پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
شب يخبندان زمين بود. جهان را غباري از جهل و نوميدي فراگرفته و انديشههاي گمراه در زمين روان بودند. بتها در هيبتهاي گوناگون سر بلند ميکردند. انسانها، به سان رمههاي بي شبان، درکژراهههاي بي مقصود زمين سرگردان بودند. بيش از همه سرزمين سوخته حجاز بود که در آتش آيينهاي پوسيده جاهليت ميسوخت. آسمان را خورشيدي دوباره ميبايست تا ذوب کند شب يخبندان زمين را.
زمين، حيات راستين را از ياد برده بود. آدميحرمت نداشت، که بنده زرخريد کسري و خاقان و موبد و خاخام بود؛ و عشق و محبت در چکاچاک شمشيرهاي شمشيرزناني که در شمشير خود، نه عزت و سربلندي آدميبلکه رقيّت و بندگي را طلب ميکردند، از ياد رفته بود. ديجور سياه ستم بر همه جا دامن کشيده بود و خورشيد و روشني با پرده جهالت رخ نهفته بود. داعيه داران، دام گستراني بودند که در طلب صيد فراوان چراگاه خويش را به نقش فريب ميآراستند و در ازدحام پرخروش نجبا و سرهنگان و عمله خلوت و جلوت آنان مردم، از ياد رفته بودند.
... و شب در راه رسيدن به طلوع صبح جمعه، هفدهم ربيعالاول بود _ مصادف با همان سالي که اصحاب فيل قصد ويراني کعبه کردند و به سنگ سجيل معذب شدند _ که ناگهان زمين لرزيد. گويي زمين خسته از ستم در تلاطم تولدي بزرگ بود. ابليس قصد رفتن بکرد تا خبر از اين دگرگوني بگيرد که با شهاب تيرهاي نوراني رانده شد و ندا آمد که ديگر جايي در هيچ يک از هفت آسمان ندارد. ابليس که پيش از تولد حضرت عيسي(ع) آزادانه به هفت آسمان ميرفت و پس از تولد آن حضر ت، از سه آسمان منع شده بود، به يارانش گفت تا بگردند در زمين و علت اين دگرگوني را، که باعث منع او از چهار آسمان ديگر شده بود، بيابند. چون برفتند و بي خبر بازگشتند؛ خود در پي آن حادثه بزرگ برفت.
آن شب آسمان جاده زندگي را ستاره باران کرد چرا که مسافري آمده بود تا زندگي را به صبحي طربناک پيوند بزند و غبار را از آيينه حيات بزدايد تا آدمي، پاک و آزاد در آيينه بنگرد و آيينه صداقت را، آن گونه که بايسته و شايسته اين شاهکار عظيم خلقت بود، تفسيرکند. ستاره بخت انسان اين بار از مکه طلوع ميکرد و شعشعه زرين ظهورش شب غليظ و بيرحم را نور باران ميساخت، درکوير ناپيدا کران زندگي سراج منير و کوکب هدايتي انسان را به سرمنزل فلاح و سعادت خواند و گيتي در آستانه رستاخيزي بزرگ قرار گرفت. ذرات هستي در حرکتي عاشقانه حضور مفسر حيات را جشن گرفتند. هستي از پس قرنها کدورت و ملال و ناراستي، اينک، عشق را تجربه ميکرد. عطر حضورش هستي را دگرگون کرد و جهان حضور عزيزش را در همه عرصهها احساس ميکرد.
عشق آمد و شر چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهي و پر ساخت ز دوست
اجزاي وجود من همه دوست گرفت
نامياست زمن بر من و باقي همه اوست
فضاي مکه از عطر حضور سرشار بود. نسيم، شميم وجود مقدسش را به اقصانقاط عالم ميبرد و عالم، گلستاني پررنگ و بوي شده بود. آسمان مکه نورباران بود. ستارگان روشني را از پيشاني مبارکش وام ميگرفتند و جشن ميلاد هستي را برپا ميداشتند.
تمامت خلقت در رستاخيزي جان ميگرفت و دستهاي آفرينشگر خداوند، از پاک ترين جاي گستره ارض، خاک وجود نبي مرسل را برگرفته بود؛ با آب چشمه قداست پيکره اي برآورده بود که جهان، سنگيني انتظار قدوم مبارکش را بر جان خويش داشت. نفخه رحماني، هستي قدسي بدو بخشيد و حضرت خاتم النبيين(ص) پاي به عرصه گيتي نهاد.
