arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۰۶۸۱۸
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۱۶ مرداد ۱۴۰۳
خاطرات نورالدین کیانوری، قسمت چهل؛

دختر فرمانفرما چگونه همسر نوه شیخ فضل الله شد؟

خوب من هم هنوز تجربه کار عملی با معماران را نداشتم و هر چه او صورت می‌داد پرداخت می‌کردم گاهی اوقات مریم که گواهینامه رانندگی داشت اتومبیل مرسدس برادرش را می‌گرفت و مرا سوار می‌کرد و سر ساختمان می‌برد. این آشنایی به دوستی تبدیل شد و گاهی من به اتفاق مریم و دو خواهر کوچکترش لیلی و هایده به گردش می‌رفتم. گاهی در فصل برف برای کوه پیمایی به پس قلعه می‌رفتیم. من هم ورزشکار قوی بودم و به آن‌ها کمک می‌کردم بدین، ترتیب توافق کردیم که ازدواج کنیم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: نورالدین کیانوری دکترای مهندسی عمران و دبیرکل حزب توده  از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ بوده است؛ و نوه پسری شیخ فضل‌الله نوری و همسر مریم فیروز بود. وی در سال ۶۱ به جرم همکاری با شوروی دستگیر و در سال ۷۸ درگذشت. کتاب خاطرات نورالدین کیانوری، محصول پرسش و پاسخ‌های عبدالله شهبازی با اوست. این کتاب در سال ۱۳۷۲ توسط نشر اطلاعات منتشر شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر می‌کند.

 

مریم فیروز

در اینجا مناسب است که بحث درباره حوادث تاریخی را موقتاً کنار بگذاریم و اگر موافق باشید کمی هم به زندگی خصوصی خودتان بپردازیم چگونه با خانم فیروز آشنا شدید و ازدواج کردید؟

کیانوری: آشنایی من با مریم بطور خیلی تصادفی و از طریق یک دوست مشترک قدیمی کامبخش بود. کامبخش دوستی داشت به نام مهندس، ژیلا، کامبخش، ژیلا و سیامک سه رفیق جدانشدنی بودند و زمانی حتی سر‌هایشان را تراشیده و با هم عکس گرفته بودند.

اسم کوچک مهندس ژیلا چه بود؟

کیانوری: فضل الله مهندس راه و ساختمان بود از آن مهندس‌های قدیمی دانشگاه ندیده این مهندس ژیلا با کامبخش و اختر آشنایی داشت. در آن زمان یکی از برادران مریم، که طراح استادیوم آزادی است در دانشکده معروف معماری پاریس به نام «اکول د بوزار» ۶۵ تحصیل می‌کرد. او پس از مرگ پدر، مریم فرمانفرما به علت جنگ مجبور شد به ایران بازگردد.

نام ایشان چه بود؟

کیانوری: مهندس عبدالعزیز فرمانفرمائیان است که اکنون در پاریس است. در این زمان من خدمت سربازی را می‌گذرانیدم و ضمناً بک دفتر مشاوره معماری هم داشتم. مهندس ژیلا به دیدن من آمد و گفت که چنین جوانی هست که در پاریس سال دوم دانشکده معماری بوده و به ایران آمده است. بد نیست که با تو آشنا شود و ببیند که می‌تواند در دفتر تو کاری بکند یا نه. عزیز هم به دفتر من آمد و با هم آشنا شدیم. پس از مدتی یک روز من در دفتر نشسته بودم که در زدند. در را باز کردم و دیدم که یک خانم زیبا پشت در ایستاده است. سلام کردم. در پاسخ گفت که من مریم خواهر عزیز هستم خواهش می‌کنم شما به دفترخانه بیائید و امضاء من را تأیید کنید من هم به دفترخانه که در همان طبقه در آپارتمان مجاور دفتر ما بود. رفتم و امضاء او را تأیید کردم در آن زمان مریم قصد داشت که برای ساختمان یک خانه وام بانکی بگیرد.

بعد هم خداحافظی کرد و رفت پس از مدتی عزیز نزد من آمد و گفت که خواهرم می‌خواهد در باغی که در شمیران دارد یک ساختمان بسازد خوب است که شما نقشه این ساختمان را بکشید. بدین ترتیب من به آنجا رفتم و راجع به نقشه صحبت شد. مریم نظراتی داشت که من تأیید کردم و خلاصه نقشه آماده شد این خانه هنوز هست ولی به کس دیگری فروخته شده). بدین ترتیب، من معمار مریم شدم در آن زمان من موتورسیکلتی داشتم و با آن هر روز صبح به محل خدمت سربازیم که ساختمان سربازخانه‌ای در شمال غربی تهران بود می‌رفتم.رئیس نظامی کار ساختمان فوق سرگرد آزموده بود که بعد‌ها دادستان قصاب ارتش شد. سرگرد آزموده در دانشکده افسری با برادرم محمود همشاگردی بود و در آن وقت به علت همین آشنایی رفتارش با من خیلی دوستانه بود بجز من که سرباز ساده بودم. دو افسر وظیفه دیگر که یکی از آن‌ها مهندس تاراس برادر سرگرد نبو بود در آنجا در سرپرستی ساختمان همکاری می‌کردند معماری بود که در بانک کشاورزی کار می‌کرد و زمانی من برایش نقشه‌ای کشیده بودم با او صحبت کردم و قبول کرد که ساختمان را بسازد البته او خیلی کلاه سر من و مریم گذاشت. خوب من هم هنوز تجربه کار عملی با معماران را نداشتم و هر چه او صورت می‌داد پرداخت می‌کردم گاهی اوقات مریم که گواهینامه رانندگی داشت اتومبیل مرسدس برادرش را می‌گرفت و مرا سوار می‌کرد و سر ساختمان می‌برد. این آشنایی به دوستی تبدیل شد و گاهی من به اتفاق مریم و دو خواهر کوچکترش لیلی و هایده به گردش می‌رفتم. گاهی در فصل برف برای کوه پیمایی به پس قلعه می‌رفتیم. من هم ورزشکار قوی بودم و به آن‌ها کمک می‌کردم بدین، ترتیب توافق کردیم که ازدواج کنیم.

علت طلاق خانم فیروز از شوهر قبلی‌شان چه بود؟

کیانوری: شوهر قبلی مریم سرتیپ حسنعلی اسفندیاری، پسر محتشم السلطنه اسفندیاری رئیس مجلس رضاخان پیرمرد بود و عروسی آن‌ها بکلی یک ازدواج سیاسی بود. مریم ۱۸ ساله بود که به ازدواج، او که چهل و چند ساله بود، درآمد.

فرمانفرما چرا این کار را کرد؟ مگر دخترش را دوست نداشت؟

کیانوری: خوب این کار را کرد مریم نزد پدرش جایگاه خاصی داشت، دختر خیلی عزیزش بود. مادر مریم از این وضع خیلی درد می‌کشید ولی در زمان حیات فرمانفرما مریم جرئت جدا شدن از شوهرش را نداشت هر چند زندگی‌شان جدا بود. افسران بسیار درستکار بود ولی وضع مالیاش چندان مناسب نبود. اموال بسیار ناچیزی داشت؛ یک باغچه کوچک داشت که مهریه مریم کرده بود و زندگیشان (حتی خوراک) با پول پدر مریم اداره می‌شد. بعد از مدتی اسفندیاری فرمانده تیپ خراسان شد و در آنجا تب مالت گرفت و مریم واقعاً از او پرستاری کرد. بالاخره اوضاع به جایی رسید که دیگر برای مریم قابل تحمل نبود و پس از فوت پدر مریم از هم جدا شدند مریم مدتی در منزل مادرش و مدتی در آپارتمان‌هایی که برادرانش در شهر داشتند زندگی کرد تا بالاخره تصمیم گرفت که زندگی مستقل داشته باشد و آن خانه را ساخت طلاق مریم در سال ۱۳۲۲ بود.

پس فرزندان ایشان از شوهر اول است؟

کیانوری: بله، افسانه و افسر البته در مسأله طلاق مریم مظفر خیلی کمک کرد. مریم مهرش را بکلی بخشید و همه اناثیه و وسایل زندگی را که متعلق به خودش بود، در خانه شوهرش گذاشت و البته دوران سختی را هم گذرانید. بچه‌ها نزد اسفندیاری بودند و مریم حق داشت که فقط هفته‌ای یک بار آن‌ها را ببیند و این بچه‌ها علاقه خیلی زیادی به مریم پیدا کرده بودند.

 

نظرات بینندگان