arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۴۷۸۲۶
تاریخ انتشار: ۵۲ : ۰۹ - ۱۴ خرداد ۱۳۹۶

آخرین ساعات زندگی امام خمینی(ره) در بیمارستان چگونه گذشت؟

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
شب ارتحال امام خمینی (ره) برای خانواده، یاران، نزدیکان و همرزمان ایشان در زمان رژیم پهلوی، شب سختی بود. شبی که هر کدام از آن‌ها از همسر امام (ره) گرفته تا آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی، حجت‌الاسلام ناطق‌نوری و... از آن روایت‌ها دارند.
 
به گزارش انتخاب به نقل از خبرآنلاین، 14 خردادماه امسال که از راه برسد، 38 سال است که معمار انقلاب اسلامی در بین ما نیست؛ امام خمینی (ره) چهاردهم خردادماه سال 1368 بعد از سال‎ها مبارزه، زندان و تبعید و بالاخره پیروزی انقلاب، از بین دوستدارانش پرکشید و حالا هر سال حرم ایشان مکانی برای بزرگداشت نام و یاد او است.  
 
اولین علائم دردهای قلبی ایشان، اوایل سال 1358 نمایان شد و بعد از سال ها درمان، ایشان ساعت 20:22 روز شنبه سيزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 بعد از چندین روز بستری در بیمارستان قلب تهران، دار فانی را وداع گفتند. تشییع جنازه ایشان با بیش از ده میلیون تشییع کننده که حدود یک ششم کل جمعیت ایران در آن زمان بود؛ در کتاب رکوردهای گینس به عنوان بزرگترین و شلوغ‌ترین تشییع جنازه تاریخ ثبت شد.
اما شب ارتحال امام خمینی (ره) برای خانواده، یاران، نزدیکان و همرزمان ایشان در زمان رژیم پهلوی، شب سختی بود. شبی که هر کدام از آن ها از همسر امام (ره) گرفته تا آیت الله هاشمی رفسنجانی، حجت الاسلام ناطق نوری و... از آن روایت ها دارند.
تعدادی از این روایت‎ها را برای شما انتخاب کرده‎ایم که در زیر می‎خوانید؛
 
اهل بیت چگونه با «آقا» خداحافظی کردند
 
خانواده امام خمینی (ره) تمام لحظات بستری بودن ایشان در بیمارستان بودند. مرحوم سیداحمد خمینی که سال های پیش از رحلت هم همیشه همراه امام خمینی (ره) بود، در لحظه به لحظه بیماری در کنار پدر حضور داشت. او در کتاب «دلیل آفتاب» می‌نویسد: «روزهای آخر عمر ایشان، علی، پسرم که کودکی دو سه ساله بود و امام(ره) به او علاقه داشت، به دیدار ایشان آمد؛ امام(ره) او را از اتاق خود بیرون کردند؛ برای اینکه به غیر از خدا به هیچ کس توجه نکنند و مرا خواستند و سفارش مادرم را کردند و فرمودند که مادرت به جز خدا کسی را ندارد. مبادا بر خلاف میل او کاری انجام دهی. ساعت‌های آخر عمر ایشان من می‌دانستم که یکی دو ساعت دیگر، ایشان به خداوند می‌پیوندند. من می‌دانستم و دکترها ولی به هیچ کس نمی‌گفتم. جراتش را نداشتم. هر وقت به یاد سختی‌های جسمی که درد زیاد داشتند و همه‌اش صبر می‌کردند و آخ نمی‌گفتند می‌افتم، سخت متاثر می‌شوم.»
 