شب يخبندان زمين از خورشيد وجودش گرم شد. انديشههاي يخين ذوب شدند و مالک مهربان هستي، پراکندههاي زمين را جمع کرد تا شان انساني در چاه جاهليت سقوط نکند. در متن جامعه بدوي عرب، مردي برآمد که معمار زندگي و تمدن جديدي براي انسان در همه عصرها شد. حريمهاي تنگ و بسته قبيلهاي را به مدد انفاس قدسي خويش به پهناي هستي وسعت بخشيد و چشمانداز حيات آدميرا از مرزهاي قبيله به گستره تماميافلاک گشاده کرد.
وجودش برکت را به ساکنان زمين ارزاني فرمود و زندگي انسان، که در معرض هدم و نابودي قرار داشت، با شگفتي وجودش رقم آباداني گرفت؛ از آن روز که زنان قبيله بني سعد، افزوني در رزق و راستي را دريافتند، تا امروز که پيام مقدسش حلقه وصلي است که همه مسلمانان را در هر جاي زمين و با هرشکل و رنگي به هم پيوند ميزند.
ميلاد مبارک حضرت رسول (ص) آغاز دگرگوني در عرصه روابط انساني و بازگردان کرامت و شرافت انساني به بشري بود که خودخواهي و آز و ظلم او را مقهورکرده بود و نيمه خدايي انسان سنگيني اين مصائب جايي براي تجلي و ظهور نمييافت پيام آسماني پيامبر وحي در جمله اي خلاصه ميشد. «قولو لا اله الاّ الله تفلحوا» فلاح و رستگاري، انسان تنها درگفتن لااله الاّ الله خلاصه ميشد. اما اين کلام کوتاه دنيايي از ارزشهاي بزرگ و متعالي و «نه»، گفتن به ارزشهاي رايج آن روزگار را با خود داشت. نفي خدايان دروغين که در قالب اشرافيت آن روزگار به استحمار و استعمار انسان مشغول بودند مخالفت آنان را برانگيخت. آبي در خوابگه مورچگان ريخته شده بود. صف بنديها و روياروييها آغاز شد. تمامت اشرافيت منحط و زخميآن روزگار روياروي عدالت و آزادي ايستاد، به اين قصد که نهضت حضرت رسول(ص) را در آغاز به شکست بکشاند. پيام نهضت در مرزهاي جغرافيايي عربستان باقي نماند و تماميجهان آن روزگار را به خود مشغول کرد. آن چه از ماجراي خشک شدن درياچه ساوه و فرو ريختن کنگره کاخ نوشيروان و خاموشي آتشکده آذرگشسب آورده اند در واقع صورتي نمادين از فراگير شدن پيامياست که بشر را به رستگاري و آرامش و مدارا و حقيقت جويي ميخواند.
فروريختن کنگره کاخ کسري، خشک شدن آب درياچه ساوه و فرومردن آتش آتشکده پارس، هر سه در ايران اتفاق ميافتد؛ گويي ميلاد و رسالت رسول مکرم اسلام(ص) ، بيش از همه اقوام و ملتها با سرنوشت ايران مرتبط است. پس از اعلام رسالت نيز، ايرانيان خود دروازهها را بر مجاهدان گشودند و آنان را نجاتبخش خويش از شب ظلمت تلقي کردند.
سلمان، آواره اي از ايران، اقصانقاط عالم آن روزگار را در طلب سرچشمه حقيقت زير پا نهاد و سرانجام، آن گاه که حضرت ختميمرتبت محمد مصطفي(ص) را يافت، روح جستجوگر او آرامش يافت و خود را وقف خدمت به نهضت حضرتش کرد؛ مشاور و يار و مددکارش شد تا بدآنجا که پيامبر خداوند او را در زمره خاندان خويش به حساب آورد و در آن هنگام، که نگاهبانان ظلمت و زنجير در پي خاموش کردن نداي الهي بودند، چاره جويي اين مجاهد راستين بقا و دوام نهضت را تضمين کرد. پس از گسترش نهضت نيز، ايران، کانون فرهنگ و تمدني شد که روزگاري به جان در طلب آن برآمده بود. مورخان، مفسران، محدثان، محققان، نويسندگان و شاعران بسيار از اين سرزمين برآمدند و قلم خويش را وقف اعتلاي اسلام و آگاهي دادن و روشن ساختن راه قرآن و عترت کردند و رسالت دفاع از نهضت خاتم پيامبران را بر عهده گرفتند.
