سرویس تاریخ «انتخاب»: در یادداشت های علم به تاریخ سهشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۵۴ آمده است: صبح شرفیاب شدم. دیروز عریضهای با عریضه تلگرافی کیسینجر تقدیم کردهام [..]. برنامههای تا ماه اکتبر را عرض کردم. واقعا خستهکننده خواهد بود. آمدن رئیسجمهور مصر، تونس، اتریش، فرانسه، مسافرت به پاکستان و ایتالیا، آمدن ولیعهدهای بحرین و اردن و جشنهای پنجاهمین سال و علاقه شاهنشاه که به این مناسبت به همه استانهای کشور تشریف ببرند. اگر جان سالم به در بریم نعمتی خواهد بود. جواب ملک حسین را تقدیم کردم. پسندیدند و توشیح فرمودند. پادشاه اسپانی کاغذی برای واسطه دلالی یک شرکت کشتیسازی عرض کرده بود. تقدیم کردم و عرض کردم: «موضوع فقط دلالی است.» خندیدند و فرمودند: «به هر حال [از شرکت کشترانی آریا] تحقیق کن چه میتوانند بکنند.»
پرفیت، وزیر آموزش و پرورش سابق فرانسه که میخواهد کتابی درباره ایران بنویسد و سابقا شرفیابی داشته، درباره یک نکته تاریک بود، با دست مبارک تصحیح فرمودند [...].
قرار بود آیتالله خوانساری شرحی بر علیه مارکسیستهای اسلامی بنویسد. امتناع کرده و جوابی داده بود [...]. جوابی فرمودند خیلی عالی که به او برسانم. [...] عرض کردم: «رئیس ساواک عرض میکرد ممکن است برویم با او مصاحبه کنیم و این مطلبی را که میگوید و حاضر نیست اعلامیه بدهد، صدایش را نوار پر کنیم و بعد پخش کنیم. ولی این کار به نظر غلام مطابق شان شاهنشاه نیست. به علاوه آخوند دیگر اهمیتی ندارد که ما اینقدر متوجه او باشیم.» فرمودند: «کاملا درست میگویی. ابدا چنین کاری مصلحت نیست. ولی یک نکته برایم به صورت استفهام باقی میماند که آیا این مارکسیستهای اسلامی اینقدر قوی هستند که این آیتالله این همه احتیاط آنها را میکند؟» عرض کردم: «قطعا خیر، ولی آخوند این فورم است و کاری هم نمیشود کرد. محافظهکار و ... و ... رنگکن است. چارهای هم ندارد، چون خیال میکند زندگی او به تحمیق مردمان بستگی دارد.» فرمودند: «عجب این مطلب درست است. این آخوندهای ... در قضیه آذربایجان کوچکترین تاثیری نداشتند. هرچه من به آیتالله بروجردی که واقعا مرجع تقلید بسیار مهمی بود پیام فرستادم که یک نِقی لااقل [بزن] آخر دارد آذربایجان از ایران جدا میشود، نگفت که نگفت. با آنکه میدانست این کار کمونیستهاست و کمونیستها هم که آذربایجان را به دست گرفتند، تمام ایران در خطر است. به هر صورت آخوند نه وطن دارد و نه دین.» عرض کردم: «متاسفانه صحیح است. اینها بیدینترین مردمانند. یکی وقتی قرار بود ما تلگرافی از بیرجند به قوامالسلطنه بکنیم بر علیه تودهایها و یک آیتاللهی که طرفدار ما بود، اول کاری که در این کار کرد، تلگرافی چنان سخت بر علیه رقیب خودش نوشت که از هیچ کافری امکان ندارد و من از همان روز اعتقاد خودم را به این ...ها از دست دادم.» فرمودند: «یک موضوع دیگر یادم آمد. امام جمعه تبریز پس از غائله آذربایجان از آنجا فرار کرده بود. او را پذیرفتم. از او پرسیدم خوب، چطور شد؟ گفت الحمدالله به خیر و خوشی گذشت. چون ... خودش فرار کرده بود میگفت به خیر و خوشی گذشت.»
بعد مرخص شدم. به کارهای جاری رسیدم، ناهار سفیر آمریکا و خانمش مهمان من بودند. مطلب مهمی گفتگو نشد... بعد برای پیشآهنگان صحبتی کردم [...].
امروز دولت بودجه را به مجلس داد. ۳۱۰ میلیارد تومان، با کسری ۱۴ میلیارد تومان. نخستوزیر به من تلفن کرد که «مطالبی که با تو صحبت کردم دیگر به عرض شاهنشاه نرسان، چون من دیروز صحبت کردم و به عرایض من توجه فرمودند.» غافل از اینکه ممکن نیست مطلبی به من برسد و همان روز به عرض شاهنشاه نرسانم.
صبح برف بسیار خوبی شروع کرد. وقتی که شرفیاب بودم شاهنشاه فرمودند: «بالاخره برف میآید.» عرض کردم: «خیلی زیاد و تند است، میترسم بند بیاید.» فرمودند: «نه، در تبریز هم برف میبارد. فکر میکنم دنباله داشته باشد.» عرض کردم: «خدا کند ولی اتفاقا ظهر بند آمد.»
من دیگر بعدازظهر شاهنشاه را زیارت نکردم. سر شام هم نخواهم رفت که در این زمینه صحبت کنم. چون باشگاه افسران به مناسبت رفع خطر از وجود همایونی مهمانی از طرف وزیر جنگ منعقد است. باید آنجا بروم.