به گزارش انتخاب، هیچگاه نمیتوان اولین بودن هیچ یک از عناصر فرهنگی کشوری را به طور قطع تعیین کرد، برای مثال به طور قطع نمیتوان اعلام کرد اولین شعر فارسی به زبان امروز را چه کسی سروده و از کدام شهر بوده است یا نمی توان گفت اولین شهر آثار تمدن قبل از آریایی ها در کدام شهر پدیدار شده اند، اما سیستان و بلوچستان برای اولین بودن در بسیاری از این عناصر کاندیدا است.
به گزارش ایسنا، چند شاعر مختلف برای اولین بودن در سرودن شعر به زبان فارسی امروز کاندیدا هستند، اما بسیاری از تاریخ شناسان آنچه در کتاب تاریخ سیستان آمده است را قابل قبولتر میدانند. طبق این کتاب که یک تاریخ محلی است و مربوط به تاریخ همین منطقه است نخستین شعر به زبان فارسی امروز توسط محمد بن وصیف سیستانی سروده شده است؛ یا شهر سوخته زابل که به خاطر وسعت و قدمتش به بهشت باستان شناسان شهرت دارد؛ یا باقیمانده آثار دوره اشکانی در کوه خواجه سیستان که اهمیتش جایی آشکار میشود که میفهمید آثار باستانی دوره اشکانیان در شهرهای دیگر ایران، به خاطر دشمنی سلسله بعدی با این خاندان و تلاش برای محو آثار آنان، بسیار کمیاب است.
این استان ترکیبی از جاذبههای تاریخی انسانی و جاذبههای طبیعی است، مثل تمساح پوزه کوتاه ایرانی که تنها زیستگاهش باهوکلات سیستان است یا کوه تفتان که به خاطر شکل عجیبش به کوه لایک خدا شهرت دارد.
در حاشیه مسابقات بومی محلی دانشگاههای فرهنگیان کشور که به میزبانی اصفهان در حال برگزاری است به دنبال تیم سیستان و بلوچستان میگردم. در زمین مسابقات بین تیمهای شهرهای مختلف پیدایشان نمیکنم هنگام استراحت به خوابگاهشان می روم. با خوشرویی به داخل راهنمایی میشوم، به محض ورود، دختری که لباس سبز به تن دارد و نامش سحر است از روی تخت بلند میشود، روی زمین مینشیند و میگوید: بفرمایید بالا میگویم ممنون روی زمین راحت ترم.
از سیستان تا اصفهان 17 ساعت در راه بودند در فضای اتاق بوی موز 17 ساعت سفرکرده، مشام را پر میکند و روی زمین یک پلاستیک سنجد درشت و بشقاب میوه چشمک میزند.
وقتی مینشینم لیوان جلویم میگذارند و همزمان که چایی را داخل لیوان میریزد بوی دارچین جای خود را به بوی موزها میدهد. در مورد امکانات دانشگاه فرهنگیان سیستان که میپرسم به هم نگاه میکنند و با خنده میگویند:" افتضاح" همان دختری که بلوز سبز به تن دارد ادامه میدهد: دانشگاه ما سالن دارد، اما مربی نداریم. یکی دیگر از دانشجویان اضافه میکند: "تنها دلخوشی ما مسؤلان دانشگاه هستند به نظرم تلاششان را میکنند، اما وقتی امکانات نمیدهند کاری نمیتوان انجام داد."
در مورد اصفهان میپرسم و این که چقدر از مکانهای مختلف این جا اطلاع دارند که سحر با خنده میگوید: "همین قدر میدانیم که نصف جهان است".
هنوز اصفهان را ندیدهاند و هنگام ورود به اردوگاه هم از شهر رد نشدهاند، سرپرست تیم از این که محل برگزاری مسابقات از شهر فاصله دارد گلایه میکند و با انتقاد ادامه میدهد: "مارا از بیابان برهوت به این جا آوردهاند و به خاطر این که از شهر دور است هیچ جا را نمیتوانیم ببینم. قرار است فردا بعد از ظهر یک برنامه اصفهان گردی داشته باشیم اما یک ساعت راه تا اصفهان و یک ساعت برگشت چقدر زمان برای بازدید از خود شهر باقی میگذارد؟"
از آنها درباره امنیت سیستان و بلوچستان میپرسم به گونهای جواب میدهند که انگار به دفعات به این سؤال پاسخ دادهاند و کسی باور نکرده است. مربی تیم که گویا این سناریو را از حفظ است، میگوید:"همه دیدگاه خاصی نسبت به سیستان و بلوچستان دارند مثلا به بعضیها برمیخوریم که فکر میکنند ما دم مغازههایمان مواد مخدر میفروشیم یا با خودمان اسلحه حمل میکنیم، حتی یکی از توریستهایی که به آن جا آمده بود میگفت فکر می کردم هنوز در شهر با شتر رفت و آمد میکنید!"
