arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۲۳۰۷۱
تاریخ انتشار: ۲۴ : ۰۳ - ۱۹ فروردين ۱۳۹۰

نگاه به اثري از فرانسيس گويا ؛ غول ها مي ميرند

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
* کميل سهيلي:  «فرانسيس گويا ( (Francisco Goya شبي در خواب ديد که با دوست دوران جواني زير درختي نشسته است. خورشيد در آسمان مي تابيد. دوستش بر تاب سوار بود و وي او را هل مي داد و کوتاه و هيجان زده مي خنديد. بعد افتاد زمين و گويا نيز پشت سرش خود را به زمين انداخت و غلت زد. غلت زنان از سراشيبي تپه پايين آمدند و به ديوار زرد رنگي رسيدند. از ديوار گذشتند و سربازاني ديدند که داشتند مرداني را تيرباران مي کردند. سربازان شليک کردند و مردان بر زمين افتادند و خونشان خاک را رنگي کرد. فرانسيسکو گويا قلم موي نقاشي را از کمربندش درآورد و با حالت تهديد آميز سوي سربازان رفت. سربازان از اين حضور ناگهاني وحشت کرده و به چشم زدني ناپديد شدند. جاي آن ها غول عظيمي پيدا شد که بر پاهاي انساني تلوتلو مي خورد. موهاي کثيف و صورت رنگ پريده داشت و از گوشه لب هايش خون مي چکيد. چشم هايش بي حالت بود، اما داشت مي خنديد.
فرانسيسکو گويا پرسيد: تو کي هستي؟ غول دهانش را پاک کرد و گفت: من غول حاکم بر انسان ها هستم. تاريخ مادر من است. فرانسيسکو گويا قدم به جلو گذاشت و قلم مو را به تهديد بالا گرفت. غول ناپديد شد». اين متن گزيده اي بود از خوابِ خواب ها، نوشته آنتونيو تابوکي، ترجمه کوشيار پارسي
غول خواب گويا ناپديد شد، گويا نيز از خواب بيدار شد، گويا مرد، ناپلئون هم شکست خورد، اما خواب نقاش بر بومي حک شد و تمام فراز و نشيبهاي زمان را طي کرد و امروز در اختيار تاريخ قرار گرفته است. در تصوير غولي را مي بينيم با همان ويژگيهاي ذکر شده که گويا وظيفه اي جز بهم زدن زيبايي خوابهاي عاشقانه ندارد. غول آنگونه گوشت تن آدمي را با ولع مي خورد که انگار هيچ چيز ديگري او را سير نمي کند. مو هايش ژوليده است، دستانش را در اطراف بدن انسان چنگ زده و نگاهش بي شباهت با ديوانه اي خطرناک نيست. غول هيچ کنترلي بر رفتار خود ندارد، ظاهر و نوع آدم خوردنش (! ) کاملا نشان از رفتار بدوي و وحشيانه اش دارد. سياهي زمينه نيز تاکيد ديگري بر تاريک بودن فضا و وحشي بودن غول دارد. تصوير گويا ناخودآگاه مرا به ياد تصوير شير و گاوي مي اندازد که چندي پيش در تخت جمشيد ديدم! منظورم همان نشان شيري است که خودش را روي کمر موجودي گاو مانند انداخته و به شکل وحشيانه اي او را در چنگال خود گرفتار ساخته است. گاو اما با آرامش به طرف شير بازگشته و گرچه اميدي به رهايي اش نيست، اما در موضعي بالا تر از شير قرار گرفته است. تو گويي مي خواهد با آرامش و بي تفاوتي اش نسبت به مرگ، وحشي بودن شير را حتي در واپسين لحظات زندگي اش به رخش بکشد.
در تصوير «گويا» نيز بي سلاح بودن و بي واکنش بودن جسد آدمي، ناخودآگاه وجهه وحشي غول را عريان تر ساخته و به شکلي به آدمي تقدس بخشيده است. در ادبيات و اسطوره هاي قديم، همواره غول نماد نگهبان گنج بوده است. يعني همواره جايي که غولي بوده، گنجي نيز وجود داشته است (و بالعکس). پشم زرين کولخيس تحت مراقبت اژد ها بود، جنگل سدر تحت محافظت غول هومبابا قرار داشت و براي رسيدن به درخت زندگي بايد گروپس ها را شکست مي دادند! جالب اينکه براي کشتن هرغولي نيز يک راه (و معمولا تنها فقط يک راه) وجود داشت. يکي بايد کور مي شد، يکي را بايد شبانه خواب کرد و در برابر ديگري تنها بايد اندکي صبر به خرج داد و بدون درگيري و خشونت کارش را يکسره ساخت. اما هيچ غولي در ادبيات ديده نمي شود که نقطه ضعفي نداشته و غيرقابل شکست بوده باشد.
«گويا» اسم اين نقاشي را «کرونوس در حال خوردن پسرش» گذاشته است؛ که اشاره اي مستقيم دارد به اسطوره اي يوناني که در آن کرونوس که شنيده بوده يکي از فرزندانش او را نابود خواهد کرد، شروع به خوردن آن ها مي کند. اما همسرش براي اينکه مقابل او بايستد به جاي يکي از فرزندان سنگي را به او مي دهد و فرزند که همان زئوس (خداي خدايان) باشد را به جزيره کرت برده و در آنجا بزرگ مي کند.
نظرات بینندگان