پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : زن
جوان نای حرف زدن نداشت. بعد از گذشت سه هفته از حادثه هولناک ساختمان
پلاسکو دیگر رمقی برایش نمانده است. دخترکش هرروز بهانه پدر را میگیرد و
با هربار بابایی که میگوید قلب مادر جوان ریش میشود. چراکه نتوانسته با
این غم بزرگ کنار بیاید. به قول خودش دلش آتش گرفته از سوختن شوهر
آتشنشانش در شعلههای سرکش و آوار پلاسکو.
او
با مرورخاطراتش آهی کشیده و به 5 سال قبل بازگشت.از روزی گفت که مجتبی به
خواستگاریاش آمده بود. آن موقع او آتشنشان نبود و در یک شرکت خصوصی کار
میکرد. خاطرات دوران زندگی مشترکشان مثل فیلم از جلوی دیدگانش میگذرد. او
شاهد شغلهای متفاوت همسرش بود. کار در شرکت بستنیسازی و شرکتهای خصوصی
دیگر و….
تا
اینکه همزمان در سه آزمون استخدام شرکت کرد و قبول شد. انتخاب بین کار در
مترو، آتش نشان پالایشگاه و آتشنشان شهری برایش کمی سخت بود. ولی میدانست
ته دلش چه میگذرد. همیشه آرزو داشت به عنوان آتشنشان شهری کار کند.
با
اینکه حقوق و مزایای دو شغل دیگر بیشتر بود سال 91چشم روی خیلی چیزها بست و
با حمایت همسرش قدم در این راه گذاشت و در ایستگاه 28 مشغول به کار شد.
نه اسطوره نه قهرمان، فقط یک انسان
«نه
اسطوره بود و نه قهرمان. بلکه مجتبی به معنای واقعی یک انسان بود» این
جملات را جعفر، برادر مجتبی به زبان آورده و گفت: در این روزها برخی مردم،
آتشنشانها را یک انسان عجیب و غریب تلقی میکنند. ولی من در مورد برادرم
میتوانم بگویم که اوهم فقط یک انسان بود شبیه همه ما. اما تنها فرق او با
ما این بود که به معنای واقعی انسان بود و عاشق خدمت به همنوع و مردم. به
همه نیکی میکرد و برای هیچ کس بد نمیخواست. ما سه برادر و یک خواهریم که
مجتبی برادر بزرگترمان بود. او روز 21 مرداد سال 65 به دنیا آمد و فارغ
التحصیل کاردانی رشته برق بود و به دلیل عشق وعلاقه به کار آتشنشانی
دانشجوی کارشناسی همان رشته شد.
برادر
داغدار که دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت رسانه است ادامه داد: «انگار
برادرم متوجه شده بود که قرار است ما را ترک کند. عجیب بود که او یک هفته
قبل از شهادتش دو عکس روی پروفایلش گذاشته بود که یک عکس مربوط به شهادت
بود و دیگری اشعاری از مولانا که رفتنش را نشان میداد
این موضوع همه ما را بشدت متعجب کرده است. روز حادثه وقتی آخرین امتحان دانشگاهم را دادم خبر ریزش ساختمان پلاسکو را شنیدم.
حتی
یک در صد هم احتمال نمیدادم برادرم بین آنها باشد چرا که میدانستم حادثه
در محدوده ایستگاه او رخ نداده.اما چون دلم شورمی زد با او تماس گرفتم که
جوابی نداد. نگران شده بودم ولی تصورش هم برایم غیر ممکن بود که مجتبی آنجا
بوده باشد. وقتی با ایستگاه محل کارش تماس گرفتم فهمیدم آنها به عنوان تیم
عملیات پشتیبانی به پلاسکو اعزام شدهاند. با شنیدن این خبردلم هری ریخت.
نمی دانم چطوری خودم را به پلاسکو رساندم.
ولی صحنهای که میدیدم باورکردنی نبود. ساختمان ویران شده بود و دود وآتش زبانه میکشید.
وقتی
فهمیدم برادرم بین افراد گرفتار در ساختمان است نمیدانید چه حالی شدم.
باورکنید بدترین روز زندگی مان بود. نمیدانم همسر برادرم و خانواده چطور
متوجه شدند ولی حال هیچکدام مان خوب نبود. روزها و شبهای پر استرسی را
گذرانیدم. هر لحظه امید داشتیم که اشتباه کرده باشیم و مجتبی بین آنها
نبوده باشد و توانسته باشد خودش را نجات دهد. ولی افسوس که واقعیت چیز
دیگری بود او با همکارانش دل به آتش زده بودند تا دیگران نسوزند ولی خودشان
درآتش و آوارسوختند.
بالاخره هم پس از 10 روز چشم انتظاری پیکر سوخته برادرم از زیرخروارها خاک بیرون کشیده شد.
شرایط
خیلی سختی بود. همسر برادرم و دخترش بشدت بیقرارند. خیلی زود بود که
دلارام 18 ماهه یتیم شود و پدرش را این گونه از دست دهد. همسر برادرم حتی
یک بار به پلاسکو آمد و لباس آتشنشانی به تن کرد. میخواست شوهرش را پیدا
کند که نشد. ولی متأسفانه همین موضوع در رسانههای خبری به اشتباه انعکاس
داده شد.
با
این حال در تمام این مدت که سوزانترین داغ بر دلمان سنگینی میکرد تنها
با حمایت و همدردی رهبری، رئیس جمهور و سایر مسئولان و بویژه مردم عزیزمان
این لحظات رنج آور را تحمل کردهایم. وقتی این حادثه هولناک رخ داد با
ابراز همدردی هموطنانمان و مردم کشورهای دیگر کمی آرام گرفتیم. این آتش
سوزی ویرانگر همه ما را به یک خانواده بزرگ تبدیل کرد که این احساس مشترک
آرامشی بر روح زخم خورده ما بود. پس باید از این همه محبت و همدلی همه مردم
و مسئولان عزیز تشکر ویژه کنیم که ما را تنها نگذاشتند و هر لحظه کنارمان
حضور داشته و دارند. امیدواریم با گذشت زمان این داغدیدهها فراموش نشوند.