***
نزد ملت مسلمان ايران، ميلاد پربرکت رسول مکرم اسلام(ص) پاي به عرصه حيات نهادن ماده نيست. با ورود اسلام به ايران، فرهنگ ايراني، تولدي دوباره يافت و با وفاق و سازگاري به منزله يکي از ارکان اصلي پيام محمد(ص) درآمد. تولد او، مردم به جان آمده از ظلم کسري و موبد را، به حيات جديدي مژده داد و آن ، رهايي از بندگي بندگان خداوند و به بندگي خداوند در آمدن بود.
جنگهاي بي فرجام ايران و بيزانس سالها چرخ آسياب خصومت را با خون درماندگان و فرودستان چرخانده بود. مردم به جان آمده در جستجوي روزنه اي براي آزادي بودند. ميلاد پيامبر اسلام پايان يافتن رنجها و بدبختيها بود و دريچه کسب معرفت را، که تا آن زمان فقط به روي گروه اندکي گشوده ميشد، بر همگان گشود و ملتي را به وادي کسب معرفت کشاند؛ ساختار طبقاتي جامعه را فرو ريخت و خون و نژاد را که ملاک تعلق امتيازات بود به هيچ انگاشت؛ ملاک فضل و برتري را تقوا قرار داد و جامعه بشري را از تنگناي نامردي و نامردميبه سرزمين آزادگي و انسانيت سوق داد. پيام زندگي ساز او آن چنان موثر و کاري بود، که در اندک مدتي، بناي تمدني جديد را پي ريزي کرد؛ تمدني که حاصل پيوند ملتهاي گوناگون بود و قلمروي از اروپا تا چين و ترکستان را دربرميگرفت. آنچه اين ملتهاي گوناگون و اقوام متفاوت را به يکديگر پيوند ميداد اعتقاد به پيام آسماني رسول اسلام(ص) بود.
از همين روست که طي چند قرن نخست تاريخ اسلام، اين اقوام هر يک موجد خلاقيتها و آفرينشهاي شگفت شدند؛ اما، رشته اي نامرئي همه اين آفرينشها، اعم از معماري، شهرسازي، خط و تذهيب و آفرينشهاي ادبي و... را به يکديگر متصل ميکرد که آن، فرهنگ غني و متعالي اسلام بود.
***
روز ميلاد آن پيامبر عظيم الشان اختلاف است ميان اهل سنت و اماميه. آنها دوازدهم ربيعالاول را ذکر ميکنند و شيعه هفدهم ربيعالاول را. اما مهم اين است که به برکت رخداد انقلاب اسلاميايران، روزهاي خالي اختلاف اهل سنت و شيعه در ميلاد رسول اکرم(ص)را «هفته وحدت» پرکرده است.
وحدت پيام آسماني حضرت حق است و رمز کامکاري و پيروزي رسول مکرم اسلام(ص). دروازههاي ايران و روم را بر لشگريان توحيد، وحدت گشود و تمدن عظيم اسلاميرا همدلي و وحدت مسلمين بنا کرد.
در زمانه اي که حيات اجتماعي امت محمد صلوات الله عليه در معرض انواع تهديدهاست، پيام روشن و آسمانيش، باطل السحر همه ساحران و خنّاساني است که زندگي پيروانش را به نيکي نميخواهند. شعاع پيام او به اندازهاي گسترده بود، که در اندک مدتي، شرق و غرب عالم آن روزگار را در نورديد و اقوام و افرادي پيامگزار سخن رسول شدند که از مرکز وحي فاصله بسيار داشتند. اينان به روشني دريافتند که جامعه اي که حضرتش در پي تاسيس آن بودند، بر عزت و سربلندي آدميبنا شده است. ايران، اين افتخار را دارد که نخستين ملت غيرعرب است که انوار وحي، روحش را تسخير کرد و رسول رسالتي شد که حضرتش به آن مبعوث شده بود و فرهنگ اين دين را عموماً فرهيختگاني تدوين و تنظيم و تاليف کردند که در حوزه جغرافيايي ايران قرار داشتند.
