پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : هشتم مهر روز بزرگداشت مولوی چهره ی درخشان و برجسته ی شعر و ادب فارسی است، شاعر و عارفی دل آگاه که با سرودن شعرهایی حکیمانه و دلنشین نام خود را در تاریخ مشاهیر ادبیات جهان جاودانه کرد.
تاریخ ادبیات ایران همواره سرشار از وجود شاعران و نویسندگان بنامی است که با خلق اثرهایی ارزشمند در میان دیگر بزرگان و ادیبان جهان خوش درخشیده اند. جلال الدین محمد مشهور به مولانای رومی از جمله شاعرانی است که در زمینه ی عرفان و اشراق پر و بال گشود و مفهوم عشق را به شیوه های نظری و عملی برای صاحبدلان توجیه کرد.
وی در ششم ربیع الاول 604 هجری قمری در بلخ دیده به جهان گشود. پدر او بهاءالدین ولد از بزرگان آن دیار بود. مولانا در دوره ی کودکی به همراه پدر راهی زیارت خانه ی خدا شد و در هنگامه ی سفر به دیدار عطار نیشابوری عارف بزرگ آن دوره رفت، عطار نیز کتاب اسرارنامه ی خود را به وی هدیه داد.
مولوی از خراسان عازم بغداد و از آنجا پس از سه روز اقامت در مدرسه ی مستنصریه راهی مکه شد. او در کنار خانواده با به جای آوردن مناسک حج، قصد شام کرد و مدتها در آن شهر ماند و در پایان با پدر به قونیه رفت اما دیری نپایید که پدر را از دست داد.
جلال الدین محمد که 24 سال داشت به جای پدر نشست و به ارشاد مردم پرداخت. در این دوره برهان الدین محقق ترمذی که از مریدان پدر وی بود، به دلیل حمله ی مغول به خراسان و ویرانی آن دیار، راهی قونیه شد و مولانا او را چون پیری دانا به عنوان آموزگاری باتجربه برگزید.
اما در اندک زمانی مولانا با مرگ برهان الدین ترمذی دوباره تنها شد و به آموزش فقه و سایر علوم دینی پرداخت، تا آن هنگام که رویدادی بزرگ زندگی مولانا را تغییر داد.
دیدار مولوی و شمس تبریزی مهم ترین اتفاق زندگی وی بود. حال و احوال روحی و معنوی شمس سخت در مولانا اثر کرد چنانکه جلال الدین محمد تمامی مجلس های وعظ و سخنرانی خویش را ترک گفت و احوالی دگر در وجود وی ایجاد شد و مسیر تازه یی را با سرودن شعرهایی عرفانی برای خود برگزید، این حال مولوی حسادت مریدان وی را برانگیخت و آنان برای بازگرداندن مولانا نزد خویش به آزار شمس پرداختند.
پس از سه سال شمس قونیه را ترک کرد و ناپدید شد. این شاعر توانا از دوری او بسیار غمگین و از بازگشت وی ناامید شد، دل به استادی عارف چون صلاح الدین زرین کوب سپرد و از تجربه ی این پیر خردمند نیز بهره مند شد اما با مرگ وی، دوباره اندوه جانش را فراگرفت.
دیری نپایید که با حسام الدین چلپی آشنا شد و به درخواست او «مثنوی معنوی» را سرود و تمامی شعرهای این کتاب را به حسام الدین چلپی تقدیم کرد.
این اثر در 6 دفتر و با 62 هزار بیت از مهم ترین اثرهای مولانا محسوب می شود. غزلیات شمس، رباعیات، فیه ما فیه، مکاتیب و مجالس سبعه از دیگر اثرهای منظوم و منثور مولانا به شمار می رود.
شعر فارسی با سرودن شعرهای ناب مولانا به کمال رسید. هنر بزرگ او بحث و بررسی های دلنشین و جاودانه یی است که به دنبال داستان هایش می آورد و اندیشه های درخشان عرفانی و فلسفی خود را در قالب آنها قرار می دهد. داستان بهانه یی است تا بهتر بتواند در پی رویدادهایی که در قصه توصیف شده، هدف های عالی خود را بیان کند.
سرانجام مولوی شاعر و عارف پرآوازه پس از سال ها سرودن شعرهایی ناب و نوشتن اثرهایی ماندگار در پنجم جمادی الاخر 672 هجری قمری در 68 سالگی دیده از جهان فروبست و برای همیشه دنیای شعر و ادب فارسی را ترک کرد.
هشتم مهر روز بزرگداشت این شاعر گرانقدر، بهانه یی ارزشمند برای گفت و گوی پژوهشگر گروه اطلاع رسانی ایرنا با عبدالحسین فرزاد استاد ادبیات و زبان فارسی دانشگاه آزاد اسلامی است.
این استاد ادبیات با بیان اینکه مولانا شورانگیزترین شاعر جهان است، گفت: من در ادبیات جهان شاعری را سراغ ندارم که همانند مولانا چنین ظرفیتی برای عشق ورزیدن و شیدایی داشته باشد. همه ی دیوان بزرگ او شیدایی نشاط و رهایی است؛ رهایی از همه ی قید و بندهای مادی و مجازی که بر دست و پای انسان بسته شده است. این بندها را خود انسان بر خودش تحمیل می کند.