مرحومه خدیجه ثقفی همسر امام خمینی هم در بخشی از خاطرات خود، روزهای تلخ بیماری امام خمینی(ره) را اینگونه روایت می‌کند: «آن روز صبح، فهمیه جان [دکتر زهرا مصطفوی] آمد. من در رختخواب استراحت می‌کردم. به من گفت در اتاق، مشغول جراحی امام(ره) هستند و تلویزیون مداربسته نشان می‌دهد. اگر مایلید با هم برویم. من از رختخواب بلند شدم و به اتفاق به بیمارستان رفتیم. در هال بیمارستان، احمد جان و آقای هاشمی رفسنجانی نشسته بودند. ما هم نشستیم... چند دقیقه بعد، آقای هاشمی گفت: «خوب است خانم‌ها تشریف ببرند، آقایانی در حیاط هستند که میل دارند داخل بیایند و عمل هم تمام شده است.» من از جا بلند شدم و به منزل آمدم. بالاخره خبر آوردند که آقا به هوش آمده‌اند. عصر به دیدن آقا رفتم. پرسیدم: «حالتان چطور است؟» نگاهی پرغم به صورت من انداختند و هیچ جوابی ندادند و چشم‌هایشان را بستند. دو مرتبه صدایش زدم و گفتم: «آقا... آقا...» باز گوشه چشمی به من انداخت و نگاهی کرد. اما حرفی نمی‌توانست بزند و مجدداً چشم‌ها را روی هم نهاد. چند دقیقه بیشتر نتوانستم بمانم چون تعدادی از آقایان آمده بودند. روزهای دیگر هم هر روز رفتم اما صبح روز آخر وقتی او را دیدم، به من نگاهی کرد و گفت: «دعا کن بروم» و چشم هایش را بست و به نظرم رسید، به خواب رفت. در آن روز ظهر رحلت، آقا چند کلمه‌ای صحبت کرد و بعضی مسائل را گفت. سپس نگاهی به همه انداخت و گفت: «بروید، بروید می‌خواهم بخوابم.» ما همه از اتاق بیرون آمدیم اما زهرا [دختر آقای اشراقی] کناری ایستاد و آنجا ماند. آقا هم چشم‌ها را روی هم گذارد و خوابید. غروب رفتم دیدم که نفس‌های آقا به تلاطم افتاده است. دست ایشان را گرفتم. دست‌ها یخ کرده بود. به دکتر عارفی گفتم: «مثل اینکه زحمت‌های شما و دعای ما و بقیه همگی بی‌نتیجه شده است.» دکتر هم نبض آقا را گرفت و با سرتکان دادن، مرا تصدیق کرد...» (کتاب فصل صبر، انتشارات موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره))
 
روایت آیت‎الله هاشمی از شب رحلت
 
آیت الله هاشمی رفسنجانی که یکی از افراد نزدیک به امام (ره) بود در یکی از کتاب های خاطراتش با عنوان «بازسازی و سازندگی» رویدادهایی همچون تشخیص بیماری و رحلت امام خمینی و انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری انقلاب را به نگارش درآورده و نوشته است: «بعد از نماز صبح، سری به بیمارستان [قلب جماران] زدم و از آنجا به مجلس رفتم. بعد به دفتر رفتم. ساعت سه بعدازظهر احمد آقا تلفنی اطلاع داد که حال امام وخیم شده و خواست با سایر روسای قوا سریعا به جماران برویم. لحظات آخر تنفس طبیعی بود. امام به زحمت نفس می‌کشیدند. فقط یک بار چشم باز کردند و بستند و این آخرین نگاهشان بود. دکتر‌ها با عجله قلب را با ماساژ و شوک برقی و باتری و ریه را با تنفس مصنوعی به کار انداختند. تا ساعت ده و بیست دقیقه شب، ایشان را به این صورت نگاه داشتند، ولی دیگر مغز کار نمی‌کرد. فقط یک بار اطلاع دادند که تنفس طبیعی شده ولی زود این وضع تمام شد.
 
با تلفن اعضای [مجلس] خبرگان را احضار کردیم که تا فردا صبح خودشان را به تهران برسانند. قرار شد اعلان فوت را به پس فردا موکول کنیم؛ یعنی پس از انتخاب رهبر و برگشت نمایندگان خبرگان به شهر‌ها. با اعلان مراسم امام، شیون از داخل خانه و بیمارستان و سپس بیرون خانه بلند شد. حضار را دعوت به صبر کردم و برنامه را برای آن‌ها توضیح دادم. پذیرفتند و آرام گرفتند و قرار شد به عنوان دعای توسل گریه کنند. صبر خانم‌های بیت برای ما جالب بود. فردای آن روز به مجلس رفتم و من و نمایندگان گریه زیادی کردیم...»
 
