arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۲۲۷۲
تاریخ انتشار: ۱۳ : ۱۳ - ۰۲ آبان ۱۳۹۰

نظريه ابن خلدون درباره انحطاط تمدن ها

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

تمدن شناسي و تحليل و بررسي اوج و سقوط تمدن ها يکي از مباحث پر دامنه و بحث برانگيزي است که صاحب نظران متعددي به آن پرداخته اند. در اين ميان بحث زوال و اضمحلال تمدن غرب که هم اکنون تمدن مسلط جهاني به شمار مي رود، از سال ها و حتي دهه هاي پيش مطرح شده است. اين موضوع به ويژه پس از سقوط اتحاد شوروي و به تاريخ پيوستن مکتب و نظام کمونيست، صورت جدي تري به خود گرفته و برخي از صاحب نظران زوال و سقوط نظام سرمايه داري و تمدن مبتني بر آن را مطرح کرده اند. هم اکنون با ظهور جنبش وال استريت که اساس نظام سرمايه داري را هدف قرار داد دوباره بحث فروپاشي اين نظام و در نتيجه سقوط تمدن غرب را به ميان آورده است.البته بايد در اين باره با احتياط و تامل سخن گفت و فارغ از جنجال هاي سياسي به تحليل و بررسي نشست، به همين خاطر در گفت وگوي حاضر که با دکتر محسن سليم مدير گروه تاريخ دانشگاه آزاد شاهرود انجام شده است، ابتدا معنا و مفهوم تمدن، پيشينه و تفاوت آن با فرهنگ و سپس روند شکل گيري يک تمدن و نشانه هاي انحطاط تمدن ها به اختصار مورد بررسي قرار گرفته و ديدگاه ابن خلدون دانشمند برجسته اسلامي در اين باره بيان شده است.

تعريف تمدن چيست و آيا تمدن و فرهنگ با يکديگر تفاوت دارند؟

تمدن در لغت از واژه عربي «مدينه» به معني شهر و در زبان هاي لاتين از کلمه Civis يعني رهايي از بدويت اخذ شده است. اين لغت با کلمه Civilas به مفهوم حسن معاشرت نيز هم خانواده است. چنين واژگاني نشانگر آن است که بين تمدن و يکجانشيني و در نهايت ايجاد نظم و قواعد ثابت زندگي و مناسبات خردمندانه رابطه تنگاتنگي است. لذا تمدن نظمي اجتماعي است که باعث خلاقيت فرهنگي مي شود و البته با تعريف تمدن در حوزه علوم اجتماعي، اين فرآيند از استمرار و خصايص زندگي بشر حکايت مي کند. به عبارت ديگر تمدن يعني مجموعه نهادهاي اجتماعي، شرايط و روابط اقتصادي، نظام ديني، سنن ادبي و هنري، در يک جامعه تطور يافته که مردمانش با هدفي کمال جويانه در يک جا ساکن شده اند يا در تعريفي ديگر تمدن مجموعه مختلطي از پديده هاي اجتماعي با خصلت قابل انتقال و مشترک براي همه جوامع است و يا مجموعه خصايص مشترک همه تمدن ها با مفهوم مذکور، در برابر حالت وحشيانه يا بربريت.

اصولا سه ديدگاه اساسي درباره تمدن وجود دارد:

۱ - ديدگاهي که آن را شکلي از فرهنگ مي داند و در چهارچوبه آن سه وجه قابل تشخيص است: الف - نظريه اي که معتقد است: تمدن و فرهنگ مترادف يکديگرند ب - ديدگاه مبتني بر اين باور که: تمدن همان فرهنگ است، تمدن و فرهنگ يکسانند، اما فرهنگ پيچيده تر و داراي عناصر رويت پذير است ج - نظريه مبتني بر تشابه تمدن و فرهنگ؛ با اين تذکر که فرهنگ چون از نظر کيفي داراي عناصر عالي تري است، پيشرفته تر از تمدن است.

