پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : دموکراسی و نقش احزاب در توسعه اقتصادی
بیتردید یکی از مباحثی است که در دهههای اخیر ذهن بسیاری از اقتصاددانان و
البته سیاسیون را به خود مشغول کرده است. در ایران اما نه تنها ضعف احزاب
بلکه فقدان نظام تدبیر کارآمد توسعه را به رویایی دور تبدیل کرده است. این
را همه اقتصاددانان میدانند و تایید میکنند، اما هرکدام از آنها متفاوت
با دیگری توسعهنیافتگی و ارتباط آن با دموکراسی را مورد ارزیابی قرار
میدهد.
سعید
لیلاز نیز نگاهی متفاوت به اندیشه اقتصادی و چرایی اتفاقات چند دهه اخیر
ایران دارد. لیلاز بیش از هرچیز و هرکس نبود ثبات و کوچک بودن طبقه متوسط
جامعه را عامل نابسامانیهای سیاسی و اقتصادی میداند. این بار شاید ایده و
موضعگیریهای وی متفاوتتر از بقیه باشد اما هنوز هم او با قاطعیت و با
کلامی نیشدار مسائل را نقد و بررسی میکند و هدفمندی یارانهها را گام
مهمی در راستای رسیدن به دموکراسی میداند.
متن مصاحبه روزنامه بهار با سعید لیلاز در ادامه آمده است:
در
بحث توسعه و دموکراسی یکی از موضوعاتی که مورد توجه قرار میگیرد وجود
احزاب قدرتمند سیاسی و دارای برنامه است. بر همین اساس کارشناسان یکی از
عوامل تاثیرگذار در توسعهنیافتگی یا دور افتادن اقتصاد از توسعه را نبود
احزاب قدرتمند سیاسی میدانند. نظر شما در این رابطه چیست؟
در
مسائل سیاسی و اجتماعی به وجود نقص یا هرگونه کاستی در جوامع قائل نیستم
بلکه قائل به ویژگیهای منحصر به فرد جوامع هستم. یعنی اینکه اگر یک
ساختار اجتماعی و سیاسی به نام ایران فاقد ساختارهای حزبی روشن باشد، من آن
را نقطه ضعف نمیدانم بلکه از نظر من این مهم ناشی از ساختارهای عینی
جامعه است. این تفکر یعنی اینکه برای اندیشه هیچگونه اصالتی قائل نیستم و
اصالت را در روابط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به ماده میدهم. بر همین اساس
ایدئولوژیهای اقتصادی را بهعنوان پدیدهای که بتواند جوامع و اقتصاد را
شکل داده یا موجب تحرکات اجتماعی شود، قبول ندارم.
اما
کارکرد و تاثیرگذاری ایدئولوژی در توسعه و پیشرفت کشورها به اثبات رسیده
است و به نظر میرسد نمیتوان به راحتی از کنار ایدئولوژیها عبور کرد.
این
گفته شما مغالطه است. من نمیگویم ایدئولوژی وجود ندارد یا کارکردی در
اقتصاد و سیاست ندارد. حرف من این است که این ایدئولوژیهای مطرحشده اصالت
ندارند. این بهآن مفهوم است که اصالت مختص به ساختارهای عینی جامعه است و
ایدئولوژیها فرع بر آن ساختارها هستند. این همان چیزی است که فریدریش
انگلس در مورد آن میگوید ایدئولوژی لباسی است که سعی میکنند بر تن حقیقت
بپوشانند.
در
طول تاریخ نیز ما در هیچ دورهای شاهد نبودیم که در گام نخست یک ایدئولوژی
پدید آید و در گام بعدی ساختارهای اجتماعی را تحتتاثیر قرار دهد. به
بیان دیگر هیچگاه در قعر ژرفساخت اقتصاد جامعه پدیدهای شکل نگرفته است
که بتواند اندیشه را به وجود آورد تا این اندیشه بهعنوان نوک پیکان
پیشبرنده، عینیتهای موجود را به حرکت وادارد. این مهم در سیاست نیز صدق
میکند. به طور مثال در اتحاد جماهیر شوروی اینگونه نبود که ابتدا
«تروتسکیسم» یا «استالینیسم» پدید آمده باشد. در واقع محصول واقعیتهای
عینی موجود در اتحاد تازهتاسیس جماهیر شوروی نمیتواند جز «استالینیسم»
باشد و در نقطه مقابل که اختلاف بین استالین و تروتسکی بروز پیدا میکند،
نیرویی که بهعنوان نماینده یک طبقه خاص سعی در شکست و به عقب راندن
استالینیسم دارد در نهایت پشت نقاب تروتسکیسم پنهان میشود. در واقع اصالت
با عینیات است و ایدئولوژی برای پوشاندن همین واقعیتها پدید میآید.