جای خالی آیت‎الله مهدوی‎کنی در مراسم خاکسپاری امام(ره)
 
آیت‌الله مهدوی کنی از دیگر یاران دیرین امام نیز شب رحلت ایشان را این گونه روایت کرده است: «در روزی که حضرت امام خمینی (ره) رحلت کردند من در خارج از کشور و در بیمارستان بودم ولی در‌‌ همان زمان مداوای بیماری خود را نیمه کاره‌‌ رها کرده و عازم ایران شدم. وقتی به فرودگاه آمدیم تعداد زیادی از خبرنگاران با این تفکر که بعد از رحلت امام(ره) کشور به هم خواهد ریخت قصد سفر به ایران داشتند و لذا حتی برای پرواز به سمت کشورمان بلیت هواپیما پیدا نمی‌کردیم. پس از آنکه قرار شد هواپیمایی را به صورت چار‌تر برای ایران اجاره کنیم از سوی رادیو ایران اعلام شد که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری نظام جمهوری اسلامی ایران تعیین شدند.» (اظهارات رئیس فقید مجلس خبرگان قبل از جلسه هیئت رئیسه این مجلس در جمع خبرنگاران؛ سال 1390)  
 
ترفند ناطق‎نوری برای نجات تابوت امام(ره) از فشار مردم داغدار
 
حجت الاسلام ناطق نوری هم در خاطرات خود به ماجرای دفن پیکر امام خمینی در بهشت رهرا اشاره می‌کند؛ «زمانی که حضرت امام در بیمارستان بستری شده بودند، چند دفعه‌ای به عیادتشان رفتم تا این که امام به رحمت خدا رفت. دو سه روز، جنازه‌ ایشان در مصلی بود، روزی که قرار بود امام را تشییع کنند به مسؤولین، از جمله من، کروکی بهشت زهرا را داده بودند که بتوانند وارد شوند. عجیب است، دو حادثه‌ مهم که هر دو برای من اتفاقی بود؛ یکی حضور در مراسم استقبال امام و دیگری مراسم خاکسپاری ایشان.  
بعد از این که نماز امام را مرحوم آیت‌الله گلپایگانی خواند و تکبیر آخر نماز تمام شد، جمعیت به سمت جنازه‌ی امام هجوم آوردند. مردم اطراف ماشین ریختند و اظهار ارادت می‌کردند. گفتم بگذارید ما هم با شما منتظر باشیم تا جنازه‌ی امام را بیاورند. در همین منطقه که امام دفن شد، به وسیله‌ی کانتینر، محوطه را محاصره کرده بودند، پاسدارانی که بالای کانتینرها بودند، وقتی مرا داخل جمعیت دیدند، اشاره کردند که بیا بالا. دست مرا گرفتند و به بالا آمدم. جمعیت هم چنان فشار می‌آورد به طوری که کانتینر دیگر داشت له می‌شد، یک لحظه همان جا فکر کردم که اگر تابوت روی من له شود و بمیرم بهترین افتخار است و هیچ نگران نبودم. در همین لحظه به وسیله‌ی بی سیم به احمدآقا پیغام دادند که «آقای ناطق می‌گوید یک هلی کوپتر بفرستید.» من هم چنان خود را روی تابوت انداخته بودم و جمعیت هم فشار می‌آورد. خداوند توان عجیبی به من داده بود، هلی کوپتر نزدیک کانتینر در میان جمعیت نشست و آمبولانس بین ما و هلی کوپتر قرار داشت. گفتم: تابوت را هل بدهید، دسته‌ی تابوت را خودم گرفتم، وسط دو تا دسته‌ی تابوت، سر چند نفر گیر کرده بود. هر چه می‌گفتم سرتان را پایین بکشید، فشار جمعیت نمی‌گذاشت، بالاخره با پایم روی سر آن‌ها فشار دادم. یکی رفت پایین، جا باز شد. بقیه هم سرشان را بیرون کشیدند.  
جنازه‌ی امام را به بهشت زهرا آوردیم و امکان استفاده از این طرح نشد. جمعیت ریختند، با زحمت سنگ آوردند و لحد را با کمک آقای «رضا گنجی» که از محافظین است، گذاشتم و عشق همه‌ی ملت ایران و مظلومان تاریخ را دفن کردیم. خیلی سخت گذشت، در اثر ازدحام نمی‌توانستم بیرون بیایم، مردم ریختند خاک قبر امام را به عنوان تبرک بردند، کفش‌هایم هم زیر خاک رفت و هیچ کس هم نبود به دادم برسد. داشتم خفه می‌شدم که با خود گفتم: «تقدیرم این است که با امام بمیرم» در یک لحظه زندگی‌ام را مرور کرده و دیدم که هیچ مشکلی ندارم؛ همین لحظه روزنه‌ای پیدا شد و من از زیر پای جمعیت خودم را نجات دادم، تلویزیون که مراسم را مستقیم پخش می‌کرد، عده‌ای از دوستان داخل قبر رفتنم را دیده بودند؛ اما بیرون آمدنم را ندیده بودند و نگران شده بودند.
 بدون کفش و عبا و عمامه به گوشه‌ای رفتم. شهید صیادشیرازی آمد مرا یک کمی باد زد. با هلی کوپتر به دانشگاه افسری آمدیم و از آن جا هم با اتومبیل و بدون کفش به منزل آمدم». (کتاب خاطرات حجت الاسلام ناطق نوری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
 