ايراني جستجوگر و آواره اي که در طلب حقيقت به هر جا سرکشيد _سلمان پارسي_ به واقع رسول ملتي بود که عشق به راستي در خميرمايه جانشان نهفته است و پيامدار وحي نيز پيام اين ملت را به نيروي فراست و وحي دريافت. از همين رو، مسلمان _رسول ملت ايران در نزد حضرتش _ در زمره خانواده او درآمد.
آغاز درخشش خورشيده جود پيامبر، تنها ظهور روشني نيست، بلکه محو ظلمت و زنجير نيز هست. از همين روست که در دشمني با پيام آسمانيش اشرافيت جاهلي عرب و ايران و روم يکسان عمل ميکنند.
آن روز که خداوند، زمين را به گل وجودش آذين بست، اتحاد و همدلي را نيز به پيروانش ارزاني داشت؛ از قوميپراکنده و دشمن خوي دوستاني يکدل برآوود و دشمنيها و کدورتها بدل به دوستي و عشق شد. امروز نيز پيام مبارکي دست مايه اتفاق و همدلي همه کساني است که از انوار وجودش عرصه جانشان روشن است.
بنياد وحدت و يگانگي امت بيدار ايران مستحکم باد که عزاي بدخواهان در شادي قلبها و اهتزاز دستهاي به هم پيوسته ماست. ميلاد حضرت پيامبر(ص) و حضرت امام جعفر صادق(ع) بر تمام مومنان مبارک باد.
جان سحر جسم سمن بوي توست
شام، غلام سر گيسوي توست
ماه که خم کرده سر خويشتن
بوسه زن گوشه ابروي توست
اي سمن باغ خداوندگار
سرو غلام قد ناژوي توست
آنچه ز گل نيک تر آمد به باغ
باغ گل خلق تو و خوي توست
زمزمه زندگي کائنات
همهمه شور و هياهوي توست
عقل تو سرمايه سنگين وحي
عقل جهان کم به ترازوي توست
کاش که فرياد دلم ميشنيد
حلقه آن در که سر کوي توست
شاخه طوبي ندهد در بهشت
آنچه در آن چنبر بازوي توست
هي هي از اين عشق خوش احمدي
ذکر لبم، ناله هوهوي توست
به سان رمههاي بي شبان، درکژراهههاي بي مقصود زمين سرگردان بودند. بيش از همه سرزمين سوخته حجاز بود که در آتش آيينهاي پوسيده جاهليت ميسوخت. آسمان را خورشيدي دوباره ميبايست تا ذوب کند شب يخبندان زمين را. زمين، حيات راستين را از ياد برده بود. آدميحرمت نداشت، که بنده زرخريد کسري و خاقان و موبد و خاخام بود؛ و عشق و محبت در چکاچاک شمشيرهاي شمشيرزناني که در شمشير خود، نه عزت و سربلندي آدميبلکه رقيّت و بندگي را طلب ميکردند، از ياد رفته بود. ديجور سياه ستم بر همه جا دامن کشيده بود و خورشيد و روشني با پرد? جهالت رخ نهفته بود. داعيه داران، دام گستراني بودند که در طلب صيد فراوان چراگاه خويش را به نقش فريب ميآراستند و در ازدحام پرخروش نجبا و سرهنگان و عمل? خلوت و جلوت آنان مردم، از ياد رفته بودند. ... و شب در راه رسيدن به طلوع صبح جمعه، هفدهم ربيعالاول بود _ مصادف با همان سالي که اصحاب فيل قصد ويراني کعبه کردند و به سنگ سجيل معذب شدند _ که ناگهان زمين لرزيد. گويي زمين خسته از ستم در تلاطم تولدي بزرگ بود. ابليس قصد رفتن بکرد تا خبر از اين دگرگوني بگيرد که با شهاب تيرهاي نوراني رانده شد و ندا آمد که ديگر جايي در هيچ يک از هفت آسمان ندارد. ابليس که پيش از تولد حضرت عيسي(ع) آزادانه به هفت آسمان ميرفت و پس از تولد آن حضر ت، از سه آسمان منع شده بود، به يارانش گفت تا بگردند در زمين و علت اين دگرگوني را، که باعث منع او از چهار آسمان ديگر شده بود، بيابند. چون برفتند و بي خبر بازگشتند؛ خود در پي آن حادثه بزرگ برفت. آن شب آسمان