arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۹۳۱۰۴
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۸ - ۲۹ خرداد ۱۴۰۳
تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با مجاهدین خلق؛ قسمت بیست و یک؛

خط خروج مجاهدین و تلاش برای جلوگیری از استفاده سیانور

بچه‌های عملیات و هر کدام یک چوب بستنی با خودشان آوردند شروع جدیدی بود و تا آن موقع انجام نشده بود چون همه‌شان سیانور داشتند و باید جلوبشان را می‌گرفتند که سیانور نخورند. وقتی دنبال یک سوژه در خیابان می‌کردند یکی از عقب می‌رفت و یکی از جلو در لحظه‌ای که به او می‌رسیدند کسی که عقب بود از پشت او را می‌گرفت و تا دهانش را باز می‌کرد که داد بزند و به بقیه بفهماند می‌خواهند دستگیرش کنند، جلویی چوب را در دهانش می‌گذاشت
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبه‌های محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخورد‌های امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این گفتگو‌ها را برای علاقه‌مندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شونده‌ها ذکر نشده و تنها عنوان آن‌ها در متن آمده است

-دربارهی خط خروج هم بگویید. اینها بعد از ضرباتی که خوردند، مثل ۱۲ اردیبهشت فرار را بر قرار ترجیح دادند.

البته سازمان خط خروج کلی‌اش را از بعد از ضربه‌ی موسی شروع کرد؛ منتهی اولویت نداشت و تک و توک این اتفاق می‌افتاد؛ به عنوان خط خروج، بلافاصله بلافاصله پس از ۱۲ اردیبهشت شروع کرد، همه‌ی کادر‌هایش را که ممکن بود ضربه و آسیب ببینند، از طریق مرز‌های عراق پاکستان ترکیه و هر مرزی که می‌توانست از کشور خارج ساخت. چه به صورت قانونی و چه غیر قانونی با قاچاقچی می‌رفتند در واقع، خط خروج به صورت اطلاعاتی را در ضربه ۱۰ مرداد فهمیدیم با شروع خط خروج ما هم شروع کردیم به دستگیر کردن و نمی‌گذاشتیم بروند؛ هیچ راهی نداشتیم.

باید خط خروج را قطع می‌کردیم، قضیه‌ی جنگل‌های ساری و قائم شهر هم از خط خروج به دست آمد. بحث جنگل از یک سمینار شروع شد یک سمینار در ستاد مرکزی، سپاه در قسمت شمالی وزارت که واحد اطلاعات آنجا بود برگزار شد گفته بودیم بچه‌های التقاط همه‌ی استان‌ها آمده بودند. یک سری خط و خطوط به آن‌ها دادیم چون خط خروج شروع شده بود و می‌خواستیم از فرار منافقین و تجمع سازمان در عراق جلوگیری کنیم. فکر می‌کردیم سازمان نیرو‌هایش را در عراق جمع می‌کند که در قضیه‌ی مرصاد این اتفاق افتاد؛ چون دلیل نداشت سازمان نیرو‌های رده پایین را هم با خودش ببرد. پس یک برنامه‌ی نظامی داشت و تحلیلی هم که در این باره انجام شد درست بود یکی از بچه‌های شمال مسئول، آمل آمد و گفت داشتیم خانه‌ای را که مشکوک بودیم شنود می‌کردیم؛ چیز‌هایی می‌گویند که هیچی نمی‌فهمیم پرسیدم انوارش را آورده‌اید؟ جواب دادند: «بله» نوارش را گرفتیم و به آقای ناصر رضوی و همکارانش دادیم تا کشف رمز کنند. احتمال دادیم شاید مال سازمان نباشند و متعلق به گروه‌های دیگر باشند. از نوع رمز متوجه شدیم مال سازمان است. کشف رمز کردیم و دریافتیم این یک سرپل است و آدم‌ها را به همدیگر وصل و ارتباطات را چفت می‌کند به خاطر این قضیه با یک تیم تحقیق به شمال رفتیم.

