بعد از ناهار رفتیم به عمارتِ سرِ قنات که مشهور است به قصرفیروزه.... نصفشب خوابِ مهیبی دیدم. از جا برخاستم؛ به انیسالدوله گفتم: «ببین چه چیز است؟»... انیسالدوله نگاهی به سقف کرد... گفت بخاری سقف را سوزانده است. برخاستم نگاه کردم، دیدم سقف میسوزد... خواجهها را بیدار کردم... حاجی کلبعلی بسیار خنده داشت؛ چهار ساعت به دسته [شش] مانده بود، حاجی کلبعلی را هِی میگویم: «برخیز، اتاق آتش گرفته است چاره کن.» هِی میگوید: «لا اله الا الله، آتش آتش؛ اگر یک غرابه سرکه میشد خوب بود.»
کد خبر: ۶۵۳۲۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۳۰