arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۵۷۸۱۴
تاریخ انتشار: ۵۵ : ۲۳ - ۰۴ تير ۱۳۹۹
تورق خاطرات چهره ها در «انتخاب»؛

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه سه‌شنبه ۴ تیر ۱۲۶۸ / کلیسای جامع بانوی ما در شهر آنتورپ بلژیک از زبان سلطان صاحبقران

رفتیم داخل کلیسا [کلیسای جامع بانوی ما در شهر آنتورپ بلژیک]، بنای قدیم بسیار بزرگی است از سنگ... کلیسای کاتولیک بر خلاف کلیسای پروتستان زینت دارد؛ از پرده و تصویر و مجسمه و قندیل و اسباب چراغ تجمل محراب همه چیز دارد. کلیسای پروتستان مثل مسجد ما ساده است. در این کلیسا پرده‌های خوب بود که چند پرده آن معروف است کار نقاش مشهور روبنز: یکی Descente de la Croix یعنی پایین آوردن حضرت عیسی را از خاج کشیده است. دومی Erection یعنی خاج کشیدن حضرت عیسی، سیمی Assonption یعنی عروج حضرت عیسی به آسمان. پرده‌های دیگر هم بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

کلیسای جامع بانوی ما در شهر آنتورپ بلژیک از زبان سلطان صاحبقران

سرویس تاریخ «انتخاب»: امروز باید برویم تماشای کشتی‌های زیاد که در روی رودخانه اسکو (Escaut) هستند. در ساعت سه سوار کالسکه شدیم. اول رفتیم به کاتدرال آنورس [کلیسای جامع بانوی ما در شهر آنتورپ بلژیک]، یعنی کلیسای بزرگ این‌جا. رئیس و کشیش این‌جا سینیور ساکره است. همان کشیشی است که آن روز در روز عید و دسته‌بندی او را دیدیم نماز کرد. از جانب ارشوک‌مالین در این‌جا است؛ پیرمردی است، شصت متجاوز سال دارد، چاق است، ریش و سبیل خودش را می‌تراشد، آدم بامزه‌ایست. آن روز در عید و نماز که خواند او را دیدیم صورت خودش را جمع کرده بود. چشمش پایین هیچ جا نگاه نمی‌کرد و به صورت حضرت عیسی خودش را ساخته بود، اما شب بعد از عید یعنی همان روز شام را در خانه حاکم خوردیم، سرِ شام بود صحبت می‌کرد، می‌خندید و بشاش بود. بعد از شام او را خواستیم. صحبت کردیم. دیدم خیر نمی‌شود انگشت به... او کرد. دهن را پر کرد، می‌گفت: «در عهد ویکتور امانوئل که با رُم منازعه بود من در جنگ بودم و مجاهده می‌کردم، جزو قشون پاپ بودم.» دمِ در کلیسا حاضر بود.
رفتیم داخل کلیسا، بنای قدیم بسیار بزرگی است از سنگ. طوری کهنه است که سنگ‌پایه‌ها پوسیده است و وقتی شخص به طاق و مناره نگاه می‌کند کلاه از سر می‌افتد، باید طاق‌واز خوابید و طاق را تماشا کرد ایستاده ممکن نیست. بنای کلیسا در هفتصد سال قبل شