان و دختران جوانی بود که شبانه به دست یک جنایتکار بیرحم شکار میشدند و هنگام صبح جنازههایشان را در بیابانهای غرب تهران پیدا میکردند ما در گروه حوادث اسم قاتل را گذاشته بودیم «خفاش شب» و با آثار و نشانههای برجای مانده پی برده بودیم این جنایتکار روانی که خانوادهها را به وحشت انداخته بود از نیمه شب تا سحرگاه با یک اتومبیل مسروقه در حاشیه شهرکهایی در غرب تهران پرسه میزند، هر زن یا دختری را که در پایان کار شبانه به خانه برمی گردد یا برای شیفت شب به سر کار میرود به عنوان مسافر سوار میکند و به حاشیه شهرکی در غرب پایتخت میکشاند. این جنایتکار پس از تعرض جنسی به زنان یا دختران آنها را خفه میکرد یا با ضربات چاقو به قتل میرساند و سپس جسد قربانی را در بیابان میانداخت و برخی از جنازهها را به آتش میکشید.
خفاش شب که شکار زنان جوان را از فروردین ۷۶ آغاز کرده بود توانست تا مردادماه نه زن و دختر را به همین شیوه به دام بکشاند. البته تعدادی از زنان توانسته بودند خود را از چنگ او نجات دهند وگرنه تعداد قربانیانش بیش از این میبود. خبر مربوط به قتل اولین قربانی صبح روز سیزدهم فروردین ۱۳۷۶ به دستمان رسید. آن روز صبح در سرویس حوادث سرگرم تنظیم خبرها برای چاپ در روزنامه فردا بودم که یکی از خبرنگاران خبر کوتاهی را روی میزم گذاشت. این خبر مربوط به قتل دختر جوانی بود که جسد سوختهاش را صبح همان روز در بیابانی نزدیک شهرک المپیک واقع در غرب تهران پیدا کرده بودند چنین به نظر میرسید که قاتل ناشناس این دختر را کشته جسدش را داخل چالهای انداخته و آن را به آتش کشیده است گزارش پاسگاه محلی نشان میداد هنگام صبح رهگذری جسد نیم سوخته این دختر را دیده و به پاسگاه محلی خبر داده است.
به داود صفایی خبرنگاری که این خبر را نوشته بود گفتم: «این دختر احتمالاً از ساکنان همان محدوده بوده و خانوادهاش در یکی از شهرکهای غرب تهران زندگی میکنند صبح زود که از خانه بیرون آمده در دام قاتل افتاده. بنابراین باید با پاسگاههای محلی تماس بگیری و خانوادهاش را پیدا کنی. همان طورکه حدسزده بودم، خانوادهاش ساکن شهرکی در همان منطقه بودند و این دختر سحرگاه همان روز برای رفتن به محل کارش در محدوده شهر تهران از خانه بیرون آمده و یکی دو ساعت بعد، جسد نیم سوختهاش را پیدا کرده اند.
این دختر به گفته خانوادهاش هر روز صبح برای رفتن به محل کارش از مینی بوس و تاکسی یا خودروهای مسافرکش مختلف استفاده میکرد چون شهرکشان خط اتوبوسرانی نداشت با روشن شدن این موضوع حدس زدیم از خانه که بیرون آمده در دام یک مسافرکش افتاده و کشته شده است. پزشک قانونی هم پس از معاینه جسد تأیید کرد قاتل پس از سوار کردن این دختر و تعرض به او خفهاش کرده و جنازهاش را در بیابان به آتش کشیده است. رد چرخهای یک خودرو هم که در چندقدمی جسد دیده میشد این حقیقت را روشن میکرد. در گزارشی که درباره این جنایت در صفحه حوادث نوشتیم به خانوادههای ساکن شهرکهای غرب پایتخت هشدار دادیم و این نکته را هم یادآوری کردیم که احتمال دارد قاتل مسافرکش در پی شکار قربانی دیگری باشد. هشدار ما بجا بود دو یا سه روز بعد، یکی از خبرنگاران گروه حوادث خبر آورد که هنگام صبح جسد نیم سوخته زن جوانی را در بیابان حاشیهٔ دهکده المپیک پیدا کردهاند.
تحقیقات همکارانم در گروه حوادث نشان داد این زن جوان از ساکنان شهرک مخابرات در تاریک روشن سحرگاهی از خانهشان بیرون آمده تا به محل کارش در یکی از بیمارستانهای پایتخت، برسد، اما هنگام صبح عابرانی که از کنار آن بیابان میگذشتند با جسد نیم سوخته او روبه رو شدهاند و جریان را به پاسگاه پلیس خبر دادهاند در جریان تحقیقات مأموران روشن شد قاتل پس از تعرض به این زن و سرقت پول و طلاهایش او را خفه کرده و جسدش را هم در بیابان به آتش کشیده است. با توجه به یکسان بودن جزئیات دو واقعه مطمئن شدیم هردو جنایت را یک نفر مرتکب شده و احتمالاً شکار زنان و دختران در حاشیه شهرکهای غرب تهران ادامه خواهد داشت. یقین پیدا کردیم این مرد جانی به عنوان مسافرکش در حاشیه شهرکهای مشخص در یک منطقه پرسه میزند و سحرگاهان در پی شکار زنان جوان است. به این ترتیب به نظر میرسید شناسایی و دستگیری این جنایتکار چندان برای کارآگاهان باتجربه دشوار نخواهد بود.
