arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۲۳۷۹۸
تاریخ انتشار: ۲۰ : ۱۰ - ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

رضا صادقی: جایی برای تبلیغ آلبومم ندارم، درگیر هزار مجوز هزار چیز هستیم، اما آنطرفی ها این مشکلات را ندارند

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
«رضا صادقی» اهل ادبیات است؛ ادبیات کلامی‌. به‌راحتی از پس آنچه می‌خواهد بگوید بر می‌آید و می‌تواند یک سخنران متبحر باشد. وقتی می‌خواهد از یک نفر تعریف کند، کلمات و عبارت‌هایی را پیدا می‌کند که مختص او است؛ عبارات و تعابیری که هواداران خودش را دارد. بهانه گفت‌وگوی ما با او خواندن تیتراژ پایانی سریال «دودکش» و همکاری با آریا عظیمی‌نژاد بود. قبل از این به نظر نمی‌رسید موسیقی و تفکر آنها سنخیت چندانی با هم داشته باشند، هرچند با سنخیت یا بی‌آن، این همکاری انجام شد و ما با او به گفت‌وگو نشستیم.

اما دل پر رضا صادقی از مشکلاتی که اخیرا برای او پیش آمده و دوستدارانش از آن بی‌خبر نیستند، سمت و سوی این مصاحبه را به «گلایه‌ها» کشاند، منتها از آنجایی که این خواننده پاپ چندان علاقه‌ای نداشت که گفت‌وگویش بازتاب ناراحتی‌ها و گلایه‌هایش باشد، این بود که در تایید این مصاحبه، بخش‌های زیادی از حدیث نفس‌هایش را حذف و تعدیل کرد، هرچند با این همه بازهم این یکی از صریح‌ترین مصاحبه‌های صادقی‌ است. در ادامه صحبت با رضا صادقی از آخرین آلبومش یعنی «همین» سخن به میان آوردیم تا بهانه‌ای باشد برای بررسی آسیب‌شناسی موسیقی پاپ و شرایط حاکم بر موسیقی فعلی ایران از دریچه خواننده‌ای که روزگاری با «مشکی رنگه عشقه» خودش را از بندرعباس تا قلب تهران رساند.


در حال حاضر شاهد پخش سریال «دودکش» هستیم که تیتراژ پایانی‌اش کاری است به آهنگسازی آریا عظیمی‌نژاد و خوانندگی شما. سبک کاری آریا عظیمی‌نژاد با شما خیلی متفاوت است. چطور این همکاری اتفاق افتاد؟
من به آریا هم گفتم. بیشتر دوست داشتم اتفاقی بیفتد که رضا صادقی از کاراکتری که همیشه شنیده شده خارج شود. من همیشه، در قالب صرفا پاپ با آکوردها و فضا‌سازی مشخص کار می‌کردم و این همکاری برایم فرصت تازه‌ای بود تا وارد فضای تازه‌ای شوم. از طرفی هم افتخاری بود که در کار آقای لطیفی بخوانم و در کنار آدم باسواد و باشعوری مثل آریا عظیمی‌نژاد شاگردی کنم. واقعیت هم این است که وقتی آریا مشغول ساخت این کار بوده به من فکر نمی‌کرده، در جمعی که روزبه بمانی و محمدحسین لطیفی هم حضور داشتند به یاد من افتاده و خودش می‌گفت: چون از تو ذهنیتی داشتم مبنی براین که برای اقشار دردکشیده می‌خوانی، معنای شعر به نظرم با صدای تو هماهنگ بود. روزبه بمانی هم گفته: «این کار رو رضا صادقی می‌خونه‌ها!»