بنابراین ایدئولوژی نوک پیکان عینیات میشود و ما تصور میکنیم ایدئولوژی
جامعه را به پیش میبرد.
پس
با توجه به فرمایشات جنابعالی میتوان نتیجه گرفت توسعه و برنامههای در
نظر گرفتهشده برای رسیدن به این مهم در ایران براساس عینیتهای جامعه شکل
گرفته است و برنامههای توسعهای که برای اولین بار رضا خان در دستور کار
قرار داد تابعی از شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه بود و عقلانیت،
برنامهریزی و بهطور خاص الگوهای جهانی توسعه در آن نقشی نداشتند؟
از
زمانی که بحث توسعه در دنیا مطرح شد دولتها سعی کردند عقبماندگی از جهان
توسعهیافته را به صورت مصنوعی جبران کنند. در ایران نیز توسعه رضاخانی
براساس عینیات جامعه صورت گرفت و نتیجه آن چیزی نبود جز توسعه دستوری از
بالا به پایین توسط دولت. از آنجا که توسعه براساس داشتهها و عینیتهای
موجود توسط دولت صورت میگرفت، ایدئولوژی مختص خود را نیز با خود به همراه
داشت. یعنی وقتی رضا خان تصمیم گرفت توسعه را در دستور کار قرار دهد از
آنجا که ارزش افزودهای برای پیشبرد صنعت وجود نداشت دولت بهعنوان نیروی
قاهر و برتر جامعه ارزش افزوده بخش بازرگانی خارجی، معدن و نفت را در
اختیار گرفت تا از همین زمان انحصارها در ایران شکل بگیرد.
بنابراین پدیده عینی در این مقطع دولت است که توانست ایدئولوژی خاص خود را دیکته کند؟
بله،
اقتدار دولت یک پدیده عینی بود که توانست ایدئولوژیهای خود را به وجود
آورد. از طرفی با توجه به مطالب گفتهشده میتوان گفت احزاب سیاسی فرع بر
عینیات جامعه هستند.
پس چرا در شرایط فعلی کشور از وجود احزاب سیاسی قدرتمند بیبهره هستیم؟
وجود
احزاب سیاسی قدرتمند مستلزم این است که یک بخش خصوصی قوی وجود داشته باشد.
البته در مرحله نخست باید یک ساختار اجتماعی و طبقه متوسط بزرگ شکل بگیرد
تا این طبقه لنگرگاه ثبات سیاسی کشور باشد. بدون این طبقه متوسط بزرگ جامعه
هیچگاه تعادل نخواهد داشت و بعضا به چپ افراطی یا راست افراطی متمایل
خواهد شد. اصولا ویژگی طبقه متوسط بزرگ در کشورهای پیشرفته و استقلالیافته
نسبت به کشورهای در حال توسعه این است که بسیار بزرگ و قابل اتکا هستند و
سکان جامعه را با آرامش درونی خود در اختیار میگیرند. تا اینجا هرچه بحث
شد عینیات جامعه بود و ربطی به ایدئولوژی نداشت. در مرحله بعدی طبقه متوسط
یک بخش خصوصی بزرگ و قدرتمند مستقل از دولت ایجاد میکند و در قالب نهادها و
گروههای اجتماعی متعدد احزاب سیاسی را پدید میآورند. اما در مورد ایران
به هیچوجه قبول ندارم که احزاب سیاسی وجود ندارد بلکه معتقد به روشن نبودن
مرزبندی آنها هستم.
علت این ابهام و روشن نبودن مرزبندی احزاب در ایران چیست؟
پاسخ
این سوال در یک جمله خلاصه میشود و آن هم اینکه مرزبندیهای جامعه ایران
مشخص نیست و در چنین شرایطی احزاب نمیتوانند مرزبندی مشخص داشته باشند
چراکه امکان ندارد در روبنای سیاسی جامعه موردی را مشاهده کرده و نتوانست
ردپای آن را در ژرفساخت اجتماعی، طبقاتی و اقتصادی آن جامعه پیدا کرد.
به نظر میرسد نظریههای شما هم به نوعی ایدئولوژیگرایی نزدیک است.
من نمیخواهم ایدئولوژی خاصی را تبلیغ کنم. تمام مواردی که به شما گفتم علم است و اگر علم نباشد هیچ ارزشی ندارد.
در
مورد احزاب، اینکه ما احزاب دست و پا شکسته با مرزبندیهای نامشخص داریم
که در بسیاری از موارد با هم همپوشانی دارند قبول، اما سوال اینجاست که
چرا افراد منتخب و بر مسند قدرت نشسته از درون این احزاب هیچگاه در حوزه
اقتصاد رویه ثابت و مشخصی را دنبال نکردهاند؟
در
اینکه احزاب ایرانی همپوشانی بسیار داشتهاند شکی نیست و به گواه عملکرد
آنها، در تمام حوزهها اغلب رویه ثابتی را در پیش داشتهاند.
اما کارنامه اقتصادی هیچکدام از دولتها قابل مقایسه با هم نیست.
در
مورد دولتها و مشخصا آقایان موسوی، هاشمی، خاتمی و احمدینژاد باید گفت
که در طول زمان هیچگاه ثابتقدم و متکی بر یک برنامه مشخص و رویه خاص
نبودهاند. در تفکرات اقتصادی احزاب موجود در ایران یک سیالیت و تلاطم
وحشتناک از چپ افراطی به راست افراطی وجود دارد. از نظریههایی که در اوایل
انقلاب، اقتصاد را کاملا مردود اعلام میکرد یا اینکه گفته میشد دولت
وظیفهای جز اقتصاد ندارد و در نهایت هم که بحث عدالت اجتماعی پیش کشیده
شد. توجه داشته باشید جناح راست در ایران از پیشبرد بدترین نوع خصوصیسازی
تا افراطیترین نوع پوپولیسم حمایت کرده است. پس اندیشههای اقتصادی همواره
فرع بر موضعگیریهای سیاسی بوده و حسب شرایط زمانی همواره متغیر بوده
است.
برداشت
من از صحبتهای شما این خواهد بود که برنامههای اقتصادی دولتها و جناح
حاکم مبتنی بر منافع سیاسی، اقتصادی بوده است و توسعه و رسیدن به رفاه
اجتماعی در اولویت قرار نداشته است. این برداشت میتواند درست باشد؟
همینطور
است. ما در مقطعی شاهد دولتی با برنامه آزادی اقتصادی مثل دولت آقای
هاشمی هستیم یا جناح راستی که در اوایل انقلاب تمام دعوای آنها ملی کردن
اقتصاد بود و با هرگونه خصوصیسازی به شدت مقاومت میکردند (به طور مثال
انواع تهمتها و شایعات را برای جلوگیری از ورود کوکاکولا به ایران ساخته و
پرداخته کردند.) یا اصلاحطلبانی که الان مدعی هستند اینها همه همان
کسانی هستند که معتقد بودند قیمت دلار باید به هفت تومان سابق بازگردد و
اقتصاد باید دولتی و ملی شود و نه خصوصی. بنابراین مشاهده میکنیم که احزاب
و گروههای سیاسی انسجامی در افکار سیاسی و اقتصادی خود نداشته و ندارند و
بسته به اینکه شرایط اقتصادی جامعه چیست، درآمد نفت چه میزان است یا رشد
اقتصادی کشور چقدر است افکار خود را تغییر دادهاند که عمدتا در راستای
منافع سیاسی و حزبی بوده است.
شما
اشاره میکنید که نظام تدبیر در ایران وجود ندارد و منافع سیاسی گروههای
حاکم مانع از قدم برداشتن در مسیر توسعه اصولی میشود. درحالیکه یکی از
اهداف انقلاب بازگرداندن عقلانیت و تدبیر بود که برای رسیدن به این مهم پس
از به نتیجه رسیدن اتفاقات سال 57 شاهد تشکیل کمیتههای چندگانه نیز بودیم.