بعد از این که صدای قهقهه جمع میخوابد، ادامه میدهد:" مگر ما از کدام عهد هستیم؟ ما هم در زمان زندگی میکنیم. یک بار داشتم به یکی از همکارانم میگفتم به سیستان بیایید و چهارراه رسولی ما را ببینید، زیرا جای دیدنی و زیبایی است که یکدفعه با تعجب به من گفت یعنی شهر شما فقط یک چهارراه دارد؟ گفتم نخیر این اسم یک بازار است."
دوباره صدای خنده جمع بلند میشود، این مربی ادامه میدهد: "میخواستیم این مسابقات را در سیستان برگزار کنیم تا شاید با این کار دیدگاه مردم نسبت به این استان عوض شود، اما نتوانستیم میزبانی را بگیریم، اگر این اتفاق میافتاد، حداقل دانشجویان دانشگاه فرهنگیان با این استان بیشتر آشنا میشدند و ترس و واهمهای که نسبت به این شهر وجود دارد کمی از بین میرفت."
همین طور که یک دفترچه آبی را به دستم میدهد، میگوید: "حالا که نتوانستیم میزبان جشنواره مسابقات دانشگاه فرهنگیان باشیم بروشورهایی را برای پخش کردن آوردهایم که به همه نشان دهیم سیستان و بلوچستان استان سرسبز و با قدمتی است. شاید هوایش گرم باشد اما مردم خونگرم و مهربانی دارد."
بحث کم کم داغ شده است و یکی از دانشجویانی که تا این لحظه روی تختش نشسته بود، بلند میشود و میان جمع میآید، اصالتا کرمانی است، اما انگار حالا که بحث در مورد سیستان است او هم میخواهد از این استان دفاع کند: "من اهل کرمانم، تاکنون که در سیستان امنیت داشتم. تا به حال که در سیستان تحصیل کرده ام هیچ مشکلی نداشتم."
دانشجوی دیگری میگوید: "زاهدان چون شهر کوچکی است اگر اتفاقی در آن بیفتد بزرگ میشود و همه متوجه میشوند، ممکن است همان اتفاق در شهرهای بزرگ مثل تهران یا اصفهان بیفتد، ولی به خاطر وسعت شهر پخش نشود. در واقع خود مردم سیستان و بلوچستان مردم خوبی هستند، اما مهاجرانی که از پاکستان میآیند گاهی مشکل ایجاد میکنند."
همزمان که سعی میکنم تند تند این جملات را بنویسم و عقب نمانم، فکر میکنم که چه جملات آشنایی! اگر شما هم در یکی از شهرهای توریستی ایران زندگی کنید و گاهی با توریستهای خارجی هم کلام شده باشید، این کلمات برای شما هم آشنا هستند. "در مورد ایران جو خوبی در اروپا وجود ندارد وقتی تصمیم گرفتیم به ایران بیاییم همه از ما میخواستند از این سفر منصرف شویم چون معتقد بودند در ایران امنیت کافی وجود ندارد و به خصوص برای خانم ها جای خطرناکی است و آنها را اذیت میکنند، اما وقتی به ایران سفر کردیم همه ذهنیتمان تغییر کرد."
گویی نسبت سیستان و بلوچستان به ایران مانند نسبت ایران به غرب است، شاید بتوانیم این ذهنیت را به فیلم های سینمایی یا تلویزیونی مربوط کنیم که اگر لنز دوربینهایشان را از خانههای لوکس شمال تهران منحرف کنند و به سمت شهرهای مرزی بگردانند میبینند که استان باستانی سیستان و بلوچستان علاوه بر قرار گرفتن در حاشیه جغرافیای کشور به حاشیه شهرهای شیک و مجلسی مرکز ایران رانده نمیشود.