عبدالحسین فرزاد در ادامه افزود: در شعر مولانا، شاعر مهم تر از شعر است. عنصر غالب در غزل مولانا تمهیدات شعری مانند وزن، قافیه و صنایع های ادبی و مانند آن نیست بلکه خود شاعر است که در سراسر غزلیاتش تمامی خوانندگان را به یک مولانا تبدیل می کند و آنان را در سماع شگفت انگیزش سهیم می سازد. باید بگویم که مولانا در شعر به فراسوی زبان سفر کرده و به بی کرانگی رسیده است. مولانا با غلبه بر عنصر ترس(ترس از مرگ و همه عناصر نابودگر که انسان را زنده به گور می کند) به ابدیت دست یافته است. چنانچه مولانا در اشعارش می سراید:
**روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟
**ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم...
**مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
استاد ادبیات دانشگاه آزاد اسلامی با بیان اینکه در تمامی شعرهای مولانا مرگ از عشق شکست خورده و امید و عشق و رهایی پر رنگ تر از مرگ به تصویر کشیده شده است، اندیشه ی احمد شاملو شاعر توانای معاصر را می توان ناظر بر همین اندیشه ی عارفان دانست که در شعرهای مولانا به کامل ترین شکل خود تجلی یافته است: من برگ را سرودی کردم/ سر سبزتر ز بیشه/ من موج را سرودی کردم/ پر نبض تر ز انسان/ من عشق را سرودی کردم/ پر طبل تر ز مرگ
عبدالحسین فرزاد در ادامه ی سخنان خود عنوان کرد: مولانا ابعاد مختلف انسان را در شخصیت خودش، ترسیم کرده است، به بیان دیگر مولانا چکیده ی تمامی انسان هایی است که روی زمین زیسته اند و خواهند زیست، بیراه نیست اگر بگویم این انسان شگفت انگیز، از روان شناسی قرآن مجید همچون حافظ شیرازی، به خوبی بهره جسته و انسان را بر پیشخوان معرفت، کالبد شکافی کرده است. قرآن مجید در قصه هایی که برای مخاطبانش بیان می کند درحقیقت روان آدمی را در موقعیت های مختلف ذهنی و عملی قرار می دهد؛ آنگاه به آسیب شناسی آن می پردازد. مولانا همین شیوه را در مثنوی معنوی به کار گرفته و انسانی آرمانی را بر مبنای قرآن مجید،کشف کرده است. تمامی ویژگی های این انسان آرمانی، چون جوهری یگانه، در وجود خود مولانا، گردآمده است(مولانای شاعر) بنابراین هرکس که با مولانا همراه شود، بعید است که بتواند از جذبه و طیف نیرومند این شخصیت، رهایی یابد؛ بی تردید او هم به یک مولانا تبدیل خواهد شد.
این استاد ادبیات عنوان کرد: شخصیت توانای مولانا در عشق ورزیدن، او را از همه چیز جز معشوقش بی نیاز می کند بنابراین در مکتب او باید به فراسوی دالّ ها و مدلول های رایج در زبان سفر کرد:
**برون شو ای غم از سینه، که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می آید
**نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
**مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
عبدالحسین فرزاد تجربیات و ادراکات عرفانی که مولانا بدان دست یافته است را فراتر از آن دانست که آن را بتوان با واژه بیان کرد و افزود: آن چه چیزی است که از شادی، شادتر است، تردیدی نیست که آن چیز، عنصر عشق است. همان چیزی که ادبیات مشرق زمین به ویژه عرفان ایرانی و غزل مولانا، آن را به جهان هدیه کرده است. غربی ها همواره برای درک عشق شرقی، به ایران و هند سفرکرده اند تا این جوهر شگفت را بشناسند. اما همواره ناکام مانده اند. این عنصر عشق و ادراک آن، مولانا را آن چنان نیرومند می سازد که برآن می شود تا تمامی چیزهایی که انسان را رنجور و غمگین می سازند، بساط آن را برچیند:
**بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخِ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
**هفت اختر بی آب را کاین خاکیان را می خورند
هم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنم
استاد ادبیات دانشگاه آزاد اسلامی گفت: مولانا با درهم شکستن عناصری که دلخواه او نیست، عظمت، کرامت و قدرت انسان را به او خاطرنشان می کند. او گاهی از شدت شیدایی به فضاهایی در ناشناخته های ادراک خویش دست می یابد که برای بیان آن، زبان و واژه ها را به نت هایی مرموز و ناشناخته موسیقی - کلامی بَدَل می کند.
عبدالحسین فرزاد در پایان سخنانش اظهار داشت: آنچه را که ما در غزلیات شمس می بینیم، در حقیقت، کدهایی مبهم و مرموز از آن عنصر دشواریابی است که ما برایش تنها کلمه «عشق» را به کار می بریم اما اینکه ماهیت عشق و جوهره آن چیست، تنها کسی می داند که به این بلای جهان سوز دچار شود. درباره ی مولانا و شعر و عشق او به مجالی بیش از این نیاز است.
**این نان و آب چرخ چو سیل ست بی وفا
من ماهیم نهنگم عُمّانم آرزوست
**والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
**زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست