arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۶۸۲۲۴
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
خاطرات محمد بلوری شماره چهل و شش؛

خفاش شب چگونه طعمه‌هایش را به دام می‌انداخت؟ (قسمت دوم)

این روباه حیله‌گر در سال‌های گذشته چند بار هم به جرم سرقت و تجاوز جنسی به زنان و دختران در تهران و مشهد دستگیر شده بود؛ اما هربار در بازجویی خود را با یک نام و هویت جعلی متفاوت به پلیس و قاضی معرفی کرده بود تا سابقه‌ای از خود با نام حقیقی‌اش غلامرضا خوشرو در پرونده‌های اتهامی به جا نگذارد و سابقه سوئی در محاکم قضایی و مراکز نیروی انتظامی نداشته باشد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامه‌های مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب می‌شود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامه‌های حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیت‌های او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتل‌های زنجیر‌ه ای داشت.

از قسمت قبل:

«خانواده‌ها بیش از پیش نگران شده بودند و ما هم در صفحه حوادث مدام به زنان و دختران هشدار می‌دادیم. مخصوصاً از نیمه شب تا صبح سوار خودرو‌های افراد ناشناس نشوند و در صورت روبه رو شدن با مورد مشکوکی با پلیس تماس بگیرند. مشکل این بود که برخی از شهرک‌های آن محدوده خطوط اتوبوس شهری نداشتند....»

 

 

به مسعود ابراهیمی داریوش آرمان و داود صفایی مأموریت داده بودم موقتاً از پرداختن به خبر‌های دیگر صرف نظر کنند و تمام تلاش خود را صرف تحقیق درباره خفاش شب کنند و به کسب خبر‌هایی درباره این جنایتکار بپردازند. آنچه افکار عمومی را کنجکاو می‌کرد انگیزه‌های خفاش شب در شکار زنان و دختران بود در میان کارشناسان امور جنایی به ویژه روان‌شناسان این پرسش‌ها مطرح بود که چه گرایش‌ها و عقده‌هایی خفاش شب را به شکار بانوان وا می‌دارد و این جانی بیرحم چرا برای گمراه کردن پلیس محدوده منطقه شکار را در سراسر شهر گسترش نمی‌دهد و چرا فقط در محدوده تنگ و مشخصی دست به جنایت می‌زند.

در نشستی که از طرف گروه حوادث ایران ترتیب دادیم می‌خواستیم روانشناسان و کارشناسان امور اجتماعی رفتار روان پریشانه و شخصیت بیمارگونه این جانی را کنند. حاضران در این نشست جملگی بر هیولای درون او تأکید داشتند و نظر می‌دادند که چنین شخصیتی در او در پی ضربه‌های روانی دوران کودکی‌اش شکل گرفته و در جوانی به اختلال روانی منجر شده است. ولی من عقیده داشتم این جنایتکار با هوشمندی شیطانی سعی دارد در ارتکاب جنایاتش چنان عمل کند که از دستگیری و مجازات، بگریزد اما نیمه دیگر نهاد شریرش با برجای گذاشتن نشانه‌های یکسان و روشن در هر جنایت مایل است. ناخودآگاه تن به کیفر اعمالش بدهد و پلیس را متوجه خود کند تا دستگیر شود. خفاش شب برای یکسان‌سازی قتل‌هایش شکار انسان‌ها را سحرگاهان و در محدوده تعیین شده‌ای انجام می‌دهد.

زنان یا دختران را پس از ربودن به یک راه خاکی در محدوده بیابانی مشخص می‌کشاند و بالاخره پس از کشتن آن‌ها اجسادشان را می‌سوزاند و گویی نشانی بر پیکر قربانیانش می‌گذارد و به تعبیری هر جنایتش نوعی به مبارزه طلبیدن پلیس است. عجیب این که این جانی شیطان صفت پس از دستگیری در جریان بازجویی به کارآگاهان گفته بود: «با آتش زدن جنازه‌ها می‌خواستم پلیس بفهمد همۀ این قتل‌ها کار یک نفر است و هر زنی را که می‌کشتم دلم می‌خواست این آخرین جنایت من باشد و ناخودآگاه چنان جهنمی در وجودم پیدا می‌شد که آرزو می‌کردم پلیس به سراغم بیاید. »

