arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۷۹۱۲۵
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۱۵ - ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۳
خاطرات نخستین وزیرمختار انگلیس در ایران؛ شماره سی و دو؛

شاه به این نتیجه رسید که نایب السلطنه هر جا که روس‌ها را بیابد به آن‌ها حمله کند / این کار را آن قدر ادامه دهد تا آن‌ها را به کلی از گرجستان بیرون کند

آسیبی که بر چشمان او وارد آمده بود، قیافه‌اش را از شکل انداخته، اما نتوانسته بود زیبایی و وقارش را به کلی از بین ببرد؛ با این حال وضعیت ذهنی او به نظر من همانی بود که از پسر لطفعلی خان زند انتظار می‌رفت. دفعه بعدی که پس از این ملاقات با شاه دیدار، کردم از من پرسید با خسرو چه کرده‌ام و چه گفتگو‌هایی داشته‌ایم و در توضیح این سؤالش گفت، چون آن مرد بیچاره وقتی پس از ملاقات با شما نزد من آمد، فقط گریه می‌کرد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: سر هارفورد جونز بریجز (۱۱۴۲-۱۲۲۵) دیپلمات و نویسنده اهل انگلستان بود. او نخستین وزیرمختار دولت بریتانیا در ایران بود. هارفورد جونز در جوانی به کمپانی هند شرقی پیوست و در جایگاه نمایندهٔ این شرکت میان سال‌های ۱۱۶۱-۱۱۷۲ در بصره خدمت کرد. همچنین از ۱۱۷۶-۱۱۸۴ را در بغداد سپری کرد. او که چیرگی بسیاری در زبان‌های شرقی یافته بود با پشتیبانی رابرت داندس در سمت نمایندهٔ فوق‌العادهٔ بریتانیا به ایران در دوره فتحعلیشاه فرستاده‌شد. وی در ۱۸۳۳ کتابی را به نام دودمان قاجار که ترجمه‌ای از کتابی دست‌نویس ایرانی بود را به چاپ‌رساند. در ۱۸۳۸ نیز جزوه‌ای را دربارهٔ علایق انگلستان در ایران منتشر کرد.

از قسمت قبل:

«دیشب وقتی شما از حضور شاه مرخص شدید او به دنبال من فرستاد و گفت اجازه دارم که امروز با شما ملاقات کنم خودتان می‌توانید حدس بزنید که با چه شور و اشتیاقی اکنون به دیدن شما آمده‌ام. آنگاه هردویمان نشستیم و شروع کردیم به صحبت از روزگاران قدیم در شیراز از او پرسیدم که آیا گفتگویمان را در باغ وکیل به خاطر دارد. او گفت برای این که نشان که آن را خوب به خاطر دارم از شما می‌خواهم یک چاقوی جیبی و یک قیچی دیگر برای دایه ام به من بدهید.»

 

سپس برایم گفت که شاه در حق او بسیار مهربان است و سعی می‌کند تا حد ممکن امکانات راحتی او را فراهم کند من گفتم سرورم آیا کاری هست که من بتوانم برایتان انجام دهم؟ او پاسخ داد: «نه» و بعد پرس وجوی بسیار دقیقی کرد از آنچه در روستای «خشت» میان من و پدرش اتفاق افتاده بود و در خاتمه هنگامی که از جایش بلند می‌شد گفت: خدا را شکر می‌کنم که آن قدر زنده ماندم تا دو چیز را ببینم؛ اول این که حاجی ابراهیم خائن را دیدم که از نعمت بینایی محروم شد و دوم این که امروز با یکی از بهترین و پابرجاترین دوستان پدرم ملاقات و گفتگو کردم امیدوارم باز هم شما را ببینم اما زیاد دیدار کردن ما با هم حتی اگر شاه اجازهاش را بدهد برای هر دویمان به دور از احتیاط و دوراندیشی است حتی اکنون هم برای من مدتی طول خواهد کشید تا آرامش فکری و روحی‌ام را بازیابم.

او دوباره مرا در آغوش کشید و خداحافظی کرد و من او را تا کنار اسبش - که جلوی در خیمه آورده شده بود - همراهی کردم. وقتی سوار اسبش می‌شد با صدای بلند طوری که اطرافیانش بشنوند: گفت: «بارک الله من یک غلامم و شما یک سفیر و با این حال در حق من تواضع می‌کنید.

