پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
«23 درصد جوانان ايراني دچار اختلالات رواني هستند.»، «نزديك به بيست ميليون نفر در ايران اختلال رواني دارند.» و «بيماريهاي رواني در ايران افزايش داشته.» اينها تنها بخشي از خبرهايي است كه اين روزها در رسانهها منتشر ميشوند. بياييد نگاهي به دور و برمان بيندازيم؛ مردمي را ميبينيم كه از حداقل شاديها برخوردارند، با كوچكترين حرفي از كوره در ميروند، در خيابانها دعوا زياد ميبينند، آمار خودكشي در كشورشان بالا رفته و در كل مردم بياعصابي شدهاند. آنقدر بياعصاب كه ديگر حتي حوصله خودشان را هم ندارند.
به گزارش قانون، روزي نيست كه درباره نبود شادي در كشور و افزايش آسيبهاي اجتماعي صحبت نشود. مردمي كه زماني جزو شادترين مردمان روي زمين بودند الان به روزگار بدي افتادهاند. اكثر ما علت اين اتفاقات را ميدانيم، گراني، مشكلات سياسي كشور، تحريمها، روابط خارجي، نبود كار، بالا رفتن سن ازدواج و چيزهايي از اين دست. آنقدر دلايلش زياد است كه نميشود در اين متن، رديفشان كرد! «عباسعلي اللهياري» رئيس سازمان نظام روانشناسي ايران توضيحات جالبي درباره افزايش اختلالات رواني در ايران به« قانون» ميدهد. اصلا با او درباره همين موضوع گفتوگو كرديم كه چرا بيماريهاي رواني زياد شده؟ چرا جوانها بيشتر از ديگران مبتلا ميشوند و چراهاي ديگر.
براساس خبرهايي كه در رسانهها منتشر شده است در كشور ما نزديك به بيست ميليون نفر داراي اختلالات رواني هستند. واقعا آمارها همين است؟ يعني ما از هر چهار ايراني يك نفر بيمار رواني داريم؟!
در وهله اول بايد تعريفمان از اختلال رواني را توضيح دهيم چون اگر تعريفمان درست نباشد ممكن است اشكالات زيادي ايجاد شود. معمولا در كتابهاي طبقهبندي مرجع كه در روانپزشكي و روانشناسي مورد استفاده قرار ميگيرند، اختلال رواني به حالتهاي شديد رواني گفته ميشود كه در اين صورت من فكر ميكنم آمارش خيلي پايينتر از اين چيزي باشد كه شما گفتيد. اما اگر منظورمان از اختلال رواني؛ انواع و اقسام مشكلات خفيف هم باشد، آمار بالاتر ميشود. يعني مثلا اگر منظورمان از افسردگي مجموع همه نشانههاي افسردگي باشد، تعدادش در كشور ما كمتر از اين مقداري است كه شما ميگوييد. اما اگر بخواهيم هر كدام از نشانهها را هم بهعنوان يك اختلال رواني به حساب آوريم و بخواهيم هركدام را جدي بگيريم پس اين آمار ميتواند درست باشد.
حالا چرا اينقدر در جوانها اين اختلالات زياد شده است؟
بسياري از اختلالات رواني در سنين نوجواني و جواني شروع ميشوند، چون ظرفيتها و سازوكارهاي روانشناختي هنوز به پختگي كامل نرسيده. پختگياي كه براساس آن، فرد ياد ميگيرد با مشكلات زندگي چطور برخورد كند. افراد در سنين كم هنوز اين توانايي را ندارند، براي همين زودتر در مقابل مشكلات و مسائل جامعه فروميريزند. از طرف ديگر اگر علت شيوع بيشتر اختلالات رواني را در سن جواني جستوجو ميكنيم به اين دليل كه در دوره جواني هم مشكلات جوان زياد است به دليل تحولات بلوغ، اشتغال، تشكيل خانواده، كار، تحصيل و چيزهايي از اين دست و همينطور تعارضاتي كه با والدين و نسل پيشين دارند كه باعث ميشود توانايي لازم براي حل مشكل را به دست نياورد.