امروز اما این نظام تدبیر با نواقصی همراه است. علت چیست؟
این
اتفاقات کاملا منطبق بر عینیات جامعه رخ داد. کمی که به عقبتر برگردیم در
سال 52 نسبت درآمد دهک اول به دهک دهم یک به 12 بوده است و این یعنی
عادلانهترین شکل توزیع درآمد در 60 سال اخیر هنوز نتوانستیم به این نقطه
برسیم. کمی بعدتر و در یک دوره پنجساله در اثر افزایش درآمدهای نفتی و
بروز نابسامانیهای اقتصادی این ضریب یک به 38 شد، یعنی ناعادلانهترین نوع
توزیع درآمد که در تمام آسیا بیسابقه بود. انقلاب ایران واکنشی به این
پدیده بود و بر همین اساس میتوان گفت انقلاب ایران کاملا اقتصادی و عینی
بود که باید در چارچوب اقتصاد نظری اجتماعی روز جهان در یک ساختار دیالکتیک
تجزیه و تحلیل شود. البته از آنجا که مرکزیت با روستا و روستایی بود شکل
مذهبی به خود گرفت. انقلاب ایران نیز همچون سایر انقلابها در گام نخست
گرفتار مشکلات داخلی و خارجی بسیاری شد. با پشت سر گذاشتن جنگ و تشدید
تحریمها، در شرایط موجود ضرورت برقراری نظام عدالت اجتماعی عینی شد یعنی
اینکه از حالت واکنش به تبعیض در سال 57، عدالت اجتماعی تبدیل به یک ضرورت
شد.
بنابراین
به این نتیجه میرسیم که اقتصاد ایران از سال 57 به بعد خارج از
برنامههای تدوینشده و تنها براساس شرایط زمانی اداره شده است و این زندگی
در لحظه را میتوان مهمترین عامل کندی حرکت در مسیر توسعه و در برخی
موارد عقبگردهای صورتگرفته بدانیم.
بله،
همینطور است. اصلا برای روشنتر شدن به قول شما زندگی در لحظه کمی به
عقبتر برگردیم یعنی سال 58 که تمام صنایع ملی شد. جالب اینجاست که این
اتفاق توسط لیبرالترین دولت تاریخ ایران یعنی دولت مهندس بازرگان صورت
گرفت. در چرایی این موضوع که چرا لیبرالترین فرد ایران که تا آخر عمر از
مالکیت فرد و بخش خصوصی جانانه دفاع میکرد به ملی شدن صنایع تن داد باید
به این نکته اشاره کرد که پس از انقلاب با انبوهی از صنایع و کارخانجات
مواجه بودیم که صاحبان آنها از کشور گریخته بودند و دولت یا باید آنها را
اداره یا باید ورشکستگی ملی اعلام میکرد. بعد از آن هم که با شروع جنگ
توزیع عادلانه درآمدها گریزناپذیر شد.
در
سال 67 اقتصاد ایران به لبه پرتگاه رسید و کسری بودجه بیش از 50درصدی
شرایط را بحرانی کرده بود. بازهم عبور از این شرایط نیازمند خیزش ملی و
تغییر مسیر بود. پس مشاهده میکنیم که ساختار اجتماعی و عینیات ایران سال
67 به دنبال ایدئولوژی است. نمونه دیگر از حرکت خارج از مدار برنامه و
مبتنی بر عینیات جامعه را میتوان در خاطرات آقای هاشمی پیدا کرد یعنی
جاییکه مینویسد در سال 61 آقای نوربخش رییس کل بانک مرکزی وقت به دیدار
ایشان میرود و از قدرت گرفتن بخش خصوصی ابراز نگرانی میکند. در واقع
بازهم به این نکته میرسیم که ایدئولوژی اصالت ندارد و فردی همچون دکتر
نوربخش در کمتر از یک دهه چرخش 180درجهای دارد و بهعنوان پرچمدار
کاپیتالیسم از دنیا میرود.
آیا میتوان گفت این بیثباتی و چرخشهای ناگهانی مختص به ایران است؟
خیر.
این چرخشها در تمام افراد ایجاد میشود و در صورت کلی مختص جوامعی است که
دچار تلاطم اجتماعی شدید هستند. این شرایط نه در اقتصاد بلکه در مورد مذهب
هم صدق میکند بهطوریکه جناحهای چپ و راست همواره در مسند قدرت یا
بیرون از گود قدرت نگاههای متفاوتی به اسلام داشتهاند. پس چون تمام این
موارد ایدئولوژیک است حتی در نگاه به دین هرکس از منظر خود از اصل دین
برداشتهای متفاوتی دارد و در طول زمان بسته به شرایط این برداشتها تغییر
میکند. بهطور مثال آقای هاشمی که در تمام طول سالهای جنگ نگهبان جناح چپ
بود و در برابر جناح راست ایستادگی میکرد در شرایط حساس و پس از قرار
گرفتن اقتصاد ایران در لبه پرتگاه، پرچمدار تعدیل اقتصادی شد.
