هوشنگ ابتهاج (هـ. ا. سایه) به احتمال تخریب خانه مادریاش در رشت واکنش نشان داد. او با اینکه میگوید آدمهایی که در این خانه زندگی میکردند برایش اهمیت داشتند و حالا هر بلایی میخواهند سر این خانه بیاورند، در عین حال میگوید این خانه حیف است و یادگاری است و اگر مرکز فرهنگی شود بهتر از این است که به ادارهای تبدیل شود.
هوشنگ ابهتاج شاعر پیشکسوت، درباره احتمال تخریب خانه مادریاش در رشت و اینکه ثبت آن را در فهرست آثار ملی به ارائه یک سند چه عکس یا دستنوشتهای از او به میراث فرهنگی منوط کردهاند، اظهار میکند: من از ابتدا نخواستم که وارد این موضوع شوم، زیرا برایم اهمیتی ندارد که میخواهند چه بلایی سر این خانه بیاورند، برایم آدمهایی که در این خانه زندگی میکردند اهمیت داشتند که دیگر نیستند؛ حالا سر این خانه هر بلایی که میخواهند، بیاورند.
او در توضیحی میگوید: این خانه، خانه مادری من بود. مادر مادربزرگم صاحب این خانه بود که بعد این خانه به دخترش رسید و از دخترش که مادربزرگ من حساب میشد به مادر من رسید. این خانه بعد از فوت مادرم (۱۳۲۶) به من و سه خواهرم رسید که ما به پدرم وکالت دادیم تا این خانه را بفروشد. او در سال ۱۳۲۷ این خانه را فروخت. یک نفر، دو نفر دیگر هم این خانه را خریدند. شنیدم یکی از صاحبخانهها ساکن آمریکاست. با او هم گفتوگو کردند. به من گفتند در شهرداری رشت تصویب شده این خانه را بخرند تا به یک مرکز فرهنگی تبدیل شود. اخیرا هم شنیدم که حکمی صادر شده که این خانه را خراب بکنند و ساختمان چندطبقه بسازند؛ اما جزئیاتش را نمیدانم.
هوشنگ ابتهاج خاطرنشان میکند: این خانه مادر من است. من تا ۱۹ سالگی همیشه آنجا بودم و بعد هم تا سال ۲۶ که مادرم فوت شد، هر دو هفته یکبار به آنجا میرفتم و به تهران برمیگشتم. یک سال بعد از فوت مادرم هم در سال ۱۳۲۷ پدرم آنجا را فروخت و با خواهرهایم به تهران آمدند، بعد هم پدرم برگشت رشت و همانجا مرد. من تمام گوشه و کنار این خانه را میتوانم نقاشی کنم. یادم میآید در ضلع غربی خانه دیوار بود که درخت انگوری داشت که بالای دیوار رفته بود.
این شاعر پیشکسوت در ادامه میگوید: نگهداری این خانه برای من مسئله نیست. اگر این خانه امسال خراب نشود، ۵۰ سال دیگر خراب میشود. ممکن است به طور طبیعی خراب شود؛ زلزله بیاید. هزار بلا سر تاریخ میآید و تمام میشود. ساختمانها نمیمانند و گاه خود به خود از بین میروند. من اصراری برای حفظ این خانه ندارم و اهمیتی هم ندارد؛ وقتی خود آدم نمیماند حالا خانه هم نماند. اما خب این خانه حیف است و یادگاری است. اگر مرکز فرهنگی شود بهتر از این است که به ادارهای تبدیل شود.
او در پاسخ به اینکه میراث فرهنگی گفته است با دو خط نوشته این شاعر میتواند این خانه را ثبت کند میگوید: چرا من باید این دو خط را بنویسم؟ همه میدانند این خانه برای ماست. اهالی آنجا این را میدانند. آدمهایی که در شهرداری هستند این را میدانند. واقعا به چنین چیزی احتیاج است؟ دخترم در جریان این موضوع است، البته یلدا از روی احساسات وارد این موضوع شد. دخترم در این خانه زندگی نکرده و در تهران به دنیا آمده است. سند این خانه منتشر شده است. در اینترنت هم هست. برای من هم فرستادهاند که این خانه برای خانم عالیه رفعت بوده و بعد به فاطمه ابتهاج رسیده و از خانم فاطمه ابتهاج به من و خواهرهایم رسیده. سند وجود دارد که از امضای دوخطی من بیشتر اهمیت دارد، با اسم و جزئیات. به نظرم اینها همه بهانه است.
ابتهاج سپس بیان میکند: برای من خیلی خندهدار است وقتی سند ثبتی اسناد شهری با جزئیات وجود دارد و اینکه خانه مطابق صورت مجلس فلان به تاریخ فلان به فلانی و از فلانی ارث رسیده است، از من دستخط بخواهند. حضرات در شهرداری رشت و در هر جای دیگر هم این سند را دارند، اینکه نوشته دوخطی از من بخواهند، شوخی است. من بنویسم کاخ سلطنتی در فلان کشور دنیا برای من است؟! اینها که کافی نیست. وقتی سند وجود دارد به نوشته احتیاج نیست. این به شوخی میماند. کپی سند دست من است؛ دخترم برای من فرستاده که دخترم هم از ۱۰ نفر دیگر گرفته است. در رشت این سند را دیدهاند و دارند. اینها بهانهجویی است.