فرموديد اگر بخواهيم آمار حالتهاي شديد رواني را بگيريم بسيار كمتر از اين تعدادي است كه در خبرها آمده. آماري در دست است كه بگويد چند درصد از مردم واقعا به بيماريهاي رواني دچار هستند؟
متاسفانه سالهاست در كشور به دنبال اين هستيم كه آمار درست را پيدا كنيم. دليل اينكه تا به حال چنين آماري به دست نيامده به اين خاطر است كه تا به حال مطالعات دقيقي روي اين موضوع شكل نگرفته. براي اينكه ما اين آمار دقيق را داشته باشيم بايد مطالعهای در حد سرشماري و تشكيل پرونده سلامت روان و روانشناختي براي افراد انجام شود تا طبق آن بتوانیم قضاوت درستی داشته باشیم. آمارهايي كه در رسانهها منتشر ميشود معمولا بر اساس تحقیقات روی جامعهای خاص به دست آمده است. يا مثلا سازمانهایي خاص براساس تعداد مراجعهکنندگانشان به چنين ارقامي ميرسند. همه اینها باعث میشود به وثوق این آمارها خدشه وارد شود.
ولی میشود با توجه به مشاهدات حدس زد که آمار اختلالات رواني در مردم زیاد شده، درست است؟
بله. همه ما میتوانیم با یک نگاه به اطراف؛ متوجه شويم كه استرس، فشار روانی، نگرانی، پرخاشگری، وسواس و مشكلاتي از اين دست در كشور افزايش داشته. مردم ما يك مقدار از لحاظ روحي و رواني حالشان خوب نيست. آن آرامش، خويشتنداري و قدرت مهارگرياي كه معمولا يك انسان بايد داشته باشد كه در مقابل حوادث و مشكلات، تعادل خوبي را از خودش نشان دهد، در جامعه ما كمتر وجود دارد. با كمترين محركات و بحرانها، فرد از كوره در ميرود و رفتاري را از خودش نشان ميدهد كه پسنديده يك جوان يا بزرگسال در جامعه فرهيختهاي مثل جامعه ايران نيست. از طرفي ميزان شادي و نشاط در كشور كم شده و بايد با برنامههايي در سطح كلان، اين شادي و نشاط افزايش پيدا كند.
چرا مردم ما اينطور شدهاند؟ آنچه مسلم است اين است كه مردم قبلا خويشتندارتر بودند و روي خشمشان كنترل بيشتري داشتند.
بله درست است اما بايد دقت كنيم ما در كشوري زندگي ميكنيم كه مشكلات اجتماعي، اقتصادي و سياسي تغييرات زيادي در آن به وجود آورده و زندگي در كشور سخت شده است. فشار معيشتي در كشور ما افزايش پيدا كرده، به عبارت بهتر شاخص رنج بشري كه در دنيا براي كاهش آن بسيار برنامهريزي ميشود، در جامعه ما افزايش پيدا كرده. يعني مردم ما براي زندگي و امرار معاششان با استرس بيشتري مقابله ميكنند. ما در كشوري زندگي ميكنيم كه مشكلات اجتماعي، اقتصادي و سياسي تغييرات زيادي در آن به وجود آورده و زندگي در كشور سخت شده است. شاخص رنج بشري كه در دنيا براي كاهش آن بسيار برنامهريزي ميشود، در جامعه ما افزايش پيدا كرده اينكه چرا اين شاخص افزايش پيدا كرده، به چند دليل است كه بعضي از آنهاب بيروني است. مثل مسائل اقتصادي، بحرانها، تحريمها، وضعيت اشتغال و مسائلي از اين دست. دليل ديگر اينكه ما در كشور براي خيلي از چيزها كه حتي ارزشي هم ندارند هزينه ميكنيم و اصطلاحا پول را هدر ميدهيم. در دولت هم همين اتفاق ميافتد و براي بعضي چيزهاي بيارزش بودجه صرف ميشود. اما هيچگاه براي آموزش مهارتهاي زندگي به افراد نه هزينه شده و نه برنامهاي وجود داشته. ما دنبال اين نيستيم كه بحران و استرس در زندگي مردم نباشد چون شدني نيست، ولي ميتوانيم كاري كنيم كه مردم در مقابل مشكلات، كارآمدترين و بهترين واكنشها را داشته باشند به عبارت ديگر از كوره در نروند و بهترين و منطقيترين راه را در پيش بگيرند. دولت ما اين را به مردم آموزش نميدهد؛ نه در مدارس، نه در دانشگاهها و نه در هيچ كلاس آموزشي ديگري. هيچ نهادي متولي آموزش اين چيزها نيست. در كشورهاي توسعهيافته براي آموزش اين مهارتها، برنامهريزي ميشود آنهم نه با كتاب و اين جور چيزها، با آموزشهاي عملي. چون مثلا اگر كسي بخواهد رانندگي ياد بگيرد نه با سمينار و نه با كتاب خواندن، هيچ چيز ياد نميگيرد. اما اگر چندين بار پشت فرمان بنشيند و كلاج و دنده بگيرد، به طور كامل راننده ميشود. براي مسائل زندگي هم بايد همين كار را كرد. مثلا به فرد ياد دهيم كه تفكر منطقي به چه صورت است و نحوه ارتباط برقرار كردن با ديگران چطور است. ما در روانشناسي يكسري تكنيكهايي داريم كه باعث ميشود طرز تفكر افراد را تغيير دهيم. اما نميشود اين تكنيكها را با بروشور يا كتاب خواندن به مردم آموزش داد.