اعلام خبر رحلت امام (ره) در هیئت دولت میرحسین موسوی
 
علیرضا مرندی وزیر اسبق بهداشت جزئیاتی از روز رحلت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی و تصمیمات اتخاذ شده در آن روز را اینگونه شرح داده است: «صبح 14 خرداد در جلسه‌ای بودم که معاونم از بیت امام خمینی(ره) با من تماس گرفت که وضع امام(ره) بسیار بد است و فورا خودت را برسان؛ زمانی که به آنجا رفتم، مشاهده کردم وضعیت امام(ره) بد است، به ایشان تنفس مصنوعی می‌دهند و امام(ره) هوشیاری ندارد. زمانی که با اطبا معالج امام خمینی(ره) صحبت کردم بسیار ناامید بودند زیرا دیگر احتمال ماندن ایشان کم بود؛ در آن زمان صحبت از دقایق، ساعات و شاید دو سه روز بیشتر نبود. به من ماموریت داده شد که برخی کارها را انجام دهم لذا مجبور شدم آنجا را ترک کنم؛ بعد از نصفه شب بود که طی تماسی گفتند دولت جلسه اضطراری دارد. من وضعیت را می‌دانستم اما شاید برخی دیگر از اعضای دولت از موضوع اطلاع نداشتند. بنابراین تنها کسی هم که با پیراهن مشکی در جلسه هیات دولت حضور داشت بنده بودم؛ آقای مهندس موسوی از من خواست که من موضوع را شرح دهم و من هم موضوع را بیان کردم و گفتم که امام رحلت کردند و حال باید به این بپردازیم که ما باید چه کنیم.» (گفت و گو با فارس، سال 1393)
 
تلخ ترین خاطره سیاسی حبیب‌الله عسگراولادي
 
مرحوم حبیب الله عسگراولادی از تلخ‌ترین خاطره سیاسی اش یعنی شنیدن خبر رحلت امام(ره) چنین گفته است؛ «من سال‌ها با امام(س) مانوس بودم، اصلا نمی‌توانستم باور کنم ایشان رحلت کرده‌اند. او زنده است. الآن در رگ و ریشه این ملت فکر و اندیشه او جریان دارد. بر من و دوستانم واقعا آن روزها خیلی تلخ گذشت. در دهه سی که وارد مسائل سیاسی مذهبی شدم مرشد و ولی سیاسی‌ام آیت‌الله کاشانی بود. در دهه چهل دل به امام خمینی(س) بستم و تا آخرین روزهای حیات آن بزرگوار اطاعت او را واجب می‌دانستم و اکنون هم مقام معظم رهبری، مرجع تقلید، مرشد و راهنمای ماست.» (گفت و گو با روزنامه جام جم، سال 1391)
 
بوسه رفیق دوست بر پیکر امام(ره)
 
