سرویس تاریخ «انتخاب»: روزهای پرالتهاب ۲۲ و ۲۳ شهریور ماه ۱۳۲۰ رضاشاه بیش از پیش در واهمه حرکت قشون روس از قزوین به سمت تهران به سر میبرد، رادیو لندن هر روز به عناوین مختلف شاه ایران را به باد حمله میگرفت و ادعاهایی را بر علیهاش مطرح میکرد؛ ادعاهایی که او را با همه گرفتاریهایش به پاسخگویی وامیداشت، یک نمونهاش خبر خارج کردن جواهرات سلطنتی از مملکت توسط شاه بود که گلشاییان، کفیل وزارت دارایی، را برای ادای توضیح به مجلس کشاند. رضاشاه به قدری مستاصل بود که دیگر توان کنترل خشم خود را نداشت تا جایی که وزیر جنگ را بر سر مسئلهای به باد کتک گرفت و رئیس مجلس را بابت اینکه خواسته بود به قانون عمل کند مورد حمله لفظی قرار داد. عباسقلی گشاییان که یک روز پس از حمله متفقین به ایران در کابینه فروغی به عنوان کفیل وزارت دارایی معرفی شده بود، در یادداشتهای خود آن دو روز کذایی را اینطور به خاطر میآورد:
روز شنبه صبح [۲۲ شهریور ۱۳۲۰]را به وزارت دارایی رفته و جلسهای با حضور سپهبد احمدی، فرماندار نظامی تهران، و فروزان، رئیس شهرداری، و وزیر کشور و رئیس کل کشاورزی داشتیم، برای تامین نان تهران.
در جلسه مزبور آقای فروزان اظهار داشتند که دیروز اعلیحضرت همایونی به ساختمان های شان که در سعدآباد است، سرکشی کرده و آقای فروزان را احضار و عصبانی شدند که چرا ساختمان تعطیل شده. به عرض رسانده بود که از وزارت دارایی قدغن شده و ساختمانها تعطیل شده و تمام کامیونهای شهرداری را که مامور حمل مصالح برای ساختمانهای شاه بود، برای حمل غله اختصاص دادهاند و کسب تکلیف کردند. گفتم: «خودم مطالب را به عرض خواهم رسانید.» ضمنا برای توضیح مطلب عرض میشود که روز اول ورود قشون انگلیس و روس به ایران، دستور داده بودم تمام ساختمانهای دولتی حتی ساختمان وزارت دارایی و ساختمانهای شهرداری که برای شاه [کار]میکرد، تعطیل شود. یکی دو روز، بعد شاه به شهرداری عصبانی شده بود که شهرداری مجددا شروع کرد، ولی باز من موضوع را شب در هیات به شاه فهماندم و موافقت کردند که فعلا ساختمانها تعطیل شود و کامیونهای شهرداری برای حمل غله اختصاص داده شود.
وقتی فروزان این اظهار را کرد، بعد از رفتن آقایان و تمام شدند کمیسیون، به سعدآباد رفتم و شرفیاب شدم و مشروحا موضوع وضعیت خواربار تهران و اهمیت آن را برای شاه گفته، شاه گفت: «به وزارت جنگ ابلاغ کن تمام کامیونهای قشون را در اختیار تو بگذارند که گندم حمل کنند.» و مخصوصا دستور داد کامیون به کرمانشاهان بفرستم و گندمهای املاک اختصاصی را که بیم سرقت آن میرفت، نفله نشود، حمل کنند. از سعدآباد مراجعت کردم. بعد شرحی که برای توضیح جواهرات لازم بود، تهیه و، چون مقرر بود آقای فروغی ببینند، ساعت چهار بعدازظهر به منزل فروغی رفتم. آقای محتشمالسلطنه اسفندیاری، رئیس مجلس، نزد آقای فروغی بودند و با هم نجوا میکردند، معلوم شد مجلس جلسه محرمانهای تشکیل داده و شرحی تهیه کردهاند که برای شاه فرستاده شود و گویا آن شرح را با هم میدیدند. در هر حال شرحی که برای مجلس راجع به جواهرات سلطنتی تهیه شده، به نظر آقای فروغی رساندم