ادامه اين سهلانگاريها چه آسيبهايي در جامعه به وجود خواهد آورد؟
انسان مجموعهاي است از تفكرات، عواطف، مسائل روحي و رواني، اهداف، آرمان و چيزهاي ديگر. همين انسان در صورتي ميتواند بالاترين بهرهوري را داشته باشد كه در سلامت به سر ببرد. وقتي ميگوييم «سلامت»، منظورمان صرفا سلامت جسماني نيست. تحقيقات نشان داده كه از صددرصد سلامت، سلامت جسماني تنها 10 تا 15 درصد را در برميگيرد. حدود 85 درصدش در حوزه سلامت رواني، سلامت اجتماعي و سلامت روحي و معنوي است. متاسفانه ما براي اين بخش از وجودمان فكري نكردهايم و تصور ميكنيم اگر پولي هم قرار است خرج شود بايد در بخش سلامت جسم هزينه شود. اگر ما براي اين بخش از سلامت برنامهريزياي نداشته باشيم، كارآمدي افراد جامعه پايين ميآيد و جامعه انسجام اجتماعياش را از دست ميدهد. در اين صورت جامعهاي با سابقه تمدن و فرهنگي مثل ايران را ميبينيد كه مردمش مدام با هم درگير هستند در حالي كه انتظار ميرود مردمي باشيم كه به عنوان يك الگو در دنيا شناخته شويم. هر جامعهاي كه بخواهد پيشرفت كند بايد سلامت روان افرادش تامين باشد. نبود سلامت روان جلوي خلاقيت، پيشرفت و توسعه را ميگيرد و ما در صحنههاي اجتماعي و بينالمللي خسران خواهيم ديد. بايد بررسي كنيم ببينيم مشكلات چيست و براي آنها بودجه و برنامهريزي داشته باشيم.
اين بررسي كردن جزو وظايف سازمان نظام روانشناسي نيست؟
ما حاضريم اين كار را انجام دهيم ولي دولت بايد بودجه اين كار را در اختيارمان قرار دهد. ما بايد طرحي در سطح ملي داشته باشيم كه همه قوهها در آن دخيل باشند و برنامههاي لازم را طراحي و اجرايي كنيم.
ميخواهم بدانم در حالت كلي؛ سازمان براي اينكه آرامش به سطح جامعه برگردد تا به حال چه كارهايي كرده؟
وظايف سازمان براساس قانون حول دو سه محور ميچرخد. محور اول برميگردد به همه كساني كه ميخواهند در زمينه روانشناسي و مشاوره فعاليت كنند؛ بايد صلاحيت علمي اين افراد بررسي شود كه اين كار توسط سازمان نظام روانشناسي انجام ميشود. يعني مشاوري بدون اجازه سازمان نميتواند فعاليت كند. محور دوم حمايت از حقوق مراجعان به مشاوران و روانشناسان است. شهرونداني كه به روانشناسان مراجعه ميكنند در بعضي موارد از مشاوران گلهمند هستند كه ما حامي حقوق آنها هستيم. ما در سازمان كميسيونهايي داريم كه به تخلفات روانشناسان رسيدگي ميكنند. محور سوم هم ارتقاي علمي مشاوران و روانشناسان است. با بازآموزيهايي كه داريم، دانش و مهارت مشاوران وابسته به سازمان را به روز ميكنيم. ولي ما در جايگاهي نيستيم كه بخواهيم سلامت روان ملي را پايش و رصد كنيم.
در واقع تئوريسين هستيد!
بله كاملا درست است. كارهاي اجرايي جزو وظايف دستگاههاي حاكميتي است مثل وزارت بهداشت و وزارت علوم و باقي دستگاهها. ما دستگاه دانش فني هستيم، در واقع كساني كه زير نظر ما كار ميكنند آمادگي لازم را براي اجراي برنامههاي كلان و ملي كه دولت طراحي ميكند، دارند. ولي اگر دولت برنامهاي تنظيم نكرد، ما كاري نميتوانيم بكنيم. سازمان امكانات بسيار كمي دارد و نميتوانيم كارهاي اجرايي انجام دهيم.