محسن رفیق دوست در کتابش به نام «برای تاریخ می گویم» از روز رحلت امام خمینی چنین نوشته است: «من آن موقع کاره ای نبودم و در بنیاد تعاون سپاه فعالیت می کردم. تقریبا هر روز ظهر غروب یا شب به بیمارستان می رفتم. شبی که امام از دنیا رفت من از غروب آنجا بودم. داخل اتاق امام فقط احمد آقا با پزشکان بودند که از پشت شیشه پیدا بود. ساعت تقریبا نزدیک ده بود که احمد آقا از اتاق امام بیرون آمدند و گفتند: «آقایان بیایید با امام وداع کنید. همه مسئولان و علما حضور داشتند. بیرون اتاق امام دو اتاق آماده کرده و در حیاط فرش انداخته بودند. همین طور صف تشکیل شد. داخل اتاق رفتم و شکم امام را بوسیدم. حالت عجیبی به من دست داد. فشاری در قفسه سینه احساس کردم. از در بیمارستان شماره 2 جماران بیرون آمدم و پشت در کوچه نشستم. نیم ساعت نشد که گفتند امام از دنیا رفت. آن روز دو سه ساعت مانده به غروب آقای هاشمی پس از صحبت و مشورت با دیگر بزرگان گفتند بگویید همه خبرگان حرکت کنند و بیایند. همه حس کرده بودند که دوسه ساعت بیشتر نمانده است. زمانی که امام از دنیا رفتند بسیاری از اعضای خبرگان آنجا بودند و فردایش، که 15 خرداد بود، همه آمدند.»
 
آماده باش نظامی در جبهه‎ها به روایت محسن رضایی
 
محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام هم از شب رحلت امام روایت دارد؛ او می‎گوید: «به محض اینکه امام دچار بیماری شد، وضعیت کشور کاملا در ابهام فرو رفت. چند روز مرتب صداوسیما از مردم می‌خواست برای بهبودی امام دعا کنند. من بلافاصله رفتم باختران در قرارگاهی که آنجا زدیم، فرماندهان را خواستم و آماده‌باش اعلام کردیم. چون حدس می‌زدیم به محض اینکه خبر رحلت امام منتشر شود، منافقین از مرزهای غربی و قصر شیرین و کردستان به سمت تهران حمله کنند و این احتمال را می‌دادیم که عراق نیز با آن‌ها همکاری کند؛ بنابراین، من رفتم آنجا و دو روز آنجا بودم و شب رحلت امام با مقام معظم رهبری تماس و ارتباط داشتیم. به ایشان گفتم ما در اینجا هستیم و تمام فرماندهان آماده باش هستند و نگران منطقه نباشید. همه چیز را کنترل کردیم تا اینکه ساعت ۱۱ شب به ما اطلاع دادند که امام فوت کردند.» (گفت و گو با هفته نامه مثلث، سال 1390)
 
دعای توسل خواندن پزشکان امام
 
«دكتر غلامرضا باطني» عضو تيم پزشكي جماران هم ناگفته هایی از شب رحلت امام خمینی(ره) دارد؛ او در مصاحبه‎ای گفته بود: «در شب هاي آخر حيات امام(ره) لحظات سختي بر تیم پزشکی گذشت كه بيان آن غير قابل توصيف است. كادر درمانی و پرستاری با جديت و توان بسیار بالا به فعاليت خود ادامه مي داد، در حالي كه حضرت امام(ره) مي گفتند پايان عمر من است و بايد بروم. اين صحبت ها شرايط را بسيار سخت کرده و باعث شد همکاران هر كدام به اتاق هاي مجاور رفته و با خودشان خلوت و راز و نياز كنند و دعاي توسل بخوانند. مردم نیز در بيرون بيمارستان و اطراف جماران براي سلامتي امام(ره) دست به دعا برداشته بودند، ولی در نهايت صبح فراق فرا رسید و آن اتفاق ناگوار افتاد.» (گفت وگو با سلامت آنلاین، سال 1395)
 
