سه‌شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۹ | Tuesday, 02 March 2021
  • ارتباط با انتخاب
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیک
  • |
  • نظرسنجی
سه‌شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۹ | Tuesday, 02 March 2021
  • صفحه نخست
  • اخبار انتخابات ۱۴۰۰
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • آی تی و فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
جستجو
ویدئو جدیدترین اخبار پربیننده ترین
لایو خبر عکس خواندنی ها اخبار ویژه
  • صفحه نخست
  • اخبار انتخابات ۱۴۰۰
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • آی تی و فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • ارتباط با انتخاب
  • پیوندها
  • آب و هوا
  • اوقات شرعی
  • مجله الکترونیک
  • نظرسنجی
  • آرشیو
ویدیو / بهترین و بدترین خاطرات زلاتکو کرانچار در ایران

ویدیو / بهترین و بدترین خاطرات زلاتکو کرانچار در ایران

ویدیو / ماجرای تیراندازی پلیس البرز به پای یک فرد قمه به دست در کرج

ویدیو / ماجرای تیراندازی پلیس البرز به پای یک فرد قمه به دست در کرج

ویدیو / فیلم منتشر شده توسط سنتکام درباره حمله موشکی ایران به عین‌الاسد

ویدیو / فیلم منتشر شده توسط سنتکام درباره حمله موشکی ایران به عین‌الاسد

تماشا کنید: تاخیر کشنده / کاهش محسوس مرگ و میر در دنیا با کلید خوردن واکسیناسیون؛ ایران همچنان در انتظار پیک چهارم کرونا!

تماشا کنید: تاخیر کشنده / کاهش محسوس مرگ و میر در دنیا با کلید خوردن واکسیناسیون؛ ایران همچنان در انتظار پیک چهارم کرونا!

ویدیو / ۱۰ نکته در مورد پوتین + زیرنویس فارسی

ویدیو / ۱۰ نکته در مورد پوتین + زیرنویس فارسی

ویدیو / حریرچی: در برخی استان ها مراسم عزاداری هزار نفری برگزار می شود؛ نمیدانیم صاحب عزا را دستگیر کنیم یا نه

ویدیو / حریرچی: در برخی استان ها مراسم عزاداری هزار نفری برگزار می شود؛ نمیدانیم صاحب عزا را دستگیر کنیم یا نه

کد خبر: ۱۸۵۲۸۴
تاریخ انتشار: ۱۲ : ۱۱ - ۲۴ دی ۱۳۹۳
صفحه نخست >> سیاست
پ

وقتی ریالی پول به خانه پا نمی‌گذارد

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
پرهام پرستار در ایران نوشت:

خودم، خودم را دعوت می‌کنم؛ به اطراف آن شهر. چند خانواده؟ سی؟ سی و پنج؟ چهل؟ هم کمتر، هم بیشتر. برای من که خبرنگارم، به دست آوردن اطلاعات دقیق از نان شب واجب‌تر است. حالا مگر می‌شود بشمری؟

رئیس‌اش سپرده: «حتماً یک خانم همراه‌تان باشد؛ همسر، خواهر یا دخترتان وگرنه محل تان نمی‌گذارند، یعنی اعتماد نمی‌کنند. کارتان را از دور انجام دهید، نزدیک شان نشوید. آنها عزت نفس بالایی دارند. از ما هم که می‌پذیرند به خاطر این است که می‌شناسندمان و نیت مان را می‌دانند و از قبل با هم ارتباط داریم و به ما اعتماد دارند. بهشان گفته‌ایم که شما از طرف ما می‌روید و امین ما هستید با این حال احتیاط کنید که باعث خجالت شان نشوید. مشخصات شما و ماشین‌تان را داده‌ایم و مشکلی نیست اما اگر کاغذ و قلم و دوربین دستتان ببینند برای همیشه به ما بی‌اعتماد می‌شوند.»

 دیالوگ خبری اولیه این بود:
- تعدادی از اهل محله گوسفند قربانی کرده و می‌خواهند گوشت‌اش را به خانواده‌های محروم بدهند اما نمی‌دانند چه کسی و کجا.
- چه کسانی هستند؟
- تعدادی از جوانان محله که دست به خیرند. آنها اوقات فراغت شان را به شناسایی خانواده‌های واقعاً فقیر می‌گذرانند، می‌شود از آنها کمک گرفت.

همین، با آن جوانان ارتباط گرفته می‌شود. خانواده‌هایی را در یکی از شهرهای نزدیک شناسایی کرده‌اند و دفاتری پر از اطلاعات از اوضاع شان دارند، خودجوش و بی‌تشکیلات و بی‌میز و صندلی و بی‌دفتر و دستک ایستاده‌اند به خیر. سه تا رئیس دارند، اسم شان را گذاشته‌ام رئیس. خودشان می‌گویند کارمند. یکی برای جمع‌آوری اطلاعات، یکی برای حساب و کتاب و تدارکات، یکی هم برای هماهنگی و ارتباط‌گیری و جلب اعتماد. دو خانم و یک آقا؛ معمولاً برای رساندن کمک‌ها مشکل وسیله نقلیه دارند؛ بدون هزینه. مجانی هم که نمی‌شود، درآمد و تزریق مالی (به قول خودشان) ندارند. صبر می‌کنند تا سر ماه که حقوق گرفتند، مقداری برای ببر و بیار کمک‌ها هزینه کنند. کارشان سخت و قطره‌ای است اما کمک است و برای خانواده‌های دریافت کننده، نقطه امیدی، که ما تنها نیستیم، که هستند هنوز افرادی که به ما محرومان اهمیت می‌دهند. می‌گویند خیلی برای مان مهم نیست که کار بزرگی انجام می‌دهیم یا کوچک. بیشتر از دامنه و اسم و رسم کارمان، به اهمیت آن اعتقاد داریم حتی اگر خانواده‌ای را بتوانیم یک وعده غذا در ماه جلو بیندازیم، باز به هدف خود رسیده‌ایم.

 شیرجه با سر وسط سوژه جدیدم

سروکله من چطور پیدا می‌شود؟ وسوسه باز کردن گره‌ای از کار این جوانان، زیرپایم را خالی می‌کند و می‌کشاندم وسط داستان جدیدم. سوژه تخته پاره نیست که وقتی از آسمان روی سرت می‌افتد جاخالی بدهی. سوژه باید درست روی سرت هوار شود و با آسفالت خیابان یکیت کند. به آورنده خبر می‌گویم که می‌توانم با اتومبیل خودم گوشت‌ها را ببرم و به دست خانواده‌های محروم برسانم. پیغام به جوانان می‌رسد. می‌گویند دور است، می‌گویم اتومبیل هست؛ بگذارید زودتر به روزی شان برسند. در ذهن، تصمیم دارم هم کمک‌ها را برسانم هم گزارشی تهیه کنم. با یکی از سه رئیس گروه کمک‌کنندگان آشنا می‌شوم. پرسش‌های زیادم درباره خانواده‌های محروم، رئیس هماهنگی و ارتباط‌گیری را به شک می‌اندازد. از معرفی‌کننده آمار مرا می‌گیرد: «خبرنگار است» لعنتی، حالا مانع می‌شوند. رئیس هماهنگی با لبخندی نیم‌بند از پای تلفن برمی‌گردد. سر به زیر دارد. می‌گوید:

-‌ شغل شما مشکل ساز می‌شود. اگر هوس کنید ناگهان خبری، گزارشی چیزی تهیه کنید تمام زحمات ما هدر می‌رود.

-‌ اگر برای کار شما بروم، کارمند شما خواهم بود و دیگر روزنامه نگار نیستم که گزارش تهیه کنم. چند دقیقه‌ای فکر می‌کند و عاقبت سر بالا می‌گیرد:

-‌ باشد، جز اعتماد به شما راه دیگری نداریم چون به ماشین شما نیاز داریم. حدود 40 تا آدرس است، پول یک گوسفند را باید تهیه کنیم فقط برای کرایه.

-‌ من اصلاً قصد ندارم با ماشینم از نیاز شما سوءاستفاده کنم. اگر بنای‌مان را براین بگذاریم که به هیچ عنوان گزارشی تهیه نکنم یا با آنها حرف نزنم، قطعاً به قراری که باهم می‌گذاریم عمل خواهم کرد. اگر هم بعداً تصمیم گرفتم چیزی درباره این موضوع بنویسم، قطعاً بدون رضایت شما یک کلمه هم نخواهم نوشت.

-گزارش خوب است اما آنها خانواده‌هایی هستند که حتی همسایه هایشان از نیاز و فقر آنها خبر ندارند، یعنی در گزارش تان اسم، آدرس و غیره کاملاً حذف می‌شود. گزارش شما می‌تواند بدون این اطلاعات باشد؟

-‌ اگر قرار شد بنویسم مشکلاتش را بگذارید به عهده من. باید بتوانم از پس نوشتنش بربیایم وگرنه این من و این لای جرز.

بنابراین، سروکله من به این شکل پیدا و پایم به این ماجرا باز می‌شود. پنجشنبه، گوشت‌ها را بار می‌زنم. کارتم بیشتر از هفده لیتر بنزین ندارد. بقیه باک را با بنزین آزاد پر می‌کنم و... کلاچ، دنده، گاز.

 پیش به سوی... به سوی چی؟ نمی‌دانم

تنها هستم، از خانم‌های آشنا هیچ‌کس نمی‌تواند همراهم بیاید. روحیه ایرانی به کمکم می‌آید و مثل همه کارهای دیگری که خراب می‌کنیم، در گوشم هی می‌خواند: «یک کاریش می‌کنم». یک کاریش می‌کنم، یک کاریش می‌کنم نتیجه‌اش شده است همین اوضاعی که می‌بینیم و منتقد آنیم. به آخرهای اتوبان که می‌رسم، قطار مترو از عرض اتوبان به سمت تهران سر می‌خورد. پیامک رئیس هم می‌رسد: «دیگر سفارش نکنم، بدون همراه خانم به هیچ عنوان سراغ خانواده‌ها نروید». می‌خواهم بنویسم: «همراه خانم از کجا بیاورم؟» اما نمی‌نویسم و به نوشتن یک کلمه «چشم» بسنده می‌کنم. پشت فرمان اتومبیل در اتوبان بیشتر از این هم نمی‌شود نوشت.

همین‌طور که چشمم به جاده است و آدرس نخستین محله‌ای را که باید بروم تو ذهن مرور می‌کنم، مشغول کمک گرفتن از فکرم برای حل مشکل همراه خانم هستم، بالاخره فکری به سرم می‌زند؛ همیشه گفته‌اند اختراع زاییده احتیاج است به جای اینکه اتوبان را ادامه دهم، زیر پل سیمانی می‌پیچم به راست، به سوی میدان مرکزی شهر. خانمی که بتواند همراهم شود، در میدان مرکزی که نه، در یکی از خیابان‌های پهن معروفش پشت چراغ قرمز لابه‌لای اتومبیل‌ها در رفت و آمد است. گفتند همراه خانم. شرط دیگری که نگذاشتند، اتومبیل را کناری می‌زنم. خانم گل فروش را صدا می‌زنم. به دو می‌آید. به چهره و سر و تیپش دقیق می‌شوم. معترض می‌شود: «آهاااای آقا! گل می‌خواهی یا مزاحمی؟». دو دسته نرگس از دسته‌های گلی که در دست دارد نشان می‌دهم: «این دو تا را می‌خواهم. چند؟ قیمت را پرت می‌کند: «هشت تومن». اسکناس 10 هزاری را می‌گیرم سمتش. نمایشی می‌دهد که یعنی دنبال بقیه پول است. دستش تو جیب‌های مانتو هی می‌چرخد و نمی‌یابد. صبر می‌کنم. نیم دقیقه‌ای معطلم می‌کند. نجاتش می‌دهم: «ببینم بقیه نداری بدی؟ باشد برای خودت اما نرو کارت دارم».

-‌ چه‌کار؟ صندلی عقب را نشانش می‌دهم:
-این تشت‌ها را می‌بینی؟ اینها بسته‌های گوشت است. می‌برم برای یک عده خانواده مستحق برای کمک، همه گلهایت را می‌خرم. مزدی هم بهت می‌دهم با من بیا کمکم کن، کارمان که تمام شد برمی‌گردانمت همین جا.

سخت نیست صداقتت را بخواهی به این جماعت اثبات کنی. خود، درد محرومیت کشیده و در رفتارشان صاف و ساده‌اند. چهره شان زیر آفتاب چهارراه و کنار دود اتومبیل‌ها تیره و دود گرفته است، آدم بد زیاد به پستشان خورده و لحن کلامشان خشن و بی‌ملاحظه است اما وقتی تو چشمهایت درستی را بخوانند، باورت می‌کنند. چشم به هم زدنی چهارراه و مشتریان و گلها را به فرزندش می‌سپرد و سوار می‌شود. دل تو دلم نیست که قسمتی از گوشت‌های نذری را بخواهد و من ناچار به گفتن «نه» باشم. نذری‌ها جملگی صاحب مشخص دارد و باید به دست او برسد. برای اطمینان خاطر رئیس، پیامکی می‌فرستم: «با همراه خانم دارم می‌روم. نگران نباشید».
چهار محله معروف اقماری شهر را باید برویم و گوشت‌ها را به آدرس‌های تعیین شده برسانیم.

 گل فروشی که گزارشگر می‌شود

در مسیر، کارت شناسایی‌ام را نشان‌اش می‌دهم تا اگر شکی دارد برطرف شود. خانم گل فروش را توجیه می‌کنم که از خانواده‌ها سؤال نپرسد؛ جز سلام و حال و احوال چیزی نگوید، کنجکاوی نکند، نگوید منی که تو اتومبیل نشسته‌ام روزنامه نگارم، گوشت‌ها را بدهد به دست صاحبش و سلام و علیک و خداحافظ. من هم راننده، با علاقه گوش می‌کند حتی نیم نگاهی هم به گوشت‌های توی تشت نمی‌اندازد. بقیه راه را در سکوت می‌رویم تا نخستین آدرس. خانم گل فروش در می‌زند، پیرزنی باز می‌کند. گوشت را می‌دهد، می‌خواهد خداحافظی کند که پیرزن دستش را می‌گیرد و به داخل خانه می‌کشد، نگران می‌شوم. خبرنگار جنایی نیستم اما خواندنی زیاد خوانده‌ام. ترس برم می‌دارد. نکند بلایی سر زن مردم بیاورند؟ که بود این پیرزن؟ داخل خانه چه کسانی هستند؟ کاش شماره موبایلی از گل فروش می‌گرفتم. دقایقی می‌گذرد و گل‌فروش از خانه بیرون نمی‌آید. سرتا پا نگرانی و اضطراب می‌شوم. اینجا دیگر کجاست؟ کیلومترها از شهر دور است. حتی لاشخورها هم آدم را بخورند کسی خبردار نمی‌شود. اصلاً اینها برای چه اینجا زندگی می‌کنند؟ ماشین را قفل می‌کنم و پشت در آهنی بدون رنگ و زنگ زده خانه می‌ایستم. دودل که در بزنم یا نه. یک لنگه در از لولا و ستون جدا شده و چهار انگشت دست در آن فرو می‌رود. به نظر می‌رسد در، با هر باز شدن باید روی بازکننده‌اش سقوط کند. چشمم را به شکاف بین لولای شکسته و در می‌گذارم. صدای چند زن می‌آید. فوری پشیمان می‌شوم. گوشم را می‌گذارم. خنده و تعارف. نفسم راحت می‌شود، در می‌زنم. گل فروش در را باز می‌کند و بیرون می‌آید. پشت سرش پیرزن. دعا می‌کند و خداحافظی. گل‌فروش در مسیر آدرس بعدی توضیح می‌دهد: «با دخترش زندگی می‌کند، معلول است. کودک بوده که با آمپول اشتباهی فلج می‌شود. سی ساله است و حتی نان نداشتند بخورند. پیرزن می‌گفت با ماهی 40هزار تومانش زندگی می‌کند و مقداری کمک از افراد، بیشتر اوقات اگر وعده غذایی داشته باشند، چیزی جز یک قرص نان با لیوانی شیر نیست.»

چهل آدرس را سر می‌زنیم، بینوایانی که گوشت‌ها را می‌گیرند، راحت به زن گل فروش اعتماد می‌کنند و دقایقی با او حرف می‌زنند. تک و توک او را به خانه می‌برند و با چای جوشیده از شب مانده یا چای کمرنگ بی‌جانی از او پذیرایی می‌کنند. گل فروش تکبر نمی‌کند و دست شان را پس نمی‌زند. در یکی از خانه‌ها، زنی بیوه با دو فرزندش زندگی می‌کند. در زیر زمین بشدت نمناک خانه‌ای. دست‌ها و گردن زن و بچه هایش پوست پوست یا زخم است. گل فروش می‌ترسد پا به داخل خانه بگذارد، یکی از فرزندان خانه خوابیده است. روی تشکی کثیف. گل فروش ابتدا آنچه را می‌بیند باور نمی‌کند. کنار دخترک خوابیده روی تشک، دو مارمولک جولان می‌دهند. کناره‌ها و لای دیوار زیرزمین که گچ و سیمانش طبله کرده، مارمولک‌ها رفت و آمد می‌کنند یا در کمین پشه‌ها نشسته‌اند. مادر بچه‌ها خودش توضیح می‌دهد: اینجا بشدت نمناک است و زیر این زیلو که می‌بینید خراب و سوراخ سوراخ است. حریف مارمولک‌ها نمی‌شویم. با ما زندگی می‌کنند. تمام تن‌مان زخم و پوسته پوسته است. نه پول داریم خانه‌ای دیگر بگیریم نه می‌توانیم دکتر برویم. غذای درست و حسابی هم نمی‌خوریم، اگر کمک‌های دیگران نرسد همین‌جا سنگ قبرمان می‌شود...
مأموریت سنگین است، باید سنگ باشی که چشمانت خیس نشود آن‌هم در حضور زنی کارگر که از صبح تا شب وسط چهار راه لقمه نانی برای خانواده‌اش در‌می‌آورد و خود یکی از بیچارگانی است که اکنون برای کمک به دیگرانی مانند خود قدم برمی‌دارد. گل‌فروش، هنگام بازگو کردن دیده‌ها و شنیده هایش در خانه این بیچارگان اشک می‌ریزد و صدایش می‌لرزد. نمی‌تواند سؤالش را پنهان کند: «شما همیشه از این جور آدم‌ها گزارش می‌نویسید؟»

- بله، تقریباً زیاد.
پوزخند می‌زند: «پس باید خیلی سنگدل و بی‌عاطفه باشید، این چیزها را برای هرکه تعریف می‌کردم دلش می‌ترکید.»

-‌ اشک‌های مرا باید روی کاغذ ببینید. هر یک از ما به سبک خودمان گریه می‌کنیم. شما با مدل خودتان و من با مدل خودم. گریه من نباید تنهایی باشد. من و کاغذم و خوانندگان روزنامه‌ام باهم گریه می‌کنیم.

گل فروش را هرچه اصرار می‌کنم دستمزدی که صبح وعده‌اش را داده‌ام قبول نمی‌کند. می‌گوید مزدم را تو نخستین آدرس گرفتم چون پیرزن چنان از دیدن گوشت ذوق کرده بود و می‌خندید و دست دعا برداشته بود که فهمیدم ارزش این کار چقدر است. در بقیه خانه‌ها هم معلوم بود گوشت برایشان یک گوهر نایاب است و خیلی خوشحال شدند. گل فروش، ناگهان پشت دست می‌زند و آه کشداری در فضای اتومبیل رها می‌کند: «ما اصلاً به عقلمان نرسید که این بیچاره‌ها گوشت را باید با چه چیزی بخورند. برنج و روغن و نان و پیازشان را از کجا بیاورند؟»

مأموریت حوالی عصر به پایان می‌رسد. خانم همراه را همان چهارراهی که سوار کرده‌ام، پیاده می‌کنم؛ چه‌ها که نمی‌بینیم و چه‌ها که نمی‌شنویم؛ خانواده‌های زندانیان، بیکاران، فقیران و درماندگان وقتی ماه تا ماه می‌گذرد و ریالی پول به خانه‌شان نمی‌آید نمی‌دانم نامش چیست، زندگی است؟

لینک کوتاه
ارسال به تلگرام
بازید از صفحه اول ارسال به دوستان نسخه چاپی
گزارش خطا
0
وب گردی
کدام بسته اینترنتی بهتر است؟!

کدام بسته اینترنتی بهتر است؟!

 تصاویر حیرت‌انگیز ناسا از «مریخ»

تصاویر حیرت‌انگیز ناسا از «مریخ»

 نکات جالبی که درباره مغز نمی‌دانید

نکات جالبی که درباره مغز نمی‌دانید

 گریم جالب طناز طباطبایی در فیلمی که هشت سال توقیف بود

گریم جالب طناز طباطبایی در فیلمی که هشت سال توقیف بود

 قدیمی‌ترین عکس هوایی تهران!

قدیمی‌ترین عکس هوایی تهران!

 ۸ عادت سمی که شما را از شادی محروم می کنند

۸ عادت سمی که شما را از شادی محروم می کنند

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر:
تصاویر
۱/۳
۱/۳
تصاویر: مسابقات قهرمانی اسکی روی آب جزیره کیش

تصاویر: مسابقات قهرمانی اسکی روی آب جزیره کیش

۲/۳
تصاویر: ماهشهر در وضعیت قرمز کرونا

تصاویر: ماهشهر در وضعیت قرمز کرونا

۳/۳
تصاویر: دیدار تیم‌های فوتبال پرسپولیس و سایپا

تصاویر: دیدار تیم‌های فوتبال پرسپولیس و سایپا

ببینید!

ویدیو / شکسته شدن صفحه یخی به مساحت لندن در قطب جنوب

ویدیو / امام جمعه موقت دزفول: سه بار کرونا گرفتم و با مصرف داروی امام کاظم و داروی جامع امام رضا شفا یافتم

ویدیو / همتی: برای رمزارزها صرافی‌هایی مشخص می‌کنیم

تماشا کنید: محتوای نامه خاتمی چیست؟ / نامه خاتمی به رهبر انقلاب؛ مرور همه آنچه تاکنون از این دستخط می دانیم

تماشا کنید: بن بست شکن / صالحی چگونه توانست هم قانون مجلس را اجرا کند هم از شکل گیری اجماع جهانی علیه ایران جلوگیری کند؟

ویدیو / چرا لورنس عربستان قهرمان نبود؟ + زیرنویس فارسی

ویدیو / مشکلات حذف دفترچه‌های بیمه / مردم: هزینه‌ها را آزاد حساب می‌کنند

آرشیو
پربازدیدها
روز هفته ماه سال

احمدی نژاد: بحث ترور من جدی است / مسائلی که اطلاع دارم را ضبط کرده ام و در چند جای مطمئن قرار داده ام

نشانه هایی که می گویند بایدن «شیفته» ایران است و در حال دوری از عربستان!

احضار استاندار سابق خوزستان به دادسرا

شادترین و غمگین‌ترین استان‌های کشور + جدول / قم، شادترین است

اتهام جنجالی مقابل حاجی‌صفی؛ افشای رای علیه علی کریمی+عکس

آژانس بین المللی انرژی اتمی به ایران: ملزم به اجرای توافق مکمل پروتکل الحاقی هستید

مدیرعامل منطقه آزاد کیش برکنار شد

به کسانی که از تهران بروند ظرف ۳ روز خانه، کار و بودجه می‌دهیم!

ابطال گواهی فوت ۹ خدمه سانچی

علم الهدی: متاسفانه زن و همسر در خانه همدیگر را با اسم کوچک صدا می‌زنند / تفاهم دولتمردان ما با آژانس خلاف قانون است؛ شما که گفتید ما حقوقدان هستیم و سرهنگ نیستیم

بایدن: پیام حمله هوایی برای ایران این بود که اعمال‌تان بی پاسخ نخواهد ماند

مردی که سلطان عمان، آرزویش را داشت / میانه روها و اصلاح‌طلبان تعهد محضری دهند که «برجام» به نام و کام اصولگرایان باشد / حضرات اصولگرا! یقه ملت را رها کنید و معیشت‌ را به گروگان نگیرید

خطوط قرمز بایدن درباره ایران کدام است؟ / چرا واکنش بایدن به حمله اربیل، به کلی متفاوت از ترامپ بود؟

سهمیه بنزین وانت‌ بارها تغییر کرد

احمدی نژاد: بحث ترور من جدی است / مسائلی که اطلاع دارم را ضبط کرده ام و در چند جای مطمئن قرار داده ام

نشانه هایی که می گویند بایدن «شیفته» ایران است و در حال دوری از عربستان!

بازار خودرو سکته کرد / پژو ۲۰۶ تا ۵۲ میلیون، سمند ۱۴ میلیون، پژو ۴۰۵ تا ۱۵ میلیون و تیبا ۲۶ میلیون ارزان شد / پراید ۹۰ میلیونی هم خریدار ندارد

جو بایدن پیروز انتخابات معرفی شد / فاکس نیوز، آسوشیتدپرس، سی ان ان و ان بی سی این خبر را اعلام کرده اند / بیانیه ترامپ: نتیجه انتخابات هنوز قطعی نشده / پیشنهاد داماد ترامپ به او برای پذیرش شکست

استفتاء مهم ایت الله سیستانی در باره مراسم عزاداری امام حسین (ع)

ترامپ: ایران اگر کرم بریزد بلایی سرش می آوریم که تا حالا سابقه نداشته!

دانش‌آموز ممتاز تهرانی بعد از کنکور خودکشی کرد

جدول غیررسمی افزایش حقوق بازنشستگان کشوری و لشکری / افزایش ۳۰ تا ۷۰ درصدی حقوق ها

مدیرعامل سایپا: خیال همه را از پراید راحت کردیم

ویدیو/ کتک زدن یک زن افغانستانی توسط مامور نیروی انتظامی

خواندنی ها
تاکید دولت چین به آموزش امنیت هوشمند

تاکید دولت چین به آموزش امنیت هوشمند

پیشگیری از ریزش مو در گیاهخواران

پیشگیری از ریزش مو در گیاهخواران

«اپ گالری» هواوی از رکورد ۵۳۰ میلیون کاربر فعال گذشت

«اپ گالری» هواوی از رکورد ۵۳۰ میلیون کاربر فعال گذشت

زیاد نشستن چه بلایی سر بدنتان می‌آورد

زیاد نشستن چه بلایی سر بدنتان می‌آورد

آخرین اخبار مهمترین عناوین روز

شاخص کل بورس، امروز ۱۲ اسفند ۹۹

محتکر سم کشاورزی ۴ میلیارد ریال جریمه شد

مزیت‌های ثابت‌ شده نوشیدن آب گرم در مقایسه با آب سرد

جهانگیری: کسانی در کشور هستند که دروغ می‌سازند و روی این دروغ تحلیل و ارزیابی می‌کنند

میزان سرایت ویروس کرونا در خوزستان از یک بیمار به ۱۲۳نفر است

«پایتخت» از امشب به تلویزیون برمی‌گردد

روحانی: «کولبری» و «سوخت بری» در شأن مردم و کشور نیست / این وضعیت ناهنجار باید سریعا سامان یابد

قلیان باعث انتشار ویروس کرونا می‌شود

تاثیر فضای سبز بر کاهش خطر اختلال کم‌توجهی

شاخص کل بورس، امروز ۱۲ اسفند ۹۹

امکان دریافت وام بانکی برای همه صاحبان سهام عدالت فراهم شد

نمایندگان پارلمان اروپا: اتحادیه اروپا با استفاده از فرصت ریاست جمهوری بایدن، از الحاق کرانه باختری به اسرائیل جلوگیری کند

وضعیت آب و هوا، امروز ۱۲ اسفند ۹۹ / بارش‌های پراکنده در برخی استان‌ها / ورود سامانه بارشی جدید به کشور از پنجشنبه

وضعیت جاده‌ها و راه ها، امروز ۱۲ اسفند ۹۹ / آخرین روز انسداد آزادراه تهران-شمال و کندوان / برف و باران در جاده‌های ۷ استان

ربیعی: رفتن به لیست سیاه FATF صادرات و آوردن ارز به چرخه اقتصاد را با مشکل روبرو می کند؛ دوستان و همسایگان هم تمایل کار با ایران را از دست خواهند داد

ربیعی: آزادسازی پول های ایران در حال پیگیری است / بانک مرکزی با کره جنوبی و عراق توافقاتی انجام داده / استفاده از منابع به صورت تدریجی خواهد بود

خبر رفع تعلیق فدراسیون جودو صحت ندارد / فریب افکار عمومی به سبک وزارت ورزش و فدراسیون جودو

قیمت سکه پارسیان، امروز ۱۲ اسفند ۹۹

ربیعی: توافق با ‌آژانس پیام روشن حسن نیت ایران بود؛ منتظر گام متقابل اعضای برجام برای اثبات حسن نیت هستیم

مرکز آمار: ایران ۹.۲ میلیارد دلار بدهی خارجی دارد

مجلس برای اخذ مالیات از اینفلوئنسر‌ها ضرب‌الاجل دو ماهه تعیین کرد

قیمت دلار و یورو در بازار آزاد، امروز ۱۲ اسفند ۹۹

قیمت طلا و سکه، امروز ۱۲ اسفند ۹۹

گورباچف: بابت اصلاحات سیاسی و اقتصادی شرمنده‌ام اما برای تغییر حیاتی بود / این اصلاحات ممکن است باز هم رخ دهد

مردانی: کرونا بیشتر از طریق ذرات ریز معلق در هوا قابل انتقال است / سازمان بهداشت جهانی اعلام کرده که احتمال انتقال ویروس از طریق سطوح بسیار کم است / کرونا از طریق غذا منتقل نمی‌شود

مرتضی نبوی، عضو مجمع تشخیص: برخی از کشورهای دوست ما می‌پرسند چرا به FATF نمی‌پیوندید؟ این کار را برای ما سخت تر می‌کند

معاونت حقوقی ریاست جمهوری: تصویب لوایح پالرمو و سی اف تی مستقل از موضوع FATF مورد وفاق قوای سه گانه بوده

محسن هاشمی: من و جهانگیری از کاندیداهای کارگزاران هستیم اما دیدگاه ها درباره کاندیداتوری ظریف مثبت تر است

معاون بانک مرکزی: مبادله رمز ارزها در کشور ممنوع است

شنیده شدن صدای انفجاردر جنوب عربستان سعودی / منابع محلی: پدافند هوایی یک موشک بالستیک را رهگیری و منهدم کرده

مجوز مجلس به دولت: برای پرداخت یارانه ها پول چاپ کنید

نماینده آمریکا در سازمان ملل: با همتای ایرانی دیدار نداشته‌ام

پنتاگون: ارزیابی هایمان نشان می دهد در حمله به سوریه یک نفر کشته و دو نفر زخمی شده اند / روابط واشنگتن با ریاض تغییر نخواهد کرد

کاخ سفید: آماده تعامل با ایران درباره برجام هستیم

مسکو: حملات اخیر آمریکا به سوریه به تعطیلی مذاکرات غیررسمی واشنگتن و تهران انجامید / بی شک، این اقدامات از سوی قدرت‌های تاثیرگذار انجام شده

پایان برج سازی در حریم رضوی / طرح تفصیلی بافت پیرامون حرم مطهر رضوی تصویب شد

معاون بانک مرکزی: دلار ۱۵ هزار تومانی در صورت صادرات ۲.۵ ميليون بشکه نفت

گروسی : آلودگی به مواد هسته ای در محل گزارش نشده ایران وجود دارد / تهران به هیچ یک از سوالات آژانس در رابطه با احتمال حضور مواد هسته ای در سه مکان دیگر پاسخ نداده

واکسیناسیون ۸ میلیون سالمند از فروردین ۱۴۰۰

آرشیو
وبگردی

جدیدترین واکنش علی کریمی پس از انتخابات فدراسیون فوتبال/عکس

واکنش سارا خوئینی‌ها به حواشیِ یک استوری

قتل هولناک در حمایت از برادر

بازیگری که پس از مرگ برنده جایزه گلدن گلوب شد

تیپ خفن بازیگر زن مشهور ایرانی در یک اقدام ممنوعه / در یکی از خیابان های تهران

یکتا ناصر با تیپ دهه شصتی درکنار خانواده اش

استوری پسر ۲۲ ساله کرمانی قبل از خودکشی

کشف جسد ۲جوان در جنگل النگدره گرگان

نه، آقای حسینی، شترسواری دولا دولا نمی‌شود

دردِ دل‌های مهوش وقاری، درباره بستری شدن محسن قاضی‌مرادی

9 جراحی عجیب برای شبیه شدن به ایوانکا ترامپ + عکس

حمایت محسن چاوشی از شهاب حسینی

  • صفحه نخست
  • اخبار انتخابات ۱۴۰۰
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • آی تی و فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"
کد خبر: ۱۸۵۲۸۴
تاریخ انتشار: ۱۲ : ۱۱ - ۲۴ دی ۱۳۹۳
صفحه نخست >> سیاست
پ

وقتی ریالی پول به خانه پا نمی‌گذارد

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
پرهام پرستار در ایران نوشت:

خودم، خودم را دعوت می‌کنم؛ به اطراف آن شهر. چند خانواده؟ سی؟ سی و پنج؟ چهل؟ هم کمتر، هم بیشتر. برای من که خبرنگارم، به دست آوردن اطلاعات دقیق از نان شب واجب‌تر است. حالا مگر می‌شود بشمری؟

رئیس‌اش سپرده: «حتماً یک خانم همراه‌تان باشد؛ همسر، خواهر یا دخترتان وگرنه محل تان نمی‌گذارند، یعنی اعتماد نمی‌کنند. کارتان را از دور انجام دهید، نزدیک شان نشوید. آنها عزت نفس بالایی دارند. از ما هم که می‌پذیرند به خاطر این است که می‌شناسندمان و نیت مان را می‌دانند و از قبل با هم ارتباط داریم و به ما اعتماد دارند. بهشان گفته‌ایم که شما از طرف ما می‌روید و امین ما هستید با این حال احتیاط کنید که باعث خجالت شان نشوید. مشخصات شما و ماشین‌تان را داده‌ایم و مشکلی نیست اما اگر کاغذ و قلم و دوربین دستتان ببینند برای همیشه به ما بی‌اعتماد می‌شوند.»

 دیالوگ خبری اولیه این بود:
- تعدادی از اهل محله گوسفند قربانی کرده و می‌خواهند گوشت‌اش را به خانواده‌های محروم بدهند اما نمی‌دانند چه کسی و کجا.
- چه کسانی هستند؟
- تعدادی از جوانان محله که دست به خیرند. آنها اوقات فراغت شان را به شناسایی خانواده‌های واقعاً فقیر می‌گذرانند، می‌شود از آنها کمک گرفت.

همین، با آن جوانان ارتباط گرفته می‌شود. خانواده‌هایی را در یکی از شهرهای نزدیک شناسایی کرده‌اند و دفاتری پر از اطلاعات از اوضاع شان دارند، خودجوش و بی‌تشکیلات و بی‌میز و صندلی و بی‌دفتر و دستک ایستاده‌اند به خیر. سه تا رئیس دارند، اسم شان را گذاشته‌ام رئیس. خودشان می‌گویند کارمند. یکی برای جمع‌آوری اطلاعات، یکی برای حساب و کتاب و تدارکات، یکی هم برای هماهنگی و ارتباط‌گیری و جلب اعتماد. دو خانم و یک آقا؛ معمولاً برای رساندن کمک‌ها مشکل وسیله نقلیه دارند؛ بدون هزینه. مجانی هم که نمی‌شود، درآمد و تزریق مالی (به قول خودشان) ندارند. صبر می‌کنند تا سر ماه که حقوق گرفتند، مقداری برای ببر و بیار کمک‌ها هزینه کنند. کارشان سخت و قطره‌ای است اما کمک است و برای خانواده‌های دریافت کننده، نقطه امیدی، که ما تنها نیستیم، که هستند هنوز افرادی که به ما محرومان اهمیت می‌دهند. می‌گویند خیلی برای مان مهم نیست که کار بزرگی انجام می‌دهیم یا کوچک. بیشتر از دامنه و اسم و رسم کارمان، به اهمیت آن اعتقاد داریم حتی اگر خانواده‌ای را بتوانیم یک وعده غذا در ماه جلو بیندازیم، باز به هدف خود رسیده‌ایم.

 شیرجه با سر وسط سوژه جدیدم

سروکله من چطور پیدا می‌شود؟ وسوسه باز کردن گره‌ای از کار این جوانان، زیرپایم را خالی می‌کند و می‌کشاندم وسط داستان جدیدم. سوژه تخته پاره نیست که وقتی از آسمان روی سرت می‌افتد جاخالی بدهی. سوژه باید درست روی سرت هوار شود و با آسفالت خیابان یکیت کند. به آورنده خبر می‌گویم که می‌توانم با اتومبیل خودم گوشت‌ها را ببرم و به دست خانواده‌های محروم برسانم. پیغام به جوانان می‌رسد. می‌گویند دور است، می‌گویم اتومبیل هست؛ بگذارید زودتر به روزی شان برسند. در ذهن، تصمیم دارم هم کمک‌ها را برسانم هم گزارشی تهیه کنم. با یکی از سه رئیس گروه کمک‌کنندگان آشنا می‌شوم. پرسش‌های زیادم درباره خانواده‌های محروم، رئیس هماهنگی و ارتباط‌گیری را به شک می‌اندازد. از معرفی‌کننده آمار مرا می‌گیرد: «خبرنگار است» لعنتی، حالا مانع می‌شوند. رئیس هماهنگی با لبخندی نیم‌بند از پای تلفن برمی‌گردد. سر به زیر دارد. می‌گوید:

-‌ شغل شما مشکل ساز می‌شود. اگر هوس کنید ناگهان خبری، گزارشی چیزی تهیه کنید تمام زحمات ما هدر می‌رود.

-‌ اگر برای کار شما بروم، کارمند شما خواهم بود و دیگر روزنامه نگار نیستم که گزارش تهیه کنم. چند دقیقه‌ای فکر می‌کند و عاقبت سر بالا می‌گیرد:

-‌ باشد، جز اعتماد به شما راه دیگری نداریم چون به ماشین شما نیاز داریم. حدود 40 تا آدرس است، پول یک گوسفند را باید تهیه کنیم فقط برای کرایه.

-‌ من اصلاً قصد ندارم با ماشینم از نیاز شما سوءاستفاده کنم. اگر بنای‌مان را براین بگذاریم که به هیچ عنوان گزارشی تهیه نکنم یا با آنها حرف نزنم، قطعاً به قراری که باهم می‌گذاریم عمل خواهم کرد. اگر هم بعداً تصمیم گرفتم چیزی درباره این موضوع بنویسم، قطعاً بدون رضایت شما یک کلمه هم نخواهم نوشت.

-گزارش خوب است اما آنها خانواده‌هایی هستند که حتی همسایه هایشان از نیاز و فقر آنها خبر ندارند، یعنی در گزارش تان اسم، آدرس و غیره کاملاً حذف می‌شود. گزارش شما می‌تواند بدون این اطلاعات باشد؟

-‌ اگر قرار شد بنویسم مشکلاتش را بگذارید به عهده من. باید بتوانم از پس نوشتنش بربیایم وگرنه این من و این لای جرز.

بنابراین، سروکله من به این شکل پیدا و پایم به این ماجرا باز می‌شود. پنجشنبه، گوشت‌ها را بار می‌زنم. کارتم بیشتر از هفده لیتر بنزین ندارد. بقیه باک را با بنزین آزاد پر می‌کنم و... کلاچ، دنده، گاز.

 پیش به سوی... به سوی چی؟ نمی‌دانم

تنها هستم، از خانم‌های آشنا هیچ‌کس نمی‌تواند همراهم بیاید. روحیه ایرانی به کمکم می‌آید و مثل همه کارهای دیگری که خراب می‌کنیم، در گوشم هی می‌خواند: «یک کاریش می‌کنم». یک کاریش می‌کنم، یک کاریش می‌کنم نتیجه‌اش شده است همین اوضاعی که می‌بینیم و منتقد آنیم. به آخرهای اتوبان که می‌رسم، قطار مترو از عرض اتوبان به سمت تهران سر می‌خورد. پیامک رئیس هم می‌رسد: «دیگر سفارش نکنم، بدون همراه خانم به هیچ عنوان سراغ خانواده‌ها نروید». می‌خواهم بنویسم: «همراه خانم از کجا بیاورم؟» اما نمی‌نویسم و به نوشتن یک کلمه «چشم» بسنده می‌کنم. پشت فرمان اتومبیل در اتوبان بیشتر از این هم نمی‌شود نوشت.

همین‌طور که چشمم به جاده است و آدرس نخستین محله‌ای را که باید بروم تو ذهن مرور می‌کنم، مشغول کمک گرفتن از فکرم برای حل مشکل همراه خانم هستم، بالاخره فکری به سرم می‌زند؛ همیشه گفته‌اند اختراع زاییده احتیاج است به جای اینکه اتوبان را ادامه دهم، زیر پل سیمانی می‌پیچم به راست، به سوی میدان مرکزی شهر. خانمی که بتواند همراهم شود، در میدان مرکزی که نه، در یکی از خیابان‌های پهن معروفش پشت چراغ قرمز لابه‌لای اتومبیل‌ها در رفت و آمد است. گفتند همراه خانم. شرط دیگری که نگذاشتند، اتومبیل را کناری می‌زنم. خانم گل فروش را صدا می‌زنم. به دو می‌آید. به چهره و سر و تیپش دقیق می‌شوم. معترض می‌شود: «آهاااای آقا! گل می‌خواهی یا مزاحمی؟». دو دسته نرگس از دسته‌های گلی که در دست دارد نشان می‌دهم: «این دو تا را می‌خواهم. چند؟ قیمت را پرت می‌کند: «هشت تومن». اسکناس 10 هزاری را می‌گیرم سمتش. نمایشی می‌دهد که یعنی دنبال بقیه پول است. دستش تو جیب‌های مانتو هی می‌چرخد و نمی‌یابد. صبر می‌کنم. نیم دقیقه‌ای معطلم می‌کند. نجاتش می‌دهم: «ببینم بقیه نداری بدی؟ باشد برای خودت اما نرو کارت دارم».

-‌ چه‌کار؟ صندلی عقب را نشانش می‌دهم:
-این تشت‌ها را می‌بینی؟ اینها بسته‌های گوشت است. می‌برم برای یک عده خانواده مستحق برای کمک، همه گلهایت را می‌خرم. مزدی هم بهت می‌دهم با من بیا کمکم کن، کارمان که تمام شد برمی‌گردانمت همین جا.

سخت نیست صداقتت را بخواهی به این جماعت اثبات کنی. خود، درد محرومیت کشیده و در رفتارشان صاف و ساده‌اند. چهره شان زیر آفتاب چهارراه و کنار دود اتومبیل‌ها تیره و دود گرفته است، آدم بد زیاد به پستشان خورده و لحن کلامشان خشن و بی‌ملاحظه است اما وقتی تو چشمهایت درستی را بخوانند، باورت می‌کنند. چشم به هم زدنی چهارراه و مشتریان و گلها را به فرزندش می‌سپرد و سوار می‌شود. دل تو دلم نیست که قسمتی از گوشت‌های نذری را بخواهد و من ناچار به گفتن «نه» باشم. نذری‌ها جملگی صاحب مشخص دارد و باید به دست او برسد. برای اطمینان خاطر رئیس، پیامکی می‌فرستم: «با همراه خانم دارم می‌روم. نگران نباشید».
چهار محله معروف اقماری شهر را باید برویم و گوشت‌ها را به آدرس‌های تعیین شده برسانیم.

 گل فروشی که گزارشگر می‌شود

در مسیر، کارت شناسایی‌ام را نشان‌اش می‌دهم تا اگر شکی دارد برطرف شود. خانم گل فروش را توجیه می‌کنم که از خانواده‌ها سؤال نپرسد؛ جز سلام و حال و احوال چیزی نگوید، کنجکاوی نکند، نگوید منی که تو اتومبیل نشسته‌ام روزنامه نگارم، گوشت‌ها را بدهد به دست صاحبش و سلام و علیک و خداحافظ. من هم راننده، با علاقه گوش می‌کند حتی نیم نگاهی هم به گوشت‌های توی تشت نمی‌اندازد. بقیه راه را در سکوت می‌رویم تا نخستین آدرس. خانم گل فروش در می‌زند، پیرزنی باز می‌کند. گوشت را می‌دهد، می‌خواهد خداحافظی کند که پیرزن دستش را می‌گیرد و به داخل خانه می‌کشد، نگران می‌شوم. خبرنگار جنایی نیستم اما خواندنی زیاد خوانده‌ام. ترس برم می‌دارد. نکند بلایی سر زن مردم بیاورند؟ که بود این پیرزن؟ داخل خانه چه کسانی هستند؟ کاش شماره موبایلی از گل فروش می‌گرفتم. دقایقی می‌گذرد و گل‌فروش از خانه بیرون نمی‌آید. سرتا پا نگرانی و اضطراب می‌شوم. اینجا دیگر کجاست؟ کیلومترها از شهر دور است. حتی لاشخورها هم آدم را بخورند کسی خبردار نمی‌شود. اصلاً اینها برای چه اینجا زندگی می‌کنند؟ ماشین را قفل می‌کنم و پشت در آهنی بدون رنگ و زنگ زده خانه می‌ایستم. دودل که در بزنم یا نه. یک لنگه در از لولا و ستون جدا شده و چهار انگشت دست در آن فرو می‌رود. به نظر می‌رسد در، با هر باز شدن باید روی بازکننده‌اش سقوط کند. چشمم را به شکاف بین لولای شکسته و در می‌گذارم. صدای چند زن می‌آید. فوری پشیمان می‌شوم. گوشم را می‌گذارم. خنده و تعارف. نفسم راحت می‌شود، در می‌زنم. گل فروش در را باز می‌کند و بیرون می‌آید. پشت سرش پیرزن. دعا می‌کند و خداحافظی. گل‌فروش در مسیر آدرس بعدی توضیح می‌دهد: «با دخترش زندگی می‌کند، معلول است. کودک بوده که با آمپول اشتباهی فلج می‌شود. سی ساله است و حتی نان نداشتند بخورند. پیرزن می‌گفت با ماهی 40هزار تومانش زندگی می‌کند و مقداری کمک از افراد، بیشتر اوقات اگر وعده غذایی داشته باشند، چیزی جز یک قرص نان با لیوانی شیر نیست.»

چهل آدرس را سر می‌زنیم، بینوایانی که گوشت‌ها را می‌گیرند، راحت به زن گل فروش اعتماد می‌کنند و دقایقی با او حرف می‌زنند. تک و توک او را به خانه می‌برند و با چای جوشیده از شب مانده یا چای کمرنگ بی‌جانی از او پذیرایی می‌کنند. گل فروش تکبر نمی‌کند و دست شان را پس نمی‌زند. در یکی از خانه‌ها، زنی بیوه با دو فرزندش زندگی می‌کند. در زیر زمین بشدت نمناک خانه‌ای. دست‌ها و گردن زن و بچه هایش پوست پوست یا زخم است. گل فروش می‌ترسد پا به داخل خانه بگذارد، یکی از فرزندان خانه خوابیده است. روی تشکی کثیف. گل فروش ابتدا آنچه را می‌بیند باور نمی‌کند. کنار دخترک خوابیده روی تشک، دو مارمولک جولان می‌دهند. کناره‌ها و لای دیوار زیرزمین که گچ و سیمانش طبله کرده، مارمولک‌ها رفت و آمد می‌کنند یا در کمین پشه‌ها نشسته‌اند. مادر بچه‌ها خودش توضیح می‌دهد: اینجا بشدت نمناک است و زیر این زیلو که می‌بینید خراب و سوراخ سوراخ است. حریف مارمولک‌ها نمی‌شویم. با ما زندگی می‌کنند. تمام تن‌مان زخم و پوسته پوسته است. نه پول داریم خانه‌ای دیگر بگیریم نه می‌توانیم دکتر برویم. غذای درست و حسابی هم نمی‌خوریم، اگر کمک‌های دیگران نرسد همین‌جا سنگ قبرمان می‌شود...
مأموریت سنگین است، باید سنگ باشی که چشمانت خیس نشود آن‌هم در حضور زنی کارگر که از صبح تا شب وسط چهار راه لقمه نانی برای خانواده‌اش در‌می‌آورد و خود یکی از بیچارگانی است که اکنون برای کمک به دیگرانی مانند خود قدم برمی‌دارد. گل‌فروش، هنگام بازگو کردن دیده‌ها و شنیده هایش در خانه این بیچارگان اشک می‌ریزد و صدایش می‌لرزد. نمی‌تواند سؤالش را پنهان کند: «شما همیشه از این جور آدم‌ها گزارش می‌نویسید؟»

- بله، تقریباً زیاد.
پوزخند می‌زند: «پس باید خیلی سنگدل و بی‌عاطفه باشید، این چیزها را برای هرکه تعریف می‌کردم دلش می‌ترکید.»

-‌ اشک‌های مرا باید روی کاغذ ببینید. هر یک از ما به سبک خودمان گریه می‌کنیم. شما با مدل خودتان و من با مدل خودم. گریه من نباید تنهایی باشد. من و کاغذم و خوانندگان روزنامه‌ام باهم گریه می‌کنیم.

گل فروش را هرچه اصرار می‌کنم دستمزدی که صبح وعده‌اش را داده‌ام قبول نمی‌کند. می‌گوید مزدم را تو نخستین آدرس گرفتم چون پیرزن چنان از دیدن گوشت ذوق کرده بود و می‌خندید و دست دعا برداشته بود که فهمیدم ارزش این کار چقدر است. در بقیه خانه‌ها هم معلوم بود گوشت برایشان یک گوهر نایاب است و خیلی خوشحال شدند. گل فروش، ناگهان پشت دست می‌زند و آه کشداری در فضای اتومبیل رها می‌کند: «ما اصلاً به عقلمان نرسید که این بیچاره‌ها گوشت را باید با چه چیزی بخورند. برنج و روغن و نان و پیازشان را از کجا بیاورند؟»

مأموریت حوالی عصر به پایان می‌رسد. خانم همراه را همان چهارراهی که سوار کرده‌ام، پیاده می‌کنم؛ چه‌ها که نمی‌بینیم و چه‌ها که نمی‌شنویم؛ خانواده‌های زندانیان، بیکاران، فقیران و درماندگان وقتی ماه تا ماه می‌گذرد و ریالی پول به خانه‌شان نمی‌آید نمی‌دانم نامش چیست، زندگی است؟

قران
ارسال به تلگرام
قران
قران
قران
قران
قران
قران
  • صفحه نخست
  • اخبار انتخابات ۱۴۰۰
  • سیاست
  • بین الملل
  • تاریخ
  • اقتصاد
  • اجتماع
  • آی تی و فناوری
  • فرهنگ و هنر
  • حوادث
  • ورزش
  • خواندنی ها
  • سلامت
  • ویدیو
  • عکس
  • درباره انتخاب
  • |
  • ارتباط با ما
  • |
  • پیوندها
  • |
  • آب و هوا
  • |
  • اوقات شرعی
  • |
  • مجله الکترونیکی
  • |
  • نظرسنجی
  • |
  • جستجو
  • |
  • آرشیو
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به انتخاب است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید : "ایران سامانه"