شما با موسیقی آریا عظیمی‌نژاد خودتان را وفق دادید یا آریا هم نسبت به جنس کار شما تغییراتی در کار اعمال کرد؟
من بیشتر خودم را با تنظیم آریا همراه کردم؛ با وجود اینکه آدمی نیستم که کسی آن طرف بنشیند و بگوید اینطوری بخوان و من هم همان‌طور بخوانم ولی این‌بار از این اتفاق استقبال کردم. احساس کردم آریا بهترین چیز را در نظر دارد و می‌داند چه می‌خواهد و از قبل همه‌چیز در ذهنش ترسیم شده و از تو می‌خواهد همان را اجرا کنی. جالب است بگویم ضبط این کار از 12شب تا شش‌صبح زمان برد و هیچ کداممان احساس خستگی نکردیم. حالا قصه رسیدن به سریال و کمبود وقت که همیشه هست ولی دوست داشتیم یک اتفاق خوب با یک حال خوب باشد.
موسیقی شما بیشتر حسی و موسیقی آریا تکنیکال است. به لحاظ موسیقایی چگونه به تعامل رسیدید؟
در این کار متوجه شدم موسیقی آریا تلفیقی از موسیقی دهه 50 و حال حاضر است؛ یعنی تغییر ملودی در پارت‌های مختلف و القای تکنیک. پابه‌پای هم آمدیم، اما می‌توانم بگویم 70درصد کار، حاصل ذهنیت خوب آریا بود. بهترین خصوصیت آریا این است که درگیر لایک در دنیای مجازی نمی‌شود. ما دچار لایکیم. بدبختی موسیقی امروز ما لایک است. آریا عظیمی‌نژاد از آن دسته آدم‌هایی است که تاییدیه آدم‌های متخصص را می‌پذیرد نه تاییدیه‌های سطحی در دنیای مجازی را.
 از روزبه بمانی نام بردید. شعر تیتراژ هم دچار سانسور و تغییر شد؟
 بله خیلی تغییر کرد. قسمت‌هایی بدون دلیل منطقی حذف شد. وقتی قسمت‌های تغییر یافته را می‌خواندم شرمنده روزبه بودم، اما تعهد داده بودیم و باید این کار را به پخش می‌رساندیم.
روزبه بمانی با همه حذف‌ها کنار آمد؟
آخرش دیگر نه. حق داشت، البته توقع داشتم کمی مدارا و شرایط را درک می‌کرد؛ اما این توقع من دلیل بر این نیست که ناراحتی‌اش را نبینم، چون روزبه بمانی آدم همراهی است. آنقدر قلبش بزرگ است که وقتی شعر را می‌دهد دیگر به خیلی چیزها فکر نمی‌کند. در نهایت هم ما نفهمیدیم به چه دلیل این تغییرات اعمال شد. آرزو می‌کنم کسی که گفت باید شعر تغییر کند خودش برای خودش، دلیل قانع کننده‌ای داشته باشد. یادم می‌آید در اولین آلبومم در یکی از شعر‌ها کلمه «جنس» به کار رفته بود و از آن ایراد گرفتند و گفتند کلمه جنس در برخی نقاط کشور برای موادمخدر به کار می‌رود! من همیشه آرزو کرده‌ام که خدا نکند آن کسی که می‌خواهد جواب اصلی را به تو بدهد اصلا نفهمد سوال چه چیزی بوده.
بهتر است برویم سراغ آلبوم آخرتان. پویا نیکپور در اجراهایتان رهبر ارکستر شماست. چرا در آلبوم «همین» با او همکاری نکردید؟
 آلبوم «همین» در شرایط سختی تهیه شد. پویا خوشبختانه آنقدر دقتش در کار زیاد است که یک مقدار با او دچار مشکل زمان‌بندی می‌شویم. در آلبوم‌های بعد، اگر هم نخواهد قطعا باید حضور داشته باشد! قبل از آلبوم «راه بی‌پایان» پویا یک آلبوم منتشر کرده بود و پنج‌سال طول کشید تا آلبوم «راه بی‌پایان» را از روی آن منتشر کند. من در شرایط بدی بودم. با تهیه کننده‌ام به مشکل برخورده بودم و خانه‌نشین شده بودم، می‌خواستم این چوب را از لای چرخ در بیاورم تا دوباره بتوانم شروع به کار کنم.
اشاره به خانه‌نشینی کردید؛ با این حال خیلی از خواننده‌های پاپ و دیگر اهالی موسیقی، فقط سالی یک‌بار کنسرت می‌دهند و این مساله چندان غیرطبیعی نیست...
راحت بگویم. کسانی که سالی یک‌بار کنسرت می‌دهند اسپانسری ندارند که برایشان کنسرت برگزار کند و این نهایت اتفاقی است که برایشان می‌افتد یا اینکه کار جدیدی نکرده‌اند که بتوانند در طول سال چندین کنسرت برگزار کنند، اما من مولف کارهای خودم هستم، یعنی شاعر، آهنگساز و بعضی اوقات تنظیم‌کننده کارهایم هستم، در نتیجه رکود یک‌ساله، آسیب زیادی به من می‌زند. موسیقی برای من ارایه تنها نیست. من از روز اول با کارهایی بسیار احساسی و ضعیف، سیاه‌مشق به مردم ارایه دادم و حالا می‌خواهم به خط خوش برسم. حالا فکر کنید این وسط بی‌دلیل بوم را از شما بگیرند. خانه‌نشینی مهم نیست. این کنج عزلت است با یک چرای بزرگ.
در حال حاضر مجوز اجرای کنسرت در تهران را ندارید. با این وضعیت می‌خواهید چه کار کنید؟
در وهله اول خدا را شکر می‌کنم. در وهله دوم نمی‌دانم چه کار کنم. آقای پاشایی عزیز به من قول‌هایی دادند و بارها در این‌باره با هم صحبت کرده‌ایم، اما سودی نداشته است. دلیلش را هم به شما می‌گویم: هیچ هنرمندی پا پیش نگذاشته تا حقش را بگیرد. من یک‌سال صبر کردم که بگویم حاضرم کار نکنم ولی زیر بار حرف زور نروم. همه جای دنیا تهیه‌کننده دنبال هنرمند می‌رود.
به هر حال فکر می‌کنم این اتفاقات نه به نفع هنرمندان است و نه تهیه‌کنندگان و بازار موسیقی...
 زمانی در دربارها ملیجک‌ها و هنرمندان با هم بوده‌اند. الان دربارها دیگر نیستند و ملیجک‌ها و هنرمندان قاطی شده‌اند و چون آقایان روی ملیجک‌ها تسلط دارند حرف هنرمند را جدی نمی‌گیرند. حالا این وسط فکر می‌کنید من دنبال ستاره می‌گردم؟ من به دنبال «نام نیکی‌گر بماند ز آدمی» هستم.
به نظرم سبک آهنگ‌های آلبوم «همین» در یک خط هماهنگ و یکدست حرکت نکرده بود...
خودم این فرم را دوست داشتم، چون برای اولین‌بار به‌طور جدی از ستاره‌های زمینی و بی‌نام استفاده کرده بودم. در این آلبوم سعی کردم از تفکرات مختلف اجرایی بهره ببرم و ببینم کدام مورد اقبال مردم قرار می‌گیرد تا را در آلبوم بعد از آن  استفاده کنم. کاری که از اول انجام دادم. زمانی اصلا فکر نمی‌کردم کسی ترانه «داشتم فراموشت می‌کردم/ اما باز دوباره دیدمت/ تو غم‌ها غوطه‌ور شدم/ چرا» را گوش دهد.
یعنی بر اساس مخاطب‌شناسی حرکت می‌کنید؟
 من صدا ندارم، بر حسم متکی‌ام. حس‌های متفاوت را ارایه می‌کنم تا ببینم چقدر مورد اقبال قرار می‌گیرد و همان را به نحو دیگری دوباره انجام می‌دهم. آلبوم بعدم کار متفاوتی است (وقتی می‌گویم متفاوت منظورم یک تفاوت عجیب نیست متفاوت از نظر خودم). عادت ندارم دنبال کسی راه بیفتم. بیراهه خودم را می‌روم و بیراهه خودم را صاف می‌کنم تا راه شود. سعی کردم در این آلبوم شعور موسیقایی بیشتری وجود داشته باشد؛ چون به‌تازگی با کسانی آشنا شدم که موسیقی را می‌شناسند و کارشان را بلدند. در این آلبوم از کلام‌هایی استفاده کرده‌ام که فارغ از مسایل سطحی است و مفاهیم کلی‌تری را در بر می‌گیرد. یعنی اگر درد است، زایش فرزندی است که بعدش لبخند است و اگر شادی است محترم است؛ فارغ از حالم بده احوالم بده.
برای ماندگاری کارتان به همین حس مخاطب‌شناسی اکتفا می‌کنید یا فاکتورهای دیگری را هم لحاظ می‌کنید؟
شعور و سواد موسیقایی در کار خیلی مهم است. زمانی من شعر «تو با منی» را به وزارت ارشاد دادم. گفتند این سخیف است. گفتم من رشته‌ام ادبیات است و ساده‌ترین زبان را با احترام در قالب موسیقی به مخاطب ارایه دادم، اگر این سخیف است، موسیقی پاپی که در حال حاضر می‌شنویم چیست؟! من بچه حافظ روی تاقچه هستم. من بچه کله پاچه اول صبحم. من بچه 13بدر و سنت‌های قدیمی‌ام. نمی‌فهمم «دلو بلوتوث کن نرو» یعنی چی؟! می‌گویند این موسیقی را برای قشر «تین‌ایجر» می‌سازند! به خدا تین‌ایجر این مملکت شعورش خیلی بالاتر از این حرف‌هاست...
 یک خاطره تعریف کنم: یک‌بار با دوستم داشتم می‌رفتم بندرعباس. اطراف یزد بودیم. به یک فروشگاه کوچک موسیقی رفتیم، صاحبش مرا شناخت و خیلی تحویل گرفت. گفتیم: موسیقی خوب می‌خواهیم. گفت: چی دوست دارید؟ گفتیم: هرچه باشد، از سی دی‌هایی که در ماشین داریم خسته شده‌ایم. دوستم گفت: اگر موسیقی خوب داشتی که خیلی خوب بود. صاحب مغازه دوباره گفت چه سبک موسیقی می‌خواهید؟ من همین‌طوری گفتم: اگر یک «اپرا پاپ» داشتی خیلی خوب بود. صاحب مغازه گفت «ایلدیوو» گوش می‌دهید؟! انگار یک کامیون به من زده بود!
در تهران هم در کمتر مرکز موسیقی چنین شناختی از موسیقی‌های مختلف وجود دارد؛ حتی در شهر کتاب‌ها... .
من خودم چند روز پیش به یکی از این شهر کتاب‌ها رفتم ولی هر آلبومی را که درخواست کردم نداشتند. در آخر گفتم یک آلبوم پیانو هرچه باشد بدهید، آن را هم نداشتند.
امروز وقتی حرف می‌شود بعد از چندین سال می‌گوییم: خدا« واروژان» را بیامرزد. سوپر والس را چندین سال پیش با «وقتشه وقتشه رفتن» منتشر کرد. شما الان (با عرض معذرت) می‌خواهید پوز من را بزنید و من پوز شما را. هیچ‌کس نمی‌خواهد پوز خودش را بزند و بهانه و توجیهشان هم این است که مردم موسیقی خوب گوش نمی‌دهند! خب معلوم است. وقتی هرروز غذای من قرمه‌سبزی باشد، مجبورم همان را بخورم. گوش افراد تمیز نیست. من شنیدم زمانی در وزارت ارشاد یک سکه را می‌انداختند زمین و از خواننده می‌پرسیدند این چه نتی است؟ می‌خواهم بگویم ببینید چقدر سخت‌گیری وجود داشته است. الان هرکس به آدم می‌رسد قرار است آلبومش منتشر شود. این بد نیست، اما این قصه، ریشه‌ای است. وقتی من در صداوسیمای مملکتم «قل‌قلی» و «پایپ» و مدل کشیدن همه نوع موادمخدر را می‌بینم، آیا ساز موسیقی خیلی از این وسایل پست‌تر است که نمی‌بینم؟ آیا یک کانال وجود دارد که من به برادر کوچک‌ترم بگویم بنشین و موسیقی گوش کن؟ نمی‌گویم بتهوون، اما موسیقی‌ای که به فرهنگ زیستی ما ربط داشته باشد...