در گزارشی نوشتیم بانوان تعلیم دیده و مسلح پلیس میتوانند به عنوان مسافر در مسیرهای چند شهرک آن منطقه قرار گیرند و در سر راه این جانی بی رحم دام پهن. کنند همچنین به پلیس تأکید کردیم برای جلوگیری از تکرار چنین جنایاتی باید کسانی که به عنوان مسافرکش فعالیت میکنند شناسایی شوند و برای آنان کارت هویت صادر شود تا به شدت از فعالیت مسافرکشهای متفرقه و ناشناس که روزبه روز به تعدادشان افزوده میشود جلوگیری کنند. اما کسی به این هشدارها و توصیههای گروه حوادث اعتنایی نکرد و واکنشی از جانب پلیس ندیدیم تا به خانوادهها آرامش خاطر بدهیم که اقداماتی برای جلوگیری از فعالیت تبهکاران مسافرکش انجام شده است تا این که یک هفته، بعد خفاش شب سومین قربانیاش را هم که یک زن جوان بود شکار کرد.
این زن که از ساکنان شهرک غرب بود هنگام سحر برای رفتن به محل کارش از خانه بیرون آمده بود و چند ساعت بعد جسد نیم سوختهاش را در بیابان حاشیه ورزشگاه آزادی پیدا کردند. گزارشی هم در صفحهٔ حوادث منتشر کردیم و بار دیگر به خانوادهها هشدار دادیم خفاش شب همچنان در پی شکار زنان و دختران جوان. است قتل سه زن و دختر در کمتر از ده روز آنهم به یک شیوه ما را به این یقین رساند که اگر پلیس اقدامی برای دستگیری خفاش شب نکند شاهد جنایات مشابه دیگری خواهیم بود. همان گونه که پیشبینی میکردیم، قاتل ناشناس بیکار ننشست و چهارمین قربانیاش را هم به همان شیوه به دام انداخت ما همچنان به انتشار گزارشهای هشداردهنده ادامه دادیم و همچنان با سکوت پلیس روبه رو بودیم و تلاشی جدی از طرف کارآگاهان برای تعقیب خفاش شب نمیدیدیم در حالی که نگرانی بابت تکرار جنایات قاتل در میان خانوادههای ساکن شمال غربی پایتخت ادامه داشت.
کارشناسان امور اجتماعی هم درباره شخصیت و حالات روانی قاتل نظرات مختلفی مطرح میکردند چند روز بعد پنجمین قربانی هم که یک دختر جوان بود در چنگ خفاش شب افتاد این دختر ساعت نه شب، پس از پایان شیفت کاریاش از یک کارگاه شبانه بیرون آمده بود تا با یک خودرو کرایه به خانهشان برگردد، اما هنگام صبح جسد نیم سوختهاش را در زیر یک پل در ولنجک پیدا کردند با گذشت ده روز از این جنایت خفاش شب مرتکب جنایت هولناکتری شد و اینبار اجساد نیم سوخته مادر و دختری را در روشنی صبح در حاشیه شهرک دهکده پیدا کردند و پزشکی قانونی اعلام کرد این مادر و دختر را با ضربات چاقو کشتهاند و بعد جسدهایشان را آتشزدهاند. خانوادهها بیش از پیش نگران شده بودند و ما هم در صفحه حوادث مدام به زنان و دختران هشدار میدادیم. مخصوصاً از نیمه شب تا صبح سوار خودروهای افراد ناشناس نشوند و در صورت روبه رو شدن با مورد مشکوکی با پلیس تماس بگیرند. مشکل این بود که برخی از شهرکهای آن محدوده خطوط اتوبوس شهری نداشتند....
ادامه دارد....
خوشرو در سال ۱۳۷۱ مدتها با همدستی جوانی به اسم علی کریمی به سرقت از زنان و دختران میپرداخت به این ترتیب که همدستش با پوشیدن لباس زنانه در صندلی عقب یک خودرو مینشست و خوشرو شبانه و به عنوان مسافرکش در خیابانهای تهران گشت میزد و زنان با دیدن همدست او به گمان این که دختری در خودرو نشسته سوار میشدند. بعد هم زن یا دختر به دام افتاده را به نقطه خلوتی میکشاندند و پس از سرقت پولها و طلاهای او رهایش میکردند. او پس از افشای جنایاتش در دادگاه کیفری تهران به جرم ربودن و قتل نه زن و دختر به نه بار قصاص و ۲۱۴ ضربه شلاق محکوم شد. سحرگاه بیست و دوم مرداد ۷۶ او را به پای چوبه اعدام بردند و پس از زدن ۲۱۴ ضربه شلاق به دارش کشیدند.