جاد? زندگي را ستاره باران کرد چرا که مسافري آمده بود تا زندگي را به صبحي طربناک پيوند بزند و غبار را از آيينه حيات بزدايد تا آدمي، پاک و آزاد در آيينه بنگرد و آيينه صداقت را، آن گونه که بايسته و شايست? اين شاهکار عظيم خلقت بود، تفسيرکند. ستاره بخت انسان اين بار از مکه طلوع ميکرد و شعشعه زرين ظهورش شب غليظ و بيرحم را نور باران ميساخت، درکوير ناپيدا کران زندگي سراج منير و کوکب هدايتي انسان را به سرمنزل فلاح و سعادت خواند و گيتي در آستانه رستاخيزي بزرگ قرار گرفت. ذرات هستي در حرکتي عاشقانه حضور مفسر حيات را جشن گرفتند. هستي از پس قرنها کدورت و ملال و ناراستي، اينک، عشق را تجربه ميکرد. عطر حضورش هستي را دگرگون کرد و جهان حضور عزيزش را در همه عرصهها احساس ميکرد. عشق آمد و شر چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهي و پر ساخت ز دوست اجزاي وجود من همه دوست گرفت نامياست زمن بر من و باقي همه اوست فضاي مکه از عطر حضور سرشار بود. نسيم، شميم وجود مقدسش را به اقصانقاط عالم ميبرد و عالم، گلستاني پررنگ و بوي شده بود. آسمان مکه نورباران بود. ستارگان روشني را از پيشاني مبارکش وام ميگرفتند و جشن ميلاد هستي را برپا ميداشتند. تمامت خلقت در رستاخيزي جان ميگرفت و دستهاي آفرينشگر خداوند، از پاک ترين جاي گستر? ارض، خاک وجود نبي مرسل را برگرفته بود؛ با آب چشمه قداست پيکره اي برآورده بود که جهان، سنگيني انتظار قدوم مبارکش را بر جان خويش داشت. نفخ? رحماني، هستي قدسي بدو بخشيد و حضرت خاتم النبيين(ص) پاي به عرصه گيتي نهاد. شب يخبندان زمين از خورشيد وجودش گرم شد. انديشههاي يخين ذوب شدند و مالک مهربان هستي، پراکندههاي زمين را جمع کرد تا شان انساني در چاه جاهليت سقوط نکند. در متن جامعه بدوي عرب، مردي برآمد که معمار زندگي و تمدن جديدي براي انسان در همه عصرها شد. حريمهاي تنگ و بسته قبيلهاي را به مدد انفاس قدسي خويش به پهناي هستي وسعت بخشيد و چشمانداز حيات آدميرا از مرزهاي قبيله به گستره تماميافلاک گشاده کرد. وجودش برکت را به ساکنان زمين ارزاني فرمود و زندگي انسان، که در معرض هدم و نابودي قرار داشت، با شگفتي وجودش رقم آباداني گرفت؛ از آن روز که زنان قبيله بني سعد، افزوني در رزق و راستي را دريافتند، تا امروز که پيام مقدسش حلقه وصلي است که همه مسلمانان را در هر جاي زمين و با هرشکل و رنگي به هم پيوند ميزند. ميلاد مبارک حضرت رسول (ص) آغاز دگرگوني در عرصه روابط انساني و بازگردان کرامت و شرافت انساني به بشري بود که خودخواهي و آز و ظلم او را مقهورکرده بود و نيمه خدايي انسان سنگيني اين مصائب جايي براي تجلي و ظهور نمييافت پيام آسماني پيامبر وحي در جمله اي خلاصه ميشد. «قولو لا اله الاّ الله تفلحوا» فلاح و رستگاري، انسان تنها درگفتن لااله الاّ الله خلاصه ميشد. اما اين کلام کوتاه دنيايي از ارزشهاي بزرگ و متعالي و «نه»، گفتن به ارزشهاي رايج آن روزگار را با خود داشت. نفي خدايان دروغين که در قالب اشرافيت آن روزگار به استحمار و استعمار انسان مشغول بودند مخالفت آنان را برانگيخت. آبي در خوابگه مورچگان ريخته شده بود. صف بنديها و روياروييها آغاز شد. تمامت اشرافيت منحط و