البته
شاید بتوان گفت آقای هاشمی و طیف وابسته به ایشان پس از پشت سرگذاشتن
سالهای سخت انقلاب و جنگ با این چرخش به دنبال منافع اقتصادی- سیاسی خود
از این چرخش بودند.
این یک
واقعیت است که آقای هاشمی و نزدیکان وی به دنبال منافع اقتصادی و سیاسی هم
بودند که از نظر من ایراد ندارد. اینکه یک فرد با بیان کردن الگوی فکری
خود در کشور به دنبال منافع خود و حزب وابسته باشد هیچ ایرادی ندارد چون
این نیز بازهم یک واقعیت عینی است و اگر آن فرد زمینه اجتماعی نداشته باشد
هیچگاه به قدرت نمیرسد.
برگردیم
به بحث ایدئولوژی. این نگاه شما به مسائل به این معنی است که برای شناخت
هر پدیده در عالم ذهن باید به عین نگریست. با قبول این نظریه شما جایگاه
ایدئولوژی در این بین چه میشود؟
اندیشه
تنها برای این خوب است که فرد بتواند از بین ذهنیتها به پایههای عینی آن
در جامعه برسد. ببینید وقتی «فردریک لیست» در مورد ضرورت تولیدگرایی حرف
میزند به این نتیجه میرسیم که تحتتاثیر ناپلئون بناپارت است. یا وقتی
آدام اسمیت از فواید اقتصاد آزاد صحبت میکند به این دلیل است که برترین
کشور جهان و یگانه کشوری که از بازکردن دروازههای اقتصاد سود میبرد
نیازمند یک ایدئولوژی برای حمایت از سیاستهای کلان است. این موضوع در مورد
احزاب سیاسی هم صدق میکند.
دوباره بحث حزب را مطرح کردید. با توجه به در پیش بودن انتخابات، تعیین دولت بعدی از کدام طیف و با چه اولویتی میتواند مفید باشد؟
دولت
بعدی فارغ از اینکه از چپ باشد یا راست افراطی باید مهمترین اولویت خود
را نجات اقتصاد ایران و معیشت مردم قرار دهد. یعنی اینکه رشد اقتصادی باید
افزایش یابد و بیکاری و تورم نیز کاهش پیدا کند تا اقتصاد بار دیگر احیا
شود.
رسیدن به این اهداف مستلزم چه اقداماتی است؟
باید
تشکیل سرمایه ناخالص داخلی که طی چند سال اخیر از بین رفته افزایش پیدا
کند. مصرف عمومی روند کاهش داشته باشد و نرخ بهرهوری ارتقا یابد. این سه
مورد فقط در درون یک اقتصاد آزاد ممکن است و تحقق اقتصاد آزاد تنها در سایه
اصلاح و رفورم سیاسی در ایران است چراکه دولت بعدی باید نقش نهادهای
غیراقتصادی در اقتصاد را کمرنگ کند و این مهم نیازمند وفاق همگانی حتی در
عالیترین سطوح است. از طرفی باید برای یارانه نقدی که الگوی مصرف در کشور
را فاسد کرده است چارهای اندیشیده شود.
به
موضوع یارانهها اشاره کردید. این طرح فارغ از فوایدی که میتوانست با
اجرای درست داشته باشد به یکی از معضلات اقتصادی کشور تبدیل شده و به واسطه
اجرای آن درآمدهای نفتی از چرخه مولد اقتصاد کشور خارج شده است. آیا
میتوان گفت تعمدی در خارج کردن درآمدهای نفتی از حیطه فعالیتهای مولد و
هدایت آن به سمت مصرفگرایی وجود داشته است؟
ببینید
احمدینژاد درواقع با اقدامی که در توزیع یارانهها صورت داد درآمدهای
نفتی را از موضوعیت انداخت و شاید بتوان گفت گام مهمی در مسیر دموکراسی
برداشت. توجه داشته باشید از این پس دولتها در ایران امکان اینکه از
درآمد نفت استفاده کرده و از مالیات بینیاز باشند را نخواهند داشت و به
طبع آن نخواهند توانست طرحها و برنامههای خود را بدون اخذ نظر مردم پیش
برده و دموکراسی را نقض کنند. باز برمیگردیم به اولویت و برنامه دولت بعدی
برای اقتصاد. در چنین شرایطی که آقای احمدینژاد درآمد نفت را از موضوعیت
خارج کرده است دولت آینده باید برای جذب منابع به بخش خصوصی بها دهد. با
بحثی که صورت گرفت به یک منظر عینی و ملموس رسیدیم و آن هم اینکه در ایران
باید یک ساختار دموکراتیک جاری شود چراکه بدون وجود بخش خصوصی نمیتوان
تشکیل سرمایه ثابت ناخالص داخلی را افزایش داد.
در
چنین شرایطی بخش خصوصی باید احساس امنیت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی داشته
باشد که برای این مهم باید فضای عمومی کسب و کار بهبود یابد و نهادهای
شبهدولتی حاضر در اقتصاد به عقب رانده شوند. عقب راندن این نهادها تنها به
این دلیل است که بهرهوری در آنها به شدت پایین است. باور نادرستی که
هنوز اصلاح نشده است برای رسیدن به بهرهوری بیشتر کارخانهها و شرکتها را
در فرآیند خصوصیسازی نیمهدولتی میکنند یعنی اینکه کارخانهای را به
گمان مدیریت بهتر به شستا یا دیگر سازمانهای نیمهدولتی واگذار میکنند.
این در حالی است که تا زمانی که مدیریت هماره با مالکیت واگذار نشود اتفاق
خاصی در این حوزه رخ نخواهد داد. پس اگر در شرایط امروز اصلاحات را
گریزناپذیر فرض کنیم رفورم بزرگ سیاسی باید به اجرا گذاشته شود. با توجه
به این موارد عینی است که دموکراسی و ضرورت جاری شدن آن برای من اهمیت پیدا
میکند.
و اگر چنین نشد؟
یک
دولتکار بر مسند قدرت تکیه میزند و بازهم به روال گذشته کار دنبال
میشود. اگر دقت کنید در غرب هم این اتفاق میافتد اما با دامنه تلاطم
اقتصادی و سیاسی بسیار کم. ما در مرحله گذار هستیم و در این مرحله حتی
نوسان و تلاطم افکار بسیار است.
این مرحله گذار در کشورهای مختلف حداکثر 50 سال بوده است اما به نظر میرسد در ایران این فرآیند طولانیتر باشد. علت چیست؟
اشتباه
نکنید مرحله گذار در هر جامعه مختص آن جامعه است. جمعبندی بنده این است
که هزینههای گذار در تمامی کشورها برابر است. مثلا آمریکا طی سه سال جنگ
داخلی تکلیف خود را مشخص کرد اما در ایران این روند طی 100 سال و به تدریج
صورت میگیرد. یا در عراق خونینتر است و در ایران طولانیتر، اما در نهایت
هزینهها برابر است. این واقعیت جامعه ماست و ما جایی برای غُر زدن،
گلایهگذاری و انتقاد وجود ندارد چراکه جامعهای داریم با ساختار و
نیرویهای مشخص.
قشر
روستایی این جامعه براساس نظریه برخی از تحلیلگران آقای احمدینژاد سال
84 را به مدرنیسم در حال شکلگیری صنعتی تحمیل کرد. آیا با توجه به سختی
معیشت و مشکلات اقتصادی بازهم نوع دیگری از این اتفاق تکرار خواهد شد؟
به
نظر من دولت آقای احمدینژاد آخرین نیروی قاهر تحمیلشده از طرف روستا به
شهر بود. تمام تحولات 60 سال اخیر را که نگاه کنیم شاهد این موضوع هستیم که
فشارها همواره از طرف روستا بر شهر وارد شده است. با توجه به این موضوع که
این روستاها در طول زمان به شهر تبدیل شدهاند و روستاییان نیز شهرنشین،
میتوان گفت این آخرین موج قاهری بود که توانست به این شکل برنده شود. از
طرفی جناح محافظهکاری که به اشتباه اصولگرا خوانده میشوند نیز از نظر
نیروی مدیریتی، اجرایی و نظامی در اقلیت قرار دارند و آنچه که ما بهعنوان
تیپ آقای احمدینژاد سراغ داریم نیز دیگر حرفهای شهری میزنند. پس
میتوان گفت امکان تکرار در حداقل قرار دارد و باید منتظر اتفاقات جدید در
ایران باشیم.