یکی از چند دختری که توانسته بودند از چنگ خفاش شب فرار کنند می‌گفت: « در تاریکی سحرگاه، در یکی از شهرک‌های غرب تهران برای رسیدن به محل کارم در یک بیمارستان از خانه‌مان بیرون آمدم که خفاش شب جلوی پایم ایستاد و سوارم کرد و راه افتاد. چند دقیقه بعد، وقتی به خودم آمدم متوجه شدم توی بیابان تاریکی در یک راه فرعی خاکی هستیم. به اعتراض فریاد زدم نگه دار پیاده‌ام کن. راننده از توی آینه بالای سرش نگاهم کرد و پوزخندی زد فهمیدم جانم به خطر افتاده دست بردم تا در عقب خودرو را باز کنم ولی متوجه شدم دستگیره‌ها را کنده تا کسی نتواند از چنگش در برود مثل دیوانه‌ها می‌خندید و دستم می‌انداخت. می‌دیدم از این که مثل پرنده‌ای در قفس پروبال می‌زنم لذت می‌برد برای این که از من غافل شود، از تقلا دست کشیدم تا توجهی به من نکند می‌خواستم برای نجاتم راهی پیدا کنم که کف ماشین چشمم به یک میله آهنی مخصوص پنجرگیری افتاد و با خودم گفتم حتماً به جای معینی که می‌رسد با این میله آهنی بر سر زن‌ها و دختر‌ها می‌زند تا بیهوششان کند.

آهسته آن را از زیر پا‌هایم برداشتم و محکم از پشت به سرش زدم. ماشین را نگه داشت. انگار گیج شده بود. بدون معطلی با این میله با همۀ قدرتم یکی دو بار به شیشه کوبیدم تا خرد شد. برای حمله به من به تقلا افتاده بود که به سرعت دستم را بیرون بردم و دستگیره را فشار دادم تا در باز شد از ماشین بیرون پریدم و در تاریکی بیابان رو به چراغ‌های یک شهرک که از دور سوسو می‌زدند شروع به دویدن کردم. از این وحشت داشتم که مرد جنایتکار به خودش بیاید و با اتومبیل تعقیبم کند. خودم را توی گودالی انداختم تا پنهان بمانم. ساعتی سینه‌ام را به سنگریزه‌ها خواباندم درحالی که قلبم از وحشت داشت به شدت به سینه‌ام می‌کوبید.

داشت روشنی سحرگاه می‌دمید که صدای تپ تپ موتور ماشینی به گوشم خورد سرم را بالا گرفتم و در فاصله‌ای دور چراغ‌های سرخ ترمز اتومبیلی را دیدم که در تیرگی‌های سحرگاهی دور می‌شد، از جایم بلند شدم و به طرف شهرک راه افتادم بازو‌هایم از گزش خار‌های کف گودال خراشیده و خونین شده بود و سوزش شدیدی داشت. »

حدود ده روز از قتل مادر و دختر نوجوانش گذشته بود که جسد نیم سوختۀ دختر جوان دیگری در بیابان حاشیه ورزشگاه آزادی پیدا شد و بار دیگر خانواده‌ها را وحشت‌زده کرد این دختر هم که پرستار یکی از بیمارستان‌های منطقه امیرآباد بود سحرگاهان در پایان شیفت کاری‌اش از محل کارش بیرون آمد و هرگز به خانه‌شان در شهرک غرب نرسید. چند روز بعد هم جسد زن جوانی را که نهمین قربانی خفاش شب بود، در منطقه بیابانی ولنجک پیدا کردند که قاتل سریالی خفه‌اش کرده بود.

اما شب پنجشنبه نوزدهم تیر ۷۶ بود. نیمه‌های شب بسیجیان منطقه عملیاتی پونک در گشت شبانه وارد بوستان شهری پونک شدند تا نگاهی به گوشه و کنار خلوت این پارک بیندازند، مرد جوانی را دیدند که در میان درختان دست‌ها را زیر سر گذاشته و روی چمن به پشت خوابیده است. یکی از گشت‌های بسیج بالای سرش ایستاد و صدایش زد ببینم این موقع شب تو این پارک چیکار می‌کنی؟

جوان لاغراندامی بود که صورتی پریده رنگ و استخوانی داشت. بلند شد و گفت منزلم تو سه راه آذری است. آمده بودم منزل دوستم که شب آنجا بخوابم اما نبود من هم دیدم خسته‌ام و تا به سه راه آذری برسم صبح شده، گفتم بیایم تو این پارک استراحت کنم و صبح شد راه بیفتم. یکی از بسیجی‌ها پرسید:

-مدارکت کو؟

-همراه ندارم.

-اسمت؟

-جبار رحمتی

-اهل کجایی؟

-اهل مشهد

بسیجی نگاهی از سر کنجکاوی و سوءظن به سراپای او کرد و گفت: بلند شو از این پارک برو بیرون زود. مرد جوان بی هیچ حرفی بلند شد و راه افتاد، بسیجی‌ها ایستادند و با نگاهشان او را تعقیب کردند که داشت از پارک بیرون می‌رفت بی آنکه بدانند این جوان چهره استخوانی کسی جز خفاش شب نیست. جنایتکاری که از آغاز سال تا آن زمان نه زن و دختر را ربوده و کشته است. با رفتن او بسیجی‌های گشتی هم راه افتادند تا به گشت شبانه‌شان در محلات پونک ادامه دهند. دو ساعتی کوچه‌ها و خیابان‌های خلوت را زیر پا گذاشتند که چشم یکیشان به همان مرد جوان افتاد که در فاصله‌ای دور پرسه می‌زد و گویی در پی چیزی یا نشانی خانه‌ای می‌. گشت بسیجی در تاریکی پیاده رو پیش دوید و غافلگیرش کرد و از او پرسید: هنوز که اینجا هستی؟ دنبال چی می‌گردی؟ خفاش شب با خونسردی جواب داد داشتم دنبال منزل دوستم می‌گشتم. جوان گشتی به یک خودرو سواری سفید که کنارش ایستاده بود اشاره کرد و پرسید: «این ماشین چی؟ مال تو هست؟ نه، من ماشین نداشتم فقط می‌خواستم بروم منزل دوستم.

خونه‌اش کجاست؟ نشانمان بده راه بیفت.

خفاش شب بسیجی‌های گشتی را چند کوچه دنبال خودش کشاند تا این که او را برای بازجویی و تشخیص هویت به پاسگاه بسیج بردند در بازرسی از جیب‌هایش دسته کلیدی یافتند که سوئیچ یک خودرو به آن آویخته بود.

-این سوئیچ ماشین کیست؟

-سوئیچ ماشین دوستم بود.

-پیش تو چه می‌کند؟

یکی از بسیجی‌ها با این پرسش یاد اتومبیل سفیدرنگی افتاد که در آن خیابان باریک پارک شده بود. به سرعت از پاسگاه بیرون رفت و چند دقیقه بعد که برگشت رو به دوستانش کرد و با نشان دادن سوئیچ به آن‌ها گفت درست حدس زدیم بچه‌ها؛ این سوئیچ به در همان ماشین سفید می‌خورد. بعد از خفاش شب پرسید: آن ماشین را از کجا دزدیدی؟ و او خاموش ماند. بسیجی پشت میزش یک ورقه بازجویی را پیش کشید و پرسید خودت را معرفی کن و توضیح بده تو پونک چه کار داشتی.

جواب داد: جبار رحمتی اهل مشهد هستم. مشخصاتی که به دروغ عنوان کرد. پس از بازجویی مختصری او را در بازداشتگاه حبس کردند و شانس دوباره به زن یا دختری روی آورد که قرار بود آن شب در دام این قاتل شیطان صفت گرفتار شود. نیرو‌های بسیج صبح آن شب او را به اتهام سرقت خودرو تحویل پلیس دادند بی آن که بدانند با چه تبهکار خطرناکی روبه رو شده‌اند. ما هم در گروه حوادث خبر دستگیری این مرد را منتشر کردیم. گشتی‌های پایگاه بسیج در پونک نیمه شب مردی را که خود را جبار رحمتی معرفی می‌کرد به اتهام سرقت خودرو دستگیر کردند و او را پس از تنظیم پرونده اتهامی تحویل نیروی انتظامی دادند.

پس از دو روز وقتی من و همکارانم در گروه حوادث پی به هویت واقعی خفاش شب بردیم، از سهل انگاری نیروی انتظامی حیرت‌زده شدیم چون از زمانی که غلامرضا خوشرو کوران کردیه را تحویل گرفتند تا چند روز از هویت واقعی این جنایتکار بی رحم خبر نداشتند ممکن بود او را به عنوان متهم به سرقت خودرو تحویل دادسرای تهران بدهند و طرف احتمالاً در دادگاه با نام جعلی جبار رحمتی به جرم دزدی به چند ماه زندان محکوم شود و پس از آزادی به جنایات خود ادامه دهد.

 این روباه حیله‌گر در سال‌های گذشته چند بار هم به جرم سرقت و تجاوز جنسی به زنان و دختران در تهران و مشهد دستگیر شده بود؛ اما هربار در بازجویی خود را با یک نام و هویت جعلی متفاوت به پلیس و قاضی معرفی کرده بود تا سابقه‌ای از خود با نام حقیقی‌اش غلامرضا خوشرو در پرونده‌های اتهامی به جا نگذارد و سابقه سوئی در محاکم قضایی و مراکز نیروی انتظامی نداشته باشد.

این حیله‌گری‌های خفاش شب سبب شده بود پرونده‌ای درباره سوءسابقه‌اش با نام واقعی او در مراکز پلیس و محاکم قضایی وجود نداشته باشد؛ اما اهمال کارآگاهان هم در شناسایی او قابل توجه است. اولاً، درست است که خفاش شب در جریان دستگیری‌های قبلی‌اش در مشهد و تهران خود را با نامه‌ای قلابی معرفی کرده بود، به یقین عکس‌های فراوانی از او در مراحل دستگیری و بازجویی گرفته شده بود و در پرونده‌های اتهامی‌اش وجود داشت.

ادامه دارد....

نظرات بینندگان