زخميآن روزگار روياروي عدالت و آزادي ايستاد، به اين قصد که نهضت حضرت رسول(ص) را در آغاز به شکست بکشاند. پيام نهضت در مرزهاي جغرافيايي عربستان باقي نماند و تماميجهان آن روزگار را به خود مشغول کرد. آن چه از ماجراي خشک شدن درياچه ساوه و فرو ريختن کنگره کاخ نوشيروان و خاموشي آتشکده آذرگشسب آورده اند در واقع صورتي نمادين از فراگير شدن پيامياست که بشر را به رستگاري و آرامش و مدارا و حقيقت جويي ميخواند. فروريختن کنگره کاخ کسري، خشک شدن آب درياچه ساوه و فرومردن آتش آتشکده پارس، هر سه در ايران اتفاق ميافتد؛ گويي ميلاد و رسالت رسول مکرم اسلام(ص) ، بيش از همه اقوام و ملتها با سرنوشت ايران مرتبط است. پس از اعلام رسالت نيز، ايرانيان خود دروازهها را بر مجاهدان گشودند و آنان را نجاتبخش خويش از شب ظلمت تلقي کردند. سلمان، آواره اي از ايران، اقصانقاط عالم آن روزگار را در طلب سرچشمه حقيقت زير پا نهاد و سرانجام، آن گاه که حضرت ختميمرتبت محمد مصطفي(ص) را يافت، روح جستجوگر او آرامش يافت و خود را وقف خدمت به نهضت حضرتش کرد؛ مشاور و يار و مددکارش شد تا بدآنجا که پيامبر خداوند او را در زمر? خاندان خويش به حساب آورد و در آن هنگام، که نگاهبانان ظلمت و زنجير در پي خاموش کردن نداي الهي بودند، چاره جويي اين مجاهد راستين بقا و دوام نهضت را تضمين کرد. پس از گسترش نهضت نيز، ايران، کانون فرهنگ و تمدني شد که روزگاري به جان در طلب آن برآمده بود. مورخان، مفسران، محدثان، محققان، نويسندگان و شاعران بسيار از اين سرزمين برآمدند و قلم خويش را وقف اعتلاي اسلام و آگاهي دادن و روشن ساختن راه قرآن و عترت کردند و رسالت دفاع از نهضت خاتم پيامبران را بر عهده گرفتند. *** نزد ملت مسلمان ايران، ميلاد پربرکت رسول مکرم اسلام(ص) پاي به عرصه حيات نهادن ماده نيست. با ورود اسلام به ايران، فرهنگ ايراني، تولدي دوباره يافت و با وفاق و سازگاري به منزله يکي از ارکان اصلي پيام محمد(ص) درآمد. تولد او، مردم به جان آمده از ظلم کسري و موبد را، به حيات جديدي مژده داد و آن ، رهايي از بندگي بندگان خداوند و به بندگي خداوند در آمدن بود. جنگهاي بي فرجام ايران و بيزانس سالها چرخ آسياب خصومت را با خون درماندگان و فرودستان چرخانده بود. مردم به جان آمده در جستجوي روزنه اي براي آزادي بودند. ميلاد پيامبر اسلام پايان يافتن رنجها و بدبختيها بود و دريچه کسب معرفت را، که تا آن زمان فقط به روي گروه اندکي گشوده ميشد، بر همگان گشود و ملتي را به وادي کسب معرفت کشاند؛ ساختار طبقاتي جامعه را فرو ريخت و خون و نژاد را که ملاک تعلق امتيازات بود به هيچ انگاشت؛ ملاک فضل و برتري را تقوا قرار داد و جامعه بشري را از تنگناي نامردي و نامردميبه سرزمين آزادگي و انسانيت سوق داد. پيام زندگي ساز او آن چنان موثر و کاري بود، که در اندک مدتي، بناي تمدني جديد را پي ريزي کرد؛ تمدني که حاصل پيوند ملتهاي گوناگون بود و قلمروي از اروپا تا چين و ترکستان را دربرميگرفت. آنچه اين ملتهاي گوناگون و اقوام متفاوت را به يکديگر پيوند ميداد اعتقاد به پيام آسماني رسول اسلام(ص) بود. از همين روست که طي چند قرن نخست تاريخ اسلام، اين اقوام هر يک موجد خلاقيتها و