۲ - ديدگاهي که تمدن را به کلي جدا از فرهنگ مي داند و آن را خلاقيتي انساني برمي شمارد؛ با اين وجه که تمدن خصلتي کلي و جهاني دارد و متضمن شهرنشيني است. ۳ - ديدگاهي که در آن تمدن معنايي بس فراگير دارد و علاوه بر علوم وفنون، پديده هاي ديگر را نيز شامل مي شود. شايان ذکر است که تا پيش از سده ۱۹ ميلادي، در فرانسه، روشنفکران تمدن و فرهنگ را به يک معنا و بر پايه برداشت نظري از مسائلي چون : آداب، حسن معاشرت و شاخص هاي اجتماعي در نظر مي گرفتند و تعريف مي کردند؛ اما در آلمان محققان علوم انساني تمدن را برابر فرهنگ معنا و آن را نوعي فضاي فکري پويا در جامعه شهري قلمداد کردند. با اين همه، تمدن و فرهنگ دو متغير وابسته به هم هستند که يکديگر را کامل مي کنند و هر دو با جغرافيا، تفکر، روحيه و ديگر ويژگي هاي هر جامعه يکجانشين ارتباط نزديک دارند.

لذا گرچه برخي محققان تمدن را مجموعه چند فرهنگ مي دانند و برعکس برخي ديگر مي گويند فرهنگ کوشش جامعه براي رسيدن به يک شخصيت در قالب يک تمدن است، ليکن تمدن و فرهنگ مکمل هم، زيرمجموعه هم و تاثيرپذير از يکديگرند. در حقيقت، آن چه درست تر به نظر مي آيد، اين است که تمدن يعني خلاقيت و فرهنگ يعني انديشه، پس هر دو لازم و ملزوم يکديگرند، هر چند تعريف آن ها با يکديگر فرق کند، هر دو تاريخ را مي سازند، در نتيجه تاريخ زندگي بشر در حقيقت تاريخ تمدن و فرهنگ انساني است. به علاوه به يادآوريم که فرهنگ و مدنيت محصول اجماع فکر همه آدميان و حاصل دستاوردهاي خلاقه کليه جوامع انساني است؛ پس سخن از برتري يا اولويت يک قوم يا يک ملت نارواست و ترديدي نيست که باوجود سهم مشخص هر ملت در ايجاد فرهنگ و تمدن بشري تقابل و تاثيرپذيري مداوم و اجتناب ناپذير انديشه ها و خلاقيت ها مانع از آن خواهد بود که قوم يا تمدني خود را پيشتاز يا کامل کننده علوم، هنر، ادبيات، اعتقادات و ديگر نمودهاي فرهنگ و تمدن جهاني قلمداد کند. مي توان گفت دو واژه فرهنگ و تمدن در راستاي هم هستند و تضادي با هم ندارند.

از چه زماني موضوع تمدن در ميان انديشمندان مطرح و مورد بحث و گفت وگو واقع شد؟

- اگر چه از صدها سال پيش، نويسندگان بسياري چه در جهان اسلام و چه در غرب، به مسئله تمدن ها توجه داشته اند، اما به ظاهر از حدود ۱۸۳۵ واژه Civilization با معناي مجازي حسن معاشرت وارد فرهنگ نامه هاي کشورهاي انگلوساکسون شد و از سوي انديشمندان انگليسي و فرانسوي به کار رفت؛ ولي در حوزه گفتماني آلمان دو مفهوم فرهنگ و تمدن از همان ابتدا از يکديگر متمايز انگاشته شد. بدين ترتيب، از نيمه سده ۱۹ بود که فرهنگ معناي علمي تازه اي يافت و جامعه شناس انگليسي ادوارد تايلر در ۱۸۷۱ در کتاب خود «جوامع اوليه» تعريف روشني از آن به دست داد. کمي بعد در آلمان الکساندر هومبولت، ژوليوس ليپرت و رولان بارث معناي فرهنگ را از تمدن جدا کردند و اسوالد اشپنگلر با تقسيم بندي تمدن ها در سه مرحله زماني و آلفرد وبر با تعريف تمدن به کارکرد فني و عيني و توصيف فرهنگ به کارکرد معنوي، زمينه انفکاک معنايي اين دو واژه متشابه و قريب را فراهم کردند.

در همين سال ها، زيگموند فرويد، روان شناس اتريشي از منظر مطالعات، تمدن را بررسي کرد و آن را به صورت يک مفهوم جهان شمول در نظر گرفت، بدون آن که تفاوت انواع تمدن هاي مختلف را در نظر گيرد؛ لذا تمدن را ستمکاره و محرک و باعث نوروز مي خواند؛ در حالي که برخي از جامعه شناسان چون کروبر، وبر و يا مورخاني چون توين بي ، ويل دورانت به سير نزولي تمدن ها و دوره بندي زماني آن ها همانند زندگي انسان از کودکي تا کهنسالي معتقد بودند.

