arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۴۶۵۹
تاریخ انتشار: ۵۵ : ۱۲ - ۲۱ مرداد ۱۳۹۰

تعلق خاطر حسي به کاراکترهايي که به جاي آنها صحبت مي کردم

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
هفت ساله بودم که آمديم تهران. آن موقع اصلاً نمي دانستم سينما چيست، فقط يادم مي آيد که وقتي با بچه هاي هم سن و سالم بازي مي کردم، در بازيها بيشتر احساس قهرماني مي کردم. جوري سوار چوب مي شدم و اداي اسب را در مي آوردم که بچه هاي ديگر نمي توانستند. اولين بار، فيلمي ديدم به نام «فاتح» با صداي آقاي محتشم. صداي فارسي آن خيلي جذبم کرد.

قبل از اينکه وارد کار دوبله بشوم، تئاتر کار مي کردم. راديويي هم بود به نام «راديو ارتش» که هميشه نقش سردارها و فرمانده ها را در نمايش هاي آن به من مي دادند. اولين نقش جدي کار دوبله ام، در فيلم «شيرهاي جوان» بود که در دوبله دومش، هم به جاي«مارلون براندو» صحبت کردم و هم به جاي «ماکسيميليان شل» که به نظرم سيصد تومان بابتش دستمزد گرفتم.

بعدها به جاي«پل نيومن»هم صحبت کردم و لهجه اي را که فکر مي کردم مناسب اوست، روي صورتش گذاشتم. من بچه جنوب شهر بودم و بچه هاي ميدان خراسان موقع الک دولک همه اين تيپي صحبت مي کردند. فکر مي کردم اگر پل نيومن را با اين لحن بگويم، بهتر از آب در مي آيد. مثلا به مدير دوبلاژ پيشنهاد مي دادم اگر کاراکتر قرار است بگويد:«برو کنار»، من به جايش بگويم:«بده اون دستت» و مدير دوبلاژ هم موافقت مي کرد. کم کم يک تعلق خاطر حسي به کاراکترهايي که به جاي آنها صحبت مي کردم، پيدا کرده بودم، آنقدر که مثلا وقتي«برت لنکستر» مرد، تا صبح در خانه ام گريه مي کردم.
* چنگيز جليلوند/ دوبلور سينما
نظرات بینندگان