سرویس بین الملل «انتخاب»؛ نیک بولوس در دیلی تلگراف نوشت: پیرمرد زیر درخت گردویی ایستاد تا نفسی تازه کند. نامش رحمتالله بود. پاهای او از فرط پیری میلرزید و بر عصایی تکیه کرده بود اما ذهنی جوان و شاداب داشت. همانطور که در سایه لمداده بود، شعری از سعدی شاعر پرآوازه ایرانی، زمزمه میکرد و غرق در افکاری بود که در طول عمر 80 سالهاش در روستای ابیانه تجربه کرده بود. او میگفت از زمانی که پسر کوچکی بوده برای دیدن گرگها و شکار بز کوهی به این کوه میآمده است. در آن زمان ابیانه جایی بسیار متفاوت نسبت به زمان حال بود، روستایی پررونق با محصولات کشاورزی بسیار که صدها نفر از اهالیاش را در خود جای داده بود. ابیانه تا نزدیکترین روستای همسایهاش 12 کیلومتر فاصله دارد و به دلیل موقعیت جغرافیاییاش که در میان کوهها محصور است تا حدود قرن 17 میلادی، افغانها و ترکها و هندیها با مردم محلی آن مخلوط نشده بودند و بدینجهت گویش خاص خود را حفظ کرده است.
به گزارش «انتخاب»، امروزه نهایتاً 80 نفر از ساکنان بومی آن در این روستا باقیماندهاند و در خانههایی با خشت و گل سرخرنگ زندگی میکنند. متأسفانه ابیانه بر روی گسلهای مرکزی ایران واقعشده است در میانه بیابانهای خشک که گویی اهالی ابیانه محکوم به تبعید در آن هستند.
در نزدیکی ابیانه راهنمای من مجید، به من هشدار داد که در این محدوده نباید عکاسی کنم چراکه ما در منطقه حساس و مهم تأسیسات هستهای نطنز هستیم و گاردهای مسلح از این منطقه محافظت میکنند؛ اما همهچیز در حال تغییر کردن است و مناقشات بر سر برنامه هستهای ایران حلشده و ایران در حال ورود مجدد به بازارهای بینالمللی میباشد. سال گذشته وزارت خارجه محدودیت سفر به ایران را لغو کرد و سفارت انگلستان در تهران مجدداً بازگشاییشده است. درنتیجۀ این تغییرات، مؤسسات گردشگری خارجی برای حضور مجدد در ایران با یکدیگر رقابت تنگاتنگی پیدا کردهاند. در تاریخ 1 سپتامبر، بریتشایرویز پروازهای مستقیم تهران-لندن را از سر گرفت.
مجید، راهنمای ما، در طول 15 سال گذشته، سرزمینش را به توریستهای کنجکاو خارجی معرفی کرده است. مجید درحالیکه بر روی قالیچهای ایرانی نشسته و چای زعفران مینوشد، به چشمانداز کوههای البرز در شمال تهران چشم دوخته و به ما میگوید: ایران کشوری است که درک آن برای خارجیها عمیقاً دشوار است.
تقریباً در همه جای ایران اکثر مردم با کنجکاوی آمیخته با مهربانی به ما سلام و خوشآمد میگویند، برخی با تعجب به ما خیره میشوند و برخی با یکدیگر پچپچ میکنند، برخی به سمت ما میآیند و ما را به خوردن میوه و غذا و یا نوشیدن چای دعوت میکنند.
امید زیادی وجود دارد که ایران در آینده به نقطهای امن در منطقه تبدیل شود. رحمتالله که شخصیتی خجالتی داشت در پاسخ به سؤال ما در این مورد گفت: فقط خدا میداند که در آینده چه رخ خواهد داد اما اتفاقات خوبی در حال رخ دادن است.
چند مایل به سمت جنوب، شهر یزد قرار دارد که در گذشته محلی برای استراحت کاروانها بوده است. مردم در پیادهروهای یزد به خرید اجناس میپردازند، پدر و پسری در حال خرید میوه هستند و بوی خوش گلاب به مشام میرسد. شلوغترین محل در یزد، یک شیرینی فروشی قدیمی با قدمتی 60 ساله است به نام قنادی حاج خلیفه که شیرینیهای بسیار شیرین و با نامهای عجیب مثل نقل و قطاب در آن به فروش میرسد.
