پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : دریغا دریغ! آخرین بار همین
نیمهرمضان - روز میلاد اماممجتبی(ع) - در پنجمین جشنواره «اخلاق و نیایش»
نام این بازمانده هنرهای نمایشی سنتی را با حضور فرزند ایشان، گرامی
داشتیم و گزارشی تصویری از اجراها و سخنان «مرشد ترابی» پخش شد.
«مرشد
میرزا ولی» که سالها به شیوه استاد - شاگردی نزد وی آموزش دیده بود، با
همان سبک و سیاق روی صحنه رفت، برای سلامتی ایشان دعا کردیم و صلوات
فرستادیم و همانجا قرار گذاشتیم به دیدارش برویم؛ هرچند انتظار بود
دستگاههای ذیربط بیشتر به مشکلات او و معدود هنرمندان ارجمند آیینی
بپردازند. از همان سالهای دور، که در حوزه فرهنگ و هنر مسوولیتی داشتم،
مرشد ترابی را یافتم.
او در رشته تئاتر و هنرهای نمایشی به ویژه در
بخشهایی آیینی، نامآور بود و همه وجودش با هنر داستانگویی و نقالی
شاهنامه، عجین شده بود. شاهنامهای که تنها در یک کتاب و 30هزار بیت خلاصه
نمیشود بلکه در همه ساحتهای حیات فردی و جمعی ایرانیان چون گرمابه،
زورخانه، قهوهخانه، خانه، باغ، کاخ، کوخ، سردرها، زیراندازها، سفرهها،
ظرفها، سفالها، فرشها، گلیمها، دیوارها، نقاشیها، موسیقیها، شعرها و
پوششها در شکل پردهخوانی، نقاشی، نمایش، خوشنویسی و نقالی وجود دارد و در
هر دوره تاریخی با روایتی نو، تصویر و بازخوانی و بازسازی شده است. «مرشد
ترابی» نگهدارنده سنتی کهن و چندصدساله در «جهان ایرانی» بود.
در سالهایی که شاهنامه به دست فتح بن علی بن محمد اصفهانی، ملقب به
قوامالدین و معروف به «بنداری» به عربی ترجمه شده، این اثر ارجمند را در
صحنههای جنگهای صلیبی برای سربازان مسلمان میخواندند تا به شجاعت و
دلاوری آنها در رزم بیفزایند.
نقل است که ترکان عثمانی در جنگهایی که با
اروپاییان داشتند برای سربازانشان شاهنامه میخواندند و نکته آنکه در بین
آنها، همین داستانهای حماسی با زبان شیوا و شیرین فارسی خوانده میشد.
«مرشد ترابی» با وجود ظاهری لاغراندام و آرام، وقتی روی صحنه میرفت و لباس
سیاه رنگ -شاید به یاد سوگ سیاووش- با ارایههای سبز و طلایی بر تن
میکرد، به یکباره شور و هیجان تمام وجودش را فرا میگرفت و نمایشی باشکوه،
پرجنب و جوش و حماسی را با نظم و نثری به همآمیخته اجرا میکرد. با چابکی
و چالاکی بیمانندی بر هیات پهلوانان اساطیری ظاهر میشد، رجز میخواند،
مبارز میطلبید، سوار بر اسب میشد، شمشیر از نیام برمیکشید، نیزهاش را
به سوی دشمن نشانه میرفت، تیر در کمان میگذاشت و همپای آرش تا مرزهای
طلایی خورشید، جهان ایرانی را درمینوردید، از عزت و شرف و اقتدار این مرز و
بوم اهورایی سخن میگفت و دنیایی از حماسه در کام مخاطب میریخت.
او
همواره و هر داستانی را با یاد و نام علی امیرالمومنین آغاز میکرد و از
فتوت و پهلوانی و جوانمردی شیرخدا، کلام آهنگین و پرطنین را رنگی و گوهری
دیگر میبخشید و مسحور این همه هنرنمایی و نکتهدانی و شور و عشق و امید
میشد و گاهی چشمانت را با پردهای از اشک میپوشاند که «که من شهر علمم
علیم در است/ درست این سخن گفتِ پیغمبر است/ گواهی دهم کاین سخن راز او
است/ تو گویی دو گوشم که آواز او است» باری! مرشد ترابی که هر داستانی را
به سنت نقالی ایرانی، با نام مبارک «ابوتراب» آغاز میکرد تن به خاک سپرد.
امید آنکه نسل شاگردانش، میراثبان این هنر و ارزش باشند.