روند شکل گيري تمدن ها چگونه است؟

- به باور بعضي محققان و نظريه پردازان، تکوين تمدن تابع چند عامل مي تواند باشد: ۱ - زمين شناسي: زيرا در فواصل دوران يخچالي زمين بوده است که تمدن ها ظهور کرد. ۲ - جغرافيا: زيرا گرما و سرماي مفرط مانع از توان ساختن و انديشيدن مي شود. مثلا به تعبير آرنولد توين بي ، مورخ انگليسي، براي ظهور و بقاي هر تمدن چگونگي سازگاري با محيط جغرافيايي يک شرط مهم تلقي مي شود و رمز ترقي حقيقي تمدن ها نيز سير جامعه به سوي اعتلاي معنوي است. ۳ - اقتصاد يا همان شرايط برگرفته از لزوم گذار از مراحل زندگي شکارگري به زندگي زراعي و سرمايه داري يا تغيير از توحش به تمدن. اين مسئله اي است که خاصه طرفداران مکتب مارکسيستي بدان اذعان دارند.

ديدگاه ابن خلدون درباره انحطاط تمدن ها و نشانه هاي آن چيست؟

- به نظر ابن خلدون هر تمدن ۳ مرحله اصلي را طي مي کند: مرحله پيکار و مبارزه اوليه، مرحله پيدايش خودکامگي و استبداد و سرانجام مرحله تجمل و فساد که پايان تمدن به شمار مي رود. او همچنين نماد برجسته تمدن دولت را نيز تابع قانون طبيعي رشد، بلوغ و انحطاط مي داند و اذعان مي دارد که گذر از ۵ مرحله براي آن محتمل است:

۱ - دوران فتح: در اين مرحله، عصبيت استوار بر خويشاوندي و دين در حفظ دولت حياتي است و فرمانروا موقعيت خويش را بيشتر مديون احترام داشتن همانند يک رئيس قبيله است تا يک پادشاه.

۲ - دوران خودکامگي: در اين دوران، حاکم همه قدرت را به انحصار خويش درمي آورد و خودکامه و عنان گسيخته مي شود. همبستگي طبيعي و دين چون به معناي مشارکت قدرت است تحت کنترل درمي آيد و در خدمت حاکم به کار گرفته مي شود. همبستگي جاي خود را به سپاه مزدور و نظام اداري مي دهد که خواسته ها و آمال حاکم را تامين مي کند.

۳ - دوران اوج قدرت: اين مرحله عصر تجمل گرايي و رفاه خواهي است. هزينه هاي گزافي صرف بناهاي عمومي و زيباسازي شهرها مي شود. هواداران حاکم از بخشش هاي او بهر ه مند مي شوند. هنرهاي زيبا و صنايع از سوي طبقه حاکم ترويج مي شود. شکوفايي و رونق اقتصادي به دنبال مي آيد.

۴ - دوران انحطاط: شاخص اصلي اين دوران شادکامي است. حاکم و محکوم هر دو راضي و خوشحال اند. رفاه و تامين خواسته ها و هوس ها خوي و عادت همه است. در اين مرحله دولت به آنچه پيشينيان به دست آورده اند، متکي است و از مقابله در برابر هر قدرتي عليه خود ناتوان مي باشد. در اين دوران دولت به تدريج رو به فرسودگي و تجزيه مي نهد.۵ - دوران سقوط: اسراف در اين دوران فراوان است، دولت به پيري رسيده و مرگي تدريجي، دردناک و خشونت بار سرنوشت محتوم آن است. لشکريان مزدور و اداريان براي به چنگ آوردن قدرت حاکم دسيسه سازي مي کنند و جز نام و نشان براي حاکم باقي نمي گذارند. سرانجام هجومي از بيرون به حيات دولت پايان مي بخشد يا ممکن است دولت آن قدر به انحطاط ادامه دهد که همچون فتيله چراغي که نفت آن پايان يافته است، خاموش شود.

نظرات بینندگان