روی آدرس شنود مستقر شدیم و بر اساس اطلاعاتی که از شنود به دست می‌آوردیم یکی یکی همه‌ی خانه‌ها را کشف کردیم کل تشکیلات شهری جنگل مازندران با قائم شهر شناسایی شدند. روی یک سوژه سوار بودیم که دو مرد دو یا سه زن و یک بچه بودند. این‌ها سوار اتوبوس شدند و تیم تعقیب آن‌ها را دنبال کرد و تا ترمینال تهران آمدند. در ترمینال خواستند سوار اتوبوس شوند که بچه‌های تعقیب از ما پرسیدند: «چه کار کنیم؟ گفتیم: نگذارید سوار شوند و بگیریدشان وقتی سلامتیشان را به تشکیلات شهری مازندران دادند که به تهران رسیدیم و در ترمینال هستیم به محض این که خواستند سوار اتوبوس شوند برای دستگیری‌شان اقدام کردیم موقع دستگیری سیانور خوردند و هر چهار نفرشان از بین رفتند فقط یک بچه ماند سریع به تهران آمدم و قضیه را پیگیری کردم که چه کار کنیم که سوژه و تشکیلات شهری‌مان از بین نرود؟ به اسم روابط عمومی سپاه یک اطلاعیه آماده کردیم و به روابط عمومی دادیم و گفتیم در روزنامه‌ها بزنید؛ به این مضمون که در ترمینال جنوب مأموران کمیته - اسم بچه‌های تعقیب و مراقبت را نیاوردیم - به دو خانم و دو آقا مشکوک می‌شوند و وقتی می‌خواستند آن‌ها را برای سؤال و جواب ببرند با استفاده از سیانور خودکشی می‌کنند و یک بچه از آن‌ها باقی مانده است و احتمالاً هم وابستگی به گروه‌های چپی دارند. خودمان را خیلی پرت نشان دادیم که یعنی از اصل قضیه هیچ اطلاعی نداریم و در اطلاعیه اعلام کردیم از بازمانده‌ها خواهش می‌کنیم بیایند و بچه را تحویل بگیرند بلافاصله بعد از این که این چهار نفر خبر سلامتی بعدشان را ندادند یک سری از خانه‌هایشان را خالی کردند و آن خانه‌ها سرخ شد اطلاعیه را که دادیم خانه‌ها زرد شد؛ یعنی حداقل آدم‌ها به آن خانه آمدند و برای چک کردن این که آیا درست هست یا نه مستقر شدند.

از طرف خود تشکیلات همین خانمی که سرپل بود به اوین زنگ زد، ما تلفن را داشتیم. گفتند دارد اوین را می‌گیرد گفتم وقتی زنگ خورد بردار و همین جا وصل کن کار هماهنگی انجام شد شنود زنده، گفت دارد به اوین زنگ می‌زند چون از ۱۱۸ شماره‌ی اوین را گرفت.  گفتم آن خانم به عنوان این که می‌خواهد مشخصات بچه را بپرسد، به اوین زنگ می‌زند و شما هم به ما وصل کنید وصل کردند و آن خانم گفت: برادرم با خانم و بچه‌شان گم شده‌اند گفتم: بچه‌های کمیته به چهار نفر مشکوک می‌شوند و تا این‌ها می‌خواستند اقدامی کنند آن‌ها سیانور با هر چیزی را که داشتند خوردند. کلاً خودم را خیلی پرت و از همه جا بی خبر نشان دادم. گفتم: «شما تشریف بیاورید عکس آن‌ها را ببینید و اگر بچه‌ی برادرتان هست بردارید ببرید. خیلی تشکر کرد و خیالشان راحت شد دوباره آن خانه‌ها سفید شدند و بعد از این تماس بچه‌ها اطلاع دادند که همه به خانه‌ها برگشتند نشان می‌داد طرف پاسخی را که می‌خواست بگیرد، گرفت. تا قبل از آن، خط این نبود که حتماً زنده بگیریم در عملیات‌ها بچه‌ها برای این که از خودشان دفاع کنند وقتی یکی شلیک می‌کرد شلیک می‌کردند. به بچه‌های عملیات درباره این مورد گفتم این‌ها را زنده می‌خواهم چون این‌ها به جنگل وصل می‌شوند؛ از این‌ها اطلاعات می‌خواهم اطلاعات آن‌ها برای ما واقعاً لازم بود. بچه‌های عملیات و هر کدام یک چوب بستنی با خودشان آوردند شروع جدیدی بود و تا آن موقع انجام نشده بود چون همه‌شان سیانور داشتند و باید جلوبشان را می‌گرفتند که سیانور نخورند. وقتی دنبال یک سوژه در خیابان می‌کردند یکی از عقب می‌رفت و یکی از جلو در لحظه‌ای که به او می‌رسیدند کسی که عقب بود از پشت او را می‌گرفت و تا دهانش را باز می‌کرد که داد بزند و به بقیه بفهماند می‌خواهند دستگیرش کنند، جلویی چوب را در دهانش می‌گذاشت و در این حالت دیگر نمی‌توانست سیانور را بشکند که وارد خونش شود. همه را سالم گرفتیم به جز دو نفر که بچه‌ها ناچار شدند همه‌ی تشکیلات شهری را سالم دستگیر کردیم فقط تیم عملیاتی را هنوز پیدا نکرده بودیم.....

ادامه دارد...

 

نظرات بینندگان