یکی از مکانهایی که در یزد دیدیم محلی بود به نام برج خاموشان که بهاندازه سایر بناهای مشهور در اصفهان یا شیراز شناختهشده نیست اما از اسرارآمیزترین مکانهایی بود که در این سفر دیدیم، بنایی دایره شکل در قلب کویر که زرتشتیان در گذشته، مردگان خود را در آن محل قرار میدادند تا گوشت آنها توسط کرکسها خورده شود و استخوانها باقی بماند.
در مسیر سفرمان به سمت شیراز، به مزرعه پستهای برخوردیم که درختچههای آن بانظم خاصی در دامنه کوه کاشته شده بودند و میوههای آن همچون یاقوتهایی درخشان از سرشاخهها آویزان بود. در زمانی که ما در حال گشتزنی در این باغ بودیم، مالک باغ با یک موتورسیکلت از دور نمایان شد و من انتظار داشتم دستکم با فریاد و خشم ما را از مزرعهاش و میوههای گرانبهای آن دور کند اما این کاری نبود که ایرانیها انجام دهند، او با ما همچون خانوادهاش برخورد کرد و مقداری از بهترین محصولات پستهاش را به ما هدیه داد.
اما بهیادماندنیترین ملاقات ما با عباس برزگر بود که در دره زیبای بوانات زندگی میکرد. او در گذشته فردی فقیر بود که در مزرعه کار میکرد. او میگفت: من درگذشته هیچچیز نداشتم، اما خداوند همهچیز به من عطا کرد و درحال حاضر من یک مزرعه و یک کسبوکار بزرگ و یک خانواده دارم.
در هنگام خوردن صبحانه که توسط همسر و دختران عباس آمادهشده بود، وی از آرزوهای بزرگش میگفت که میخواهد این دره را آباد کند و افراد قوم و قبیلهاش را در آن ساکن کند و بعدها اداره آن را به پسرش که اکنون نوزاد است بسپارد. ما در حال قدم زدن در اطراف دره بودیم که از دور پسر چوپانی حدوداً 13 ساله در میان گردوغبار ناشی از حرکت بزها و گوسفندها مشاهده شد که سعی داشت گلهاش را کنترل کند.
یک روز بسیار بهیادماندنی برای ما، با خانواده آقای عابدی سپریشده که از عشایری بودند که شش ماه از سال را در دره بوانات سپری میکنند، تعدادی از آنها در حال رسیدگی به گاوها و تعدادی در زیر چادر مشغول نوشیدن چای بودند. آنها ما را به داخل چادر دعوت نموده و به ما چای تعارف کردند. آقای عابدی از ما پرسید چرا آمریکا از ایرانیها نفرت دارد؟ آقای عابدی برای ما توضیح داد که مردم ایران از غربیها نفرت ندارند و تبلیغات رسانهها علیه ایران باعث به وجود آمدن چنین تصوری شده است.
اگرچه شرایط فعلی و آینده ایران بسیار مهم است اما تاریخ این کشور را نباید از یاد برد. کشوری که اولین استقرارهای انسان در آن کشفشده است و امپراتوریهایی که بزرگترین قدرتهای جهانی را بهزانو درآوردهاند. کوروش بزرگ پایههای امپراتوری ایران را در قرن ششم قبل از میلاد گذاشته است. یادگار بهیادماندنی هخامنشیان تخت جمشید است که ساخت آن توسط داریوش بزرگ آغاز شد و دهها سال برای ساخت آن وقت صرف شد و محلی بود برای آنکه رعایای هخامنشیان هدایای خود را به شاه تقدیم کنند. این مجموعه توسط اسکندر مقدونی به آتش کشیده شد اما بقایای آن همچنان باشکوه و پابرجاست.
پس از مشاهده تخت جمشید به پایتخت افسانهای دیگر ایران یعنی اصفهان میرویم که در روزگار شاهعباس پادشاه صفوی رونق گرفت. مجید میگفت میدان نقشجهان اصفهان یکی از بزرگترین میدانهای جهان است و فقط میدان تیان آن من در چین، از آن بزرگتر است. پادشاهان در کاخی که مشرفبه این میدان بوده به تماشای بازی چوگان مینشستند. امروزه خانوادهها در این میدان برای خرید کردن و تفریح میآیند؛ اما درعینحال این میدان قلب مذهبی اصفهان نیز هست و گنبد مسجد زیبای واقع در آن با نیم میلیون کاشی تزئین شده است. کاشیکاریهای مساجد اصفهان جهانگردان را به سکوت وادار میکند، همچون صفحهنمایشی ظریف که روح حاکم بر آن هر بینندهای را شگفتزده میکند و این بسیار شبیه به خود ایران است.