محمدعلی جمالزاده

برچسب ها - محمدعلی جمالزاده
داستان مدرسه رفتن محمدعلی جمالزاده به قلم خودش؛
روزی یک نفر از دوستان که ادعای انگلیس‌دانی داشت در روزنامه‌ای که به زبان انگلیسی بود خبری راجع به ایران دید... از او درخواست نمودیم آن خبر را برای‌مان ترجمه نماید. گفت... نوشته است که محمدعلی‌شاه به سید جمال‌الدین و ملک‌المتکلمین ترفیع رتبه داده است. طولی نکشید که فهمیدیم مترجم «بالا بردن بر سر دار را» ترفیع رتبه فهمیده بوده است، چنان‌که می‌دانید قسمتی از این خبر هم حقیقت نداشت، چون سید جمال را که پدر نگارنده باشد به دار نیاویختند بلکه چندی بعد در زندان حکومتی بروجرد خفه کردند.
کد خبر: ۶۴۵۵۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۱

داستان مدرسه رفتن محمدعلی جمالزاده به قلم خودش؛
پدرم... مرا به مدرسه‌ی «ادب» از موسسات مرحوم حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی... در محله‌ی امامزاده یحیی گذاشت. راه خیلی دور بود و هر روز بایستی چهار بار آن راه را از محله‌ی‌ سید ناصرالدین - خیابان خیام کنونی - تا نزدیکی‌های ایستگاه خط آهن شاهزاده عبدالعظیم پیاده دوان‌دوان بپیمایم... در مدرسه‌ی ادب بعدازظهرها به صدای اذان محسن‌خان قجر که صدای خوبی داشت شاگردها نماز جماعت می‌خواندند و منِ بچه سید معمم هم پیش‌نماز بودم.
کد خبر: ۶۴۵۴۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۱۰

داستان مدرسه رفتن محمدعلی جمال‌زاده به قلم خودش؛
در آن اوقات پدرم مدام از ترس ظل‌السلطان و حاکم شهر و آقای نجفی (ملا محمدتقی) ملای شهر از اصفهان فراری بود... همین که در نزد صحاف کوره‌سوادی پیدا کردم به مدرسه‌ی آخوند‌ها و طلاب علم که در دهنه‌ی بازار بیدآباد در کنار نهر معروف به «ماری بابا حسن» (ماری در زبان اصفهانی به معنی رود و نهر است) واقع بود رفتیم. عمامه به سرم گذاشتند و با همه‌ی صغر سن به صورت طلاب علوم دینیه درآمدم... در آن زمان بیش‌تر از ده سال نداشتم و با وجود این اسمم را «رجیل» که مصغر «رجل» است گذاشته بودند.
کد خبر: ۶۴۵۱۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۸

«یادگار‌هایی از روزگار جوانی» به قلم سید محمدعلی جمال‌زاده؛
... مقرر داشتند که داستان در روزنامه کاوه به چاپ برسد. چندی بعد با عنوان «فارسی شکر است» در شماره اول از دوره جدید آن روزنامه (شماره غره [اول] جمادی‌الاول ۱۳۳۹ قمری مطابق با ۱۱ ژانویه ۱۹۲۱ میلادی) [برابر با سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۲۹۹] به چاپ رسید. این اولین داستانی است که به قلم من به چاپ رسیده است. بعدها در فروردین ۱۳۴۱ شمسی در ضمن مقاله‌ای که عنوانش «شب چهارشنبه‌ای که سرنوشت من نوشته شد» [بود] چنین نوشتم: «تشویق بزرگوارانه سرورهای محترم به جایی رسید که در همان شب و همان ساعت مهر قطعی و دائمی نویسندگی بر دامن سرنوشت من زده شد و در سایه عنایت آمیخته به دلالت و هدایت آن‌ها نویسنده از آب درآمدم...»
کد خبر: ۶۲۱۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۱۲

«یادگار‌هایی از روزگار جوانی» به قلم سید محمدعلی جمال‌زاده؛
اداره «کاوه» از مارکوارت ... مقاله‌ای خواست مبنی بر این‌که تاریخ به ما نشان می‌دهد که آذربایجان همیشه تعلق به ایران می‌داشته و بوده است... سرانجام... مقاله را که تهیه نموده بود نشان داد، رساله ضخیمی شده بود و بدتر از همه هنوز هم به پایان نرسیده بود. به هر تدبیر و تمهیدی بود از چنگش درآوردیم و به برلن بردیم... افسوس و صد افسوس که دیدیم خط استاد چنان ناخواناست که محال است بتوان آن را خواند... مارکوارت سالیانی چند پس از آن تاریخ در همان منزل مختصر خود، چون برق نداشت و با گاز منزل خود را روشن و گرم می‌ساخت فراموش کرده بود گاز را خاموش نماید قربانی این فراموشی گردید و به قول عرفا خرقه خالی کرد.
کد خبر: ۶۲۰۹۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۱۱

«یادگارهایی از روزگار جوانی» به قلم سید محمدعلی جمال‌زاده؛
میرزا رضاخان تربیت... مرد راد بسیار شرافتمند و آزادی‌خواه و اخلاص‌مندی بود که سال‌ها در خدمت‌گزاری به روزنامه کاوه (منطبعه [چاپ] برلن) و مرام وطن‌پرستان ایرانی در آلمان صمیمانه کوشا بود... بعدها... به همراهی حسین کاظم‌زاده (ایرانشهر) به سوئیس آمد... در ابتدا مرید و سرسپرده کاظم‌زاده بود و با هم عوالمی داشتند... اما رفته رفته...  به جانب تسنن گرایید... روزی که یکی از داستان‌های من... به دستش افتاده و خوانده بود شرحی به من به ژنو نوشت مبنی بر این‌که ای کاش یک نارنجک از آسمان بر سقف اتاق او فرود آمده و او را هلاک نموده بود ولی این داستان را نخوانده بود. وقتی این مرض و وسواس مذهبی بر وجود او غالب و مسلط گردید... به مرض عجیبی گرفتار شد یعنی مدام از سرما می‌نالید...
کد خبر: ۶۲۰۱۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۰۶

entekhab | وب سایت انتخاب

پربازدید ها
آخرین اخبار پربحث ترین