و ایشان موافق بودند و به ایشان گفتم: «مقداری از جواهرات در موقع عروسی، طبق صورتمجلس که به امضای وزیر دارایی وقت و رئیس بانک ملی، رئیسالوزرا، نظار بانک، رئیس دربار تهیه شده برای تهیه تاج و نیمتاج برای خانوداه سلطنتی، تغییر شکل داده شده و این جواهرات طبق اظهار شاه الان حاضر و در دربار موجود است و رسید آنها را هم رئیسالوزرای وقت (آقای جم) در همان موقع دادهاند که در پرونده هست و اگر مقتضی میدانند، این قسمت هم در شرح نوشته شود.» آقای فروغی ضرورتی ندیدند و اظهار کردند: «مقصود این است که این جواهرات موجود و دستنخورده باشد و طبق [اظهارات] رادیوی لندن از ایران خارج نشده باشد و الا نوشتن این جزئیات ضرورتی ندارد.» در هر صورت شب را به هیات رفتم، مثل معمول، ساعت هفت شاه به هیات آمد. به دست راستش نگاهی کرد، آهی کشید و خیلی آهسته دست خود را بست. اظهار کرد: «مشت روی میز زدهام، دستم درد میکند، مثل این است که در رفته باشد.».
ولی حقیقت امر این نبود، معلوم شد که در دو روز قبل [۲۰ شهریور]راجع به نظاموظیفه و داوطلب گویا در وزارت جنگ کمیسیونی شده بود و نظری دادهاند که با وضع فعلی، نظاموظیفه موقوف شود و این نظر به عرض رسیده بود. شاه کلیه افسران ارتش را خواسته بود و بعد از اینکه فحش داده، به آقایان گفته بوده است اسلحهتان را باز و همه توقیف هستید. بعد تحقیق کرده بود که این فکر از کی ناشی شده، آقای سرلشکر نخجوان [کفیل وزارت جنگ]را گفته بودند موجد فکر است. بعد ایشان و سرتیپ ریاضی را گویا کتک زده و توقیف کرده بود، در نتیجه، دست شاه آسیب دیده بود. در هر حال، این موضع هم بهانه برای رادیوی لندن شد و از آن شب، قضیه کتک خوردن و حبس شدن سرلشکر نخجوان هم بر سایر کارهای شاه که رادیوی لندن نقل میکرد، اضافه شد.
در هر صورت شاه که به هیات آمد، پرسید: «راجع به جواهرات جواب تهیه شده؟» به عرض رساندند: «بلی و آقای فروغی دیدهاند.» برای ایشان جواب قرائت شد.
بعد رو کردند به آقایان که «کدام یک از آقایان اطلاع دارید مجلس برای چه دو روز است جلسه محرمانه دارد؟» آقایان اظهار بیاطلاعی کردند. بعد گفتند: «شنیدهام آقایان دور هم جمع شدهاند و میگویند مشروطه باید بشود. مگر حالا مشروطه نیست؟ مقصود آقایان چیست؟» و معلوم بود از این اجتماع مجلس ناراحت هستند (چون موضوع مجلس آبان ۱۳۰۵ را البته در خاطر آورده بود که به یک قیام و قعود، سلطنت ۱۵۰ ساله قاجار از بین رفت. البته نگران بودند که آن قضیه تکرار نشود.) در هر حال، چون اطلاع صحیحی نگرفتند، زنگ زندند پیشخدمت آمد. امر کردند: «فوری رئیس مجلس را خبر کنید شرفیاب شود.»
بعد رو به من کردند، خیلی اظهار رضایت نموده و به آقایان گفتند: «وزارت دارایی خیلی خوب راجع به ارزاق کار کرده و من دستور دادم کامیونهای قشونی را هرچه هست به اختیار ایشان بگذارند.»
ولیعهد هم آمد. رو به ولیعهد کردند، در حضور ایشان هم از من تعریف کردند و بعد گفتند: «با اینکه میدانم کار تو نیست، ولی راجع به زغال و روغن هم که خیلی شهر در مضیقه هست، کمک کن.» عرض کردم: «تا آن اندازه که ممکن باشد اطاعت میشود.»
در این ضمن آقای اسفندیاری که احضار شده بودند، حاضر شدند و در اتاق جلسه آمدند. شاه تعارف کردند و بعد پرسیدند: «در مجلس چه خبر است؟» آقای اسفندیاری شرحی شروع کردند که «مجلس وظایفی دارد، طبق وظیفهاش باید ناظر اصول قوانین باشد. جلسه شده بود و نظر این بود: یا چند نفر از آقایان حضورا شرفیاب شده، یا شرحی نوشته شود که شاه بیشتر توجه به اصول قانون اساسی نماید.»
البته قدری عبارت تند بود و شاه این اواخر این طرز بیان را نشنیده بود. یک مرتبه شاه متغیر شد گفت: «مگر حالا مشروطه نیست؟ اصلا آقایان بیاجازه من چرا جمع شدهاند؟ کی به آنها گفته است. لابد این افکار بلند از آقاست؟»
این عبارت کار خودش را کرد. آقای اسفندیاری مجبور شد باز همان عبارت «بندگان اعلیحضرت همایونی هر طور بفرمایند، اجرا شود، منظوری نبود جز اینکه قضیه کسب اجازه شود. چون اعلیحضرت خودشان به آقای فروغی و روزنامهنگاران امر فرمودهاند بیشتر کارها روی اصول و مقررات مشروطیت باشد، این است که برای اجرای نیات ملوکانه، مشغول اخذ تدابیر بودیم.» و از این عبارات.
بعد شاه گفت: «این آقایان چه میخواهند بگویند؟ شاید این حرکات تحریک خارجیهاست.» در هر حال آقای رئیس مجلس دستپاچه گفت: «غلام اطلاعی ندارد. غلام اوامر مبارک را به آقایان ابلاغ خواهد کرد.» مکرر میگفت. بالاخره شاه گفت: «من خودم آقایان را میخواهم و با آقایان مذاکره خواهم کرد.» و گفتند: «روز سهشنبه [۲۵ شهریور]ساعت ۴ عصر، من به شهر آمده در کاخ مرمر آقایان را اطلاع دهید بیایند. من خودم با آقایان صحبت خواهم کرد.»
بعد آقای اسفندیاری مرخص شدند. وقتی بیرون رفتند، به آقای آهی [وزیر دادگستری]گفتند: «به خانعمو بگو دست از این حرکاتشان بردارد، این آبرویی که پهلوی من دارد، نگذارد که از بین برود و خیلی به او نصیحت بکن.» آقای آهی اظهار کردند: «اطاعت میشود.»
بعد قدری فکر کردند، از آقای آهی پرسیدند: «آقای فروغی میتواند به مجلس برود؟» آقای آهی اظهار کردند: «مشکل است. بالا رفتن پلههای مجلس برای ایشان خوب نیست.» اظهار کردند: «ممکن است تا پای پله با اتومبیل برود، چون من علاقه دارم که آقای گشاییان را به عنوان وزیر به مجلس معرفی کند.»
بعد رو به ولیعهد کرد، خندیدند و گفتند: «نمیدانم حالا که مشروطه شده، من حق این کار را دارم یا باید از مجلس اجازه بگیرم.» آقای آهی عرض کردند: «خیر قربان، طبق قانون هم اشکالی ندارد.» بعد گفتند: «در هر حال من میخواهم، مجلس قبول کند یا نکند، آقای گشاییان را من از امروز وزیر میدانم و همینطور هم ابلاغ کنید.»
بعد مذاکرات دیگری هم در اطراف باز شدن خطوط تلگرافی شمال که هنوز بسته بود و نیز انتخاب فرمانداران نقاطی که فرماندار آن فرار کرده بودند، شد و ساعت هشت از هیات خارج شدند. البته بعد از رفتن ایشان، رفقا به من تبریک گفتند، ولی من با اینکه در موقع عادی اگر این امر اتفاق میافتاد، بدم نمیآمد، ولی در این موقع به فال نیک نگرفتم. در هر حال امری بود صادر شد و چارهای نبود.