روز تلخ گوينده خبر رحلت امام از رادیو
 
محمدرضا حیاتی کسی بود که خبر درگذشت امام را از رادیو اعلام کرد. او که در آن زمان ۳۴ سال داشت از آن روز و خاطره اعلام خبر رحلت امام چنین می گوید: «آن حادثه تاسف آور روز ۱۴ خرداد سال ۱۳۶۸ هرگز برای من فراموش شدنی نیست. رحلت امام حادثه بزرگی بود و من هم گوینده با سابقه و کهنه کاری نبودم و برایم خیلی سخت بود. جو سازمان بسیار سنگین بود. به اتاق فرمان که نگاه می‌کردم منقلب می‌شدم. به محض آنکه ساعت ۷ اعلام شد و آرم اخبار پخش شد، من بسم الله الرحمن الرحیم را گفتم و آن آیه یا ایتها النفس الرجوع الربه الراضیت المرضیه را خواندم یک لحظه که به اتاق فرمان نگاه کردم، دیدم که تمام کسانی که در اتاق فرمان بودند زیرگریه زدند و یک جوری بود که من صدای گریه همکارانم را در استودیو می‌شنیدم. من دیگر طاقت نیاوردم و اینها را که نگاه کردم، بغض گلویم را گرفت و من هم که خیلی آدم حساسی هستم، نتوانستم ادامه دهم.
یک لحظه کوتاه مکث کردم و بعد دستم را جلوی چشمانم گرفتم تا اتاق فرمان را نبینم، چون اگر می‌دیدم، نمی‌توانستم ادامه دهم. زیرا آنها به شدت گریه می‌کردند. بنابراین یک لحظه جلوی چشمانم را گرفتم و بدین ترتیب خبر را خواندم و به خودم گفتم که اینجا وظیفه من چیز دیگری است. من باید اینجا بر احساسات خودم غلبه کنم. گرچه این احساس را همه ملت ایران داشتند و من هم جزو ملت ایران بودم، اما باید وظیفه ام را آن گونه که درست است، انجام می‌دادم. بنابراین به هیچ وجه به اتاق فرمان نگاه نکردم و خبر را خواندم.» (گفت وگو با روزنامه مردم سالاری، سال 1391)
 
روایتی از محافظ امام(ره)
 
حاج حسین سلیمانی از جمله محافظان بیت حضرت امام خمینی (ره) بود. در کتاب خاطرات او درباره شب ارتحال زندگی امام اینگونه نوشته شده است: «همه چشم به خطوط مانیتوری که بالای سر امام بود دوخته بودند. فراز و فرود مختصری داشت؛ ولی رفته‌‏رفته علایم حیاتی رو به خاموشی می‏‎نهاد. در ساعت 10:25 دقیقه، به یکباره خط مانیتور صاف شد و «دکتر عارفی» اعلام کرد که کار تمام شد! داد و شیون و هوار از مرد وزن برخاست. من ضمن اینکه خودم را باخته بودم، حالت دیگران را زیر نظر داشتم. «آقای خامنه‌‏ای» سرشان را به زیر انداخته بودند و به شدت گریه می‏‎کردند. گاهی هم با نگاه پرسش‏گر سر بلند می کردند. چهره‌‏شان سیاه شده بود و چشمانشان قرمز. معلوم بود که عمیقاً به ایشان فشار آمده است. (جام جم آنلاین، سال 1390)
 
خاطرات مردی که امام خمینی را غسل وکفن کرد
 
حاج عیسی، خادم امام خمینی، مردی بود که امام خمینی را غسل و کفن داد. روایت او از آن روز بدین شرح است: «روزی که امام را غسل و کفن کردم انگار پاهایم روی زمین نبود حال خودم را نمی‌دانستم. امام را بردند؛ اما در ازدحام جمعیت کفن بازشده بود. دوباره بادلی غمگین امام را کفن کردم. باز هم پیکر در میان جمعیت بود، شهدا می‌خواستند امام پیش آن‌ها بماند. حاج احمد به من زنگ زد و گفت پیکر امام در میان جمعیت است گفتم امام را همان‌جا دفن کنید. امام می‌خواست پیش شهدا باشد؛ همان‌طور که شهدا عاشق امام بودند. امام دیگر برای همیشه از میان ما رفته بود...» (گفت و گو با پایگاه اطلاع رسانی ثامن در سال 93 و بازنشر در خبرگزاری فارس)
نظرات بینندگان