آفرينشهاي شگفت شدند؛ اما، رشته اي نامرئي همه اين آفرينشها، اعم از معماري، شهرسازي، خط و تذهيب و آفرينشهاي ادبي و... را به يکديگر متصل ميکرد که آن، فرهنگ غني و متعالي اسلام بود. *** روز ميلاد آن پيامبر عظيم الشان اختلاف است ميان اهل سنت و اماميه. آنها دوازدهم ربيعالاول را ذکر ميکنند و شيعه هفدهم ربيعالاول را. اما مهم اين است که به برکت رخداد انقلاب اسلاميايران، روزهاي خالي اختلاف اهل سنت و شيعه در ميلاد رسول اکرم(ص)را «هفت? وحدت» پرکرده است. وحدت پيام آسماني حضرت حق است و رمز کامکاري و پيروزي رسول مکرم اسلام(ص). دروازههاي ايران و روم را بر لشگريان توحيد، وحدت گشود و تمدن عظيم اسلاميرا همدلي و وحدت مسلمين بنا کرد. در زمانه اي که حيات اجتماعي امت محمد صلوات الله عليه در معرض انواع تهديدهاست، پيام روشن و آسمانيش، باطل السحر هم? ساحران و خنّاساني است که زندگي پيروانش را به نيکي نميخواهند. شعاع پيام او به اندازهاي گسترده بود، که در اندک مدتي، شرق و غرب عالم آن روزگار را در نورديد و اقوام و افرادي پيامگزار سخن رسول شدند که از مرکز وحي فاصله بسيار داشتند. اينان به روشني دريافتند که جامعه اي که حضرتش در پي تاسيس آن بودند، بر عزت و سربلندي آدميبنا شده است. ايران، اين افتخار را دارد که نخستين ملت غيرعرب است که انوار وحي، روحش را تسخير کرد و رسول رسالتي شد که حضرتش به آن مبعوث شده بود و فرهنگ اين دين را عموماً فرهيختگاني تدوين و تنظيم و تاليف کردند که در حوز? جغرافيايي ايران قرار داشتند. ايراني جستجوگر و آواره اي که در طلب حقيقت به هر جا سرکشيد _سلمان پارسي_ به واقع رسول ملتي بود که عشق به راستي در خميرمايه جانشان نهفته است و پيامدار وحي نيز پيام اين ملت را به نيروي فراست و وحي دريافت. از همين رو، مسلمان _رسول ملت ايران در نزد حضرتش _ در زمر? خانواده او درآمد. آغاز درخشش خورشيده جود پيامبر، تنها ظهور روشني نيست، بلکه محو ظلمت و زنجير نيز هست. از همين روست که در دشمني با پيام آسمانيش اشرافيت جاهلي عرب و ايران و روم يکسان عمل ميکنند. آن روز که خداوند، زمين را به گل وجودش آذين بست، اتحاد و همدلي را نيز به پيروانش ارزاني داشت؛ از قوميپراکنده و دشمن خوي دوستاني يکدل برآوود و دشمنيها و کدورتها بدل به دوستي و عشق شد. امروز نيز پيام مبارکي دست ماي? اتفاق و همدلي همه کساني است که از انوار وجودش عرص? جانشان روشن است. بنياد وحدت و يگانگي امت بيدار ايران مستحکم باد که عزاي بدخواهان در شادي قلبها و اهتزاز دستهاي به هم پيوسته ماست. ميلاد حضرت پيامبر(ص) و حضرت امام جعفر صادق(ع) بر تمام مومنان مبارک باد. جان سحر جسم سمن بوي توست شام، غلام سر گيسوي توست ماه که خم کرده سر خويشتن بوسه زن گوشه ابروي توست اي سمن باغ خداوندگار سرو غلام قد ناژوي توست آنچه ز گل نيک تر آمد به باغ باغ گل خلق تو و خوي توست زمزمه زندگي کائنات همهمه شور و هياهوي توست عقل تو سرمايه سنگين وحي عقل جهان کم به ترازوي توست کاش که فرياد دلم ميشنيد حلقه آن در که سر کوي توست شاخه طوبي ندهد در بهشت آنچه در آن چنبر بازوي توست هي هي از اين عشق خوش احمدي ذکر لبم، ناله هوهوي توست
*على اصغر شعردوست/اطلاعات