آسیبی که بر چشمان او وارد آمده بود، قیافه‌اش را از شکل انداخته اما نتوانسته بود زیبایی و وقارش را به کلی از بین ببرد؛ با این حال وضعیت ذهنی او به نظر من همانی بود که از پسر لطفعلیخان زند انتظار می‌رفت. دفعه بعدی که پس از این ملاقات با شاه دیدار، کردم از من پرسید با خسرو چه کرده‌ام و چه گفتگو‌هایی داشته‌ایم و در توضیح این سؤالش گفت چون آن مرد بیچاره وقتی پس از ملاقات با شما نزد من آمد، فقط گریه می‌کرد.

زمان خروج نایب السلطنه از اردو نزدیک می‌شد و شورایی در خیمه سلطنتی برپا شد که من هم به آن دعوت شده بودم تا در باره اقدامات بعدی عباس میرزا و نیرویی که باید در باقیمانده تابستان و اوایل پاییز تحت فرمان او باشد تصمیم‌گیری شود. شاه نایب السلطنه میرزا شفیع میرزا بزرگ امین الدوله، دو نفر از اشرافزادگان قاجار و من در خیمه شاه جمع این طور به نظر من رسید که یک جلسه شورای ایرانی تقریباً این فرصت را به شاه می‌دهد تا دیدگاه‌ها و خواسته‌هایی را که به نظرش مناسب می‌رسد به کسانی که به جلسه فراخوانده شدهاند منتقل کند برای همین شدیم.

 من از طرف نایب السلطنه و میرزا بزرگ به این شورا دعوت شده بودم تا کاری را انجام دهم که هیچ کدام از آن‌ها تمایلی به انجامش نداشت ابتدا شاه سخن گفت و درباره عظمت و مقاومت ناپذیر بودن قدرت نظامی ایران صحبت کرد و کافی بودن مهمات و تجهیزات و آذوقه‌ای که در ایروان و تبریز گرد آمده و نظم و انضباط عالی نفرات پیاده نظام و توپخانه و نهایتاً از همه این‌ها و از شکست سال گذشته روس‌ها در ایران نتیجه گرفت که نایب السلطنه باید فوراً دست به کار شود و در هر جا که روس‌ها را بیابد به آن‌ها حمله کند و این کار را آن قدر ادامه دهد تا آن‌ها را به کلی از گرجستان بیرون براند.

این طرح از طرف دو وزیر با این که می‌دانستند وضعیت واقعی از چه قرار است مورد تشویق قرار گرفت و خصوصاً از طرف آن دو بزرگزاده قاجار که می‌دانستم در گذشته زبان‌هایشان شدیدتر از شمشیر‌هایشان بر ضد روس‌ها به کار گرفته شده بود. نایب السلطنه گفت که نظر اعلاحضرت درباره قدرت و تجهیزات عالی ارتش کاملاً درست و بر حق است و او هیچ وظیفه‌ای ندارد جز اجرای دستوراتی که شاه به او می‌دهد.

میرزابزرگ گفت: عقل و خرد شاه در حدی است که هر چه بگوید و هر نظری که بدهد مطمئناً انجام خواهد شد و اگر موضوع بحث و مشورت امروز در رابطه با انجام عملیات نظامی و جنگ با ترک‌ها، عرب‌ها، کرد‌ها از بک‌ها یا افغان‌ها بود، نظر شاه می‌باید فوراً و بدون کوچکترین درنگی انجام می‌شد اما دشمنی که این بار در مقابل ما قرار دارد، روسیه است؛ آن‌ها فرنگیاند و طبق قوانین فرنگی می‌جنگند بنابراین فکر می‌کنم بهتر است قبل از اتخاذ هر تصمیمی به سخنانی که سفیر انگلستان در این باره می‌گوید گوش دهیم.

آن دو بزرگزاده قاجار گفتند شاید شنیدن حرف‌های من بی فایده نباشد اما شک داشتند که من اصلاً چیزی از این مسائل سردرمی آورم یا نه خصوصاً که روش‌های ما در این امور با روش‌های آن‌ها به کلی متفاوت است.

نظرات بینندگان