شب را به منزل رفتم. صبح روز یکشنبه [۲۳ شهریور] به مجلس رفتم برای دادن جواب راجع به جواهرات. بعد از اینکه جواب را خواندم، بلافاصله آقای فروغی که آقای آهی امر شاه را ابلاغ کرده بود، با وجود کسالت به مجلس آمدند و مرا به اینکه «حسبالامر ملوکانه، چون کارهای آقای گلشاییان مورد رضایت خاطر اعلیحضرت همایون شاهنشاهی است، به مقام وزارت دارایی ایشان معرفی میکنم.» البته این معرفی با این ترتیب، بعد از اینکه موضوع جواهرات مطرح بود و آقایان باور نمیکردند که جواهرات سلطنتی موجود باشد، خیال کردند بنده دروغی گفتهام و این پاداش دروغ من است که اگر حقیقت داشت بزرگترین خیانت به کشور بود.
در هر صورت بنده زرنگی که کردم این بود که ذیل یادداشت، با اینکه آقای فروغی موافق نبود، در همان مجلس اضافه کردم که این جواهرات در بانک ملی موجود است، هر وقت از آقایان یا نمایندهای از طرف مجلس میخواهد معاینه کند، حاضر است. علت عدم موافقت آقای فروغی هم این بود که وقتی دولت یک امری را رسما در مجلس میگوید، سندیت دارد و اگر خودش چنین اظهاری را بکند، مثل این است که تردیدی در گفته دولت است. در هر حال، از طرف مجلس مقرر شد نمایندگان معین و بروند جواهرات را طبق صورتمجلسهای موجوده ببینند و معاینه کنند.
در هر صورت، صبح یکشنبه هم به این ترتیب گذشت. رادیوی لندن این روزها دیگر تمام سخنانی که مردم در خفا هم جرأت نمیکردند بگویند، از قبیل: بردن مال مردم، سلب آزادی افراد، تصرف املاک، بالاخره توقیف و حبس و کشتن و ... را با انتساب به شاه، به فارسی میگفت و نیز خبر توقیف و کتک خوردن سرلشکر نخجوان را هم منتشر کرد. ضمنا هر دقیقه خبر حرکت قشون روس از قزوین که به سمت تهران میآمد.
عصر، در عمارت وزارت امور خارجه جلسه فوقالعاده هیات تشکیل شد. ولیعهد مکرر از دربار تلفن میکرد که طبق اخباری که به وسیله شهربانی و طرق میرسد، روسها از قزوین به سمت آبیک میآیند. آقای سهیلی [وزیر کشور]با سفارت روس و انگلیس مذاکره، بالاخره مجبور شد شخصا به سفارت روس برود. سفارت تکذیب میکرد و برای تسکین فکر شاه، آتاشه [وابسته] نظامی سفارت روس و انگلیس قرار شد به سمت قزوین بروند که از آمدن قشون، اگر چنین خیالی دارند، جلوگیری کنند.
تا ساعت یازده شب در هیات بودیم و هیچ کاری نکردیم، چون همه بلاتکلیف بودند. از قرار اظهار آقای سهیلی فردا که او را دیدم تا صبح شاه و ولیعهد نخوابیده بودند و مدام با تلفن استفسار میکردند.
منبع: عباسقلی گلشاییان، یادداشتهای شهریور ۱۳۲۰، با مقدمه رامین کامران، فروردین ۱۳۹۳، صص ۸۷-۹۲.
آیا رضاخان نمیدانست ارتش او که سران آن همه و یا اغلب سرسپرده انگلیس هستند، نمیتواند در مقابل ارتش قدرتمند سه کشور مقاومت کند؟ او میدانست و انگیزه خود را از «مقاومت» به ولیعهد توضیح داده بود. محمدرضا دقیقا به من گفت که پدرم میگوید: «من دیگر کارم تمام است، دستور مقاومت میدهم که اقلا نگویند به قشون خارجی اجازه ورود داده است. این مقاومت به هر نتیجهای برسد برای من و زندگینامه من بهتر است.»