arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۹۱۴۳
تاریخ انتشار: ۳۳ : ۱۲ - ۰۳ مهر ۱۳۹۰

نسبت جوهر جسم و نفس در انديشه دكارت وكانت؛ ثبوت نفس؛ انكار ماهيت

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
* سپهر نيك گوهر

از ديدگاه دكارت وجود يك شي به اعتبار يقين، فاعل شناساي آن است. از سوي ديگر، چون آدمي از ابتداي تفكر خود در وضعيتي طبيعي و سيري عادي قرار دارد، بايد در مورد قضاوتهاي خود شك نمايد. از اين رو، دكارت مبدأ و اساس تفكر را «شك» مي داند. در اين حالت، او نفس را جوهري مي داند كه انديشه و تفكر، صفت اصلي آن است و با انديشه در نفس خود در مي يابد كه تصورات واضح ديگري در نفس نيز وجود دارد و آن تصوري از خدا و جسم است.


از ديدگاه دكارت، نفس جوهري به كلي متمايز از بدن است. از ديدگاه وي، نفس به عنوان جوهري كه صفت اصلي آن انديشه است، در مقابل عالم كه صفت اصلي آن بعد است، قرار مي گيرد. بدين ترتيب، نفس به عنوان فاعل شناسا و عالم به عنوان متعلق شناسايي مطرح مي شود.
دكارت جوهر نفس و جسم را جوهرهايي مخلوق مي داند و خدا را جوهري خالق كه دو جوهر ديگر را خلق كرده است.

در برابر ديدگاه دكارت، فلاسفه ديگري كه به عنوان مثال مي توان از «لاك» نام برد و از پيروان اصالت تجربه است، اعتراضهايي را وارد ساختند و بيان داشتند كه جوهر جسماني نمي تواند فاعل شناسايي واقع شود. «جان لاك» مبناي جوهر جسماني را كه بر طبق آن واقعيت مستقري به دست مي آيد كه پديدارها و اعراض قائم به آن هستند، متزلزل مي كند.
فيلسوف ديگري كه در مقابل دكارت به نفي جوهر جسماني مي پردازد، «جورج باركلي» است. او نظريه خود را مذهب اصالت وجود غيرجسماني مي نامد و كيفيات اوليه را مستند به فاعل شناسا دانسته و بدين ترتيب وجود جوهر جسماني را منكر مي شود.
از ديدگاه باركلي، هر آنچه در جهان خارج به وقوع مي پيوندد، معلول افعال بي واسطه نفس بوده و وجود جوهر جسماني مستقل از نفس، توهم است.
باركلي بر اين اعتقاد است كه نفس با ادراك خود، هم مقوم وجود است و هم محصل معرفت. با آمدن لاك و باركلي جوهر جسماني نفي مي شود و به دنبال آن ذات اجسام منتفي شده و همه چيز بر حسب ظاهر بيان مي گردد و اصالت ظاهر نضج مي گيرد.
دكارت در جاي ديگر جوهر نفساني را به كلي متمايز از جوهر جسماني مي دانست. از نظر او، جوهر جسماني داراي ذات و همچنين تبادلهاي عرضي است. در مقابل اين ادعا، هيوم با توجه به اين مبنا كه نفس چيزي جز توالي مستدام صور نفساني امور نيست، جوهر نفساني را نفي مي كند و بيان مي دارد كه نفس مدرك بي واسطه نيست؛ بلكه امور پديدار و ظواهر است كه بي واسطه درك مي گردند. بدين ترتيب، هيوم به نفي كامل شهود بي واسطه چه در مورد اجسام خارج و چه در مورد نفس مي پردازد. از اين رو، پديدار در نظر هيوم صرف ظاهر اشيا بوده و به نفي باطن و كنه آنها مي پردازد.
فيلسوف ديگري كه در مقابل تفكر فلاسفه ديگري چون باركلي و هيوم قرار مي گيرد، كانت است. او به اثبات و تأييد نفس از منظري ديگري مي پردازد. او سعي مي كند جوهر جسماني و جوهر نفساني را كه با آراي فلاسفه اي چون باركلي و لاك و هيوم متزلزل شده بود، دوباره به اثبات برساند. از اين رو، جوهر جسماني و جوهر نفساني را به صورتي كه در ديدگاه دكارت مطرح بود، در نظر گرفته و معنايي را در نظر مي گيرد كه دكارت از آن مفاهيم در نظر داشت. از اين رو، كانت اشيا و اموري را كه در تجربه بر ما ظاهر مي شوند، از اشيا و اموري كه في نفسه براي ما قابل شناخت هستند، متمايز كرد.
كانت چيزي را كه در تجربه بر ما ظاهر مي شود «پديدار» ناميد و آنچه را كه هرگز از طريق تجربه نمي توانيم به آن برسيم، شي في نفسه نام نهاد. بدين ترتيب، تنها پديدارها مي توانند مورد شناخت ما قرار بگيرند و ذات معقول مورد شناسايي قرار نمي گيرد.
تفاوت آراي كانت با افرادي چون هيوم و بركلي در اين است كه آنها ثبوت نفس را نيز نفي نموده بودند و ماهيات را نيز منكر بودند، اما كانت به تأسيس مابعدالطبيعه جديدي همت گماشت كه در آن نفس را به اثبات مي رساند، اما در رابطه با اثبات ماهيت بي اعتنا بود.
نظرات بینندگان