 معمولا شنونده‌های موسیقی پاپ، قشر جوان هستند. با توجه به این مساله فکر می‌کنید اشعار موسیقی پاپ در ساختار و بلوغ عاطفی جوانان چقدر تاثیر دارد؟
 نوجوان که بودم، وقتی می‌خواستم مروری بر یک یاد عاشقانه داشته باشم ترانه «کوه و می‌ذارم رودوشم»به ذهنم می‌آمد. اما الان شعرها شده: «حالم بده، احوالم بده». ذهن جوان 17ساله ما با این اشعار عجین شده! رشد تفکر عاطفی در جوان‌های ما با کلمات ابلهانه‌ای در حال پیشروی است.
غیر از کلمات، مفاهیم هم تنزل کرده‌اند. البته در چندین آهنگ در آلبوم «همین»، امید در اشعار بارز است و به نظرم این بعدی است که باید بیشتر به آن پرداخت... .
من اوایل کارم چند بار این خبط را کردم و شعرهایی گفتم که رو به افول عاطفی بود، بعد هم پشیمان شدم. مشکل ما تفکر است، ربطی هم به شرق و غرب ندارد. من یک ایرانی شیک هستم با ریش هخامنشی، با فضای مذهبی و اعتقادی خودم. عصاره همه اینها باید زیبایی را منتقل کند. ادبیات ما به هم خورده است. یکی از مشکلات موسیقی ما کلمه بترکانیم بود: «آقا یه کار بزن بترکونیم.» بابا، من ِرضای صادقی، بعد از 20سال کار موسیقی نباید اثری تولید کنم که بترکاند. باید کاری خلق کنم که امضایم پایش باشد و به یادگار بماند. بچه‌های 16ساله باید بترکانند که اتفاقی برایشان در دنیای موسیقی بیفتد.
با اینکه یک آهنگ گل کند و فراگیر شود مخالفید؟
فراگیرشدن مثل چی؟
مثل آهنگ « مشکی رنگه عشقه»...
یعنی همه در ماشین‌هایشان گوش کنند؟
 نه لزوما در ماشین. آهنگ «مشکی رنگه عشقه» را اکثر مردم ایران در زمان خود شنیدند و از آن استقبال کردند...
 خدا را شکر، ولی من برای «فراگیری»، تعبیر دیگری دارم. فراگیری از نوع مخاطبانی که جنس کار من را دوست دارند.
یعنی صرفا خشنودکردن مخاطبان قبلی‌تان؟
قبل از هرچیز باید کسانی که با من همراه هستند را با خودم نگه دارم و در این بین کاری کنم که آنهایی که نیم‌نگاهی به کارم دارند، نگاه کامل داشته باشند. نمی‌دانم چه اصراری است که آلبوم باید در ماشین‌ها شنیده شود. اگر آهنگ «بخند» را کس دیگری خوانده بود هیچ‌وقت در ماشین گوش نمی‌دادم و ترجیح می‌دادم در یک فضای آرام آن را گوش دهم. من احسان خواجه‌امیری را در یک فضا گوشم می‌دهم و بابک جهانبخش را در فضایی دیگر...
با این احوال ما خوانندگان بنامی داریم که دوستشان داریم ولی اینطور هم نیست که همیشه کارهای جدیدشان را بتوانیم در فضای خاص خودش هم گوش دهیم. یعنی موسیقی آنها هم همیشه از یک درجه کیفی بالا برخوردار نیست.
درست است. همه آلبوم‌ها که استغفرالله وحی منزل نیست. در ایران ما درگیر مجوز شعر، شورای موسیقی و شورای فرهنگی و ... هستیم. یعنی من اجازه ندارم اگر بنا به دلایلی خواستم چیزی ارایه کنم و آن ارایه مورد اقبال قرار نگرفت، بتوانم تصحیحش کنم. اما آن‌طرفی‌ها این فرصت را دارند؛ ضمن اینکه از قدرت تصویر هم برخوردارند. من جایی برای تبلیغ آلبومم ندارم و در یک کلام «ورودی موسیقی پاپ جنون‌آمیز است و خروجی‌اش خنده‌دار.»
جدا از اینکه شما خودتان ترانه‌های آلبومتان را سرودید، این مساله که خواننده ترانه‌سرا باشد یا ترانه‌سرایان خواننده شوند به نظرتان چقدر در وضعیت موسیقی امروز ما حرفه‌ای و درست است؟
در حال حاضر بد است. رشته تحصیلی من ادبیات بود و شعر را می‌شناختم، به قافیه و ردیف اشتباه شعرم آگاه بودم، اما می‌خواستم ثابت کنم از این فاعلات و فاعلات خسته شده‌ام، اما الان سرهم کردن کلمات برای اینکه ملودی پیش برود بد است. یک روز یکی از این آهنگسازان گفت دارم آلبوم می‌زنم. گفتم چرا؟ گفت آنقدر کار ساختم از من تقدیر نشد حالا می‌خواهم خودم بخوانم. دلم سوخت برای اینکه «یک قوم نکوشیده به مقصد برسیدند / یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند.» هر تجربه‌ای یک بارش خوب است. به نظرم بهرام رادان باید یک‌بار آلبوم منتشر می‌کرد تا اقناع شود، مگر چند بار عمر می‌کند! یک‌بار باید رضا صادقی فیلم بازی کند. چون این یک‌بار میهمان است و بار بعد می‌شود میزبان و این میزبانی برای ما نیست. من یک‌بار میهمان پرده نقره‌ای سینما بودم، اما بار اول خطای من قابل بخشش است، چون می‌گویم رفته بودم حال کنم. نقش دوم و سوم هم نبود، نقش اول بود، گردن کلفت هم بود! اما بار دوم خطاهایم غیرقابل بخشش است. دیگر کمتر از ترانه‌های خودم استفاده می‌کنم، چون فکر می‌کنم بهتر است از کلام و مهندسی ادبیات کسی استفاده کنم که با فکرم همگون است و خیلی زیباتر آن را بیان می‌کند. اصراری در اینکه خودم ترانه بسرایم ندارم. من آمدم خواندم که بمانم. خیلی‌ها قبل و بعد از من بودند که بهتر از من می‌خواندند، اما من در یک پروسه زمانی حرف‌هایی زدم که خیلی‌ها نزدند، دنبال موسیقی‌اش هم نبودم...
واقعا دغدغه اصلی‌تان مفاهیم بود؟
 بله، می‌خواستم بگویم: «الکی چیزی را نقض نکن چون پدرت اینگونه گفته است»؛ «مشکی رنگه عشقه» بهانه بود. دغدغه بزرگ الان به چشم آمدن است، این روزها همه به دنبال اسمند نه رسم.
شما در روند شعرهایتان هربار از یک‌سری کلمات مشابه استفاده کردید که در ترانه‌های مختلف مفهوم‌های جدیدی پیدا کردند...
مثلا؟
 مثلا «تو بامنی/هر جا برم» در آلبوم «همین» اشاره مستقیم به خدا دارد در صورتی که قبلا امکان تعبیر دیگری هم داشت...
 من مردمم را می‌شناسم. اگر روز اول به رنگ مشکی گیر می‌دادم با من لج می‌کردند. مشکی را در لفافه چشم و گیسوی یار عنوان و تفکراتم را ابراز کردم. الان هم همین است. یعنی مستقیم نمی‌توانم تفکراتم را ابراز کنم. در آلبوم جدیدم شعری هست که می‌گوید: «تو بیشتر از یه اسمی که خداشه/ چه خوبه که کسی با تو مبتلا شه/ واسه لبخند تو کوک باشه سازش/ شراب شعر شور باشه نمازش.» اگر این شعر را پنج‌سال پیش می‌خواندم خیلی‌ها آن را پس می‌زدند؛ ولی به مرور آنقدر اشعار را تلطیف کردم تا مخاطب کلام من را درک کند. اینها تفکراتی نیست که به‌سادگی بتوان فریادشان زد.
اشاره کردید که در هر کاری برای میزبان، خطا غیرقابل بخشش است و در جای دیگری هم گفتید اهالی موسیقی فرصت اصلاح کارشان را ندارند. این دو مقوله که عنوان کردید در تضاد با یکدیگر است...
ما ایرانی‌ها علاقه زیادی به انتقاد داریم. من توقع ندارم شما 24ساعته به موسیقی من گوش دهید. من سه‌دقیقه می‌خواهم به اندازه یک آهنگ. نقد با نقض خیلی فرق دارد. من سه‌دقیقه حال خوب به تو ندادم که الان به خاطر سه‌دقیقه (که فقط تو دوست نداری) اینقدر بد می‌گویی و حالم را بد می‌کنی. ما فریادمان زیاد است. گنده‌گویی‌هایمان مبنی بر بیان آزاد، زیاد است. شما بگویید آلبومت خوب نبود ولی جواب دهید که چرا خوب نبود؟ مشکلات ما تفکر است. ما فقط می‌خواهیم کنسرتمان شلوغ شود، به چه قیمتی مهم نیست. ما فقط می‌خواهیم آلبوممان فروش رود، با چه عکس روی جلدی، مهم نیست. ما می‌خواهیم مجوز بگیریم و اینکه کجای شعرمان را تیکه‌پاره کنند مهم نیست. می‌دانید چرا؟ چون تا وقتی خودت‌، خودت را جدی نگیری، هیچ‌کس تو را جدی نمی‌گیرد. ما یک اسب چندمیلیون‌دلاری برای مسابقه داریم ولی در این سرزمین با این اسب چندین‌میلیون‌دلاری موسیقی، هیزم این‌طرف و آن‌طرف می‌بریم، آن‌ هم برای آتشی که چند نفر دورش هستند و خاکستر که شد، به سراغ آتش دیگری می‌روند. مسابقه نمی‌دهیم، از مسابقه فقط تکل‌زدن را یاد گرفته‌ایم!
در اینکه ما دچار فقر نقد کارشناسانه هستیم شکی نیست. اما به نظر می‌رسد هنرمند و منتقد در یک فضای آزاد با هم رشد می‌کنند؛ با این حال قبول دارید حاشیه‌های موسیقی پاپ این روزها بیشتر از متن آن است؟
 هرچیزی که مدیریت ندارد حاشیه دارد. آنقدر حلقه نفس‌کشیدن هنرمند تنگ شده که برای ما اکسیژن مصنوعی جزو الزامات شده و این اکسیژن مصنوعی در حال کشتن ماست. همین حرف‌های مرا کافی است مدعیانه نگاه کنند تا کل داستان عوض شود. من به عنوان موزیسین می‌دانید جایم کجاست؟ قبل انتخابات یا در مراسم‌های خیریه و... کجا جدی حضور داشتم. اصلا در چه صنفی هستم؟ خوانندگان، مجازان یا غیرمجازان؟ خلاصه که «دل گفت مرا علم لدنی هوس است/تعلیمم کن اگر تو را دسترس است /گفتم که الف گفت دگر هیچ مگو/ در خانه اگر کس است یک حرف بس است» و اینکه هنوز عشق یک رنگ است، همین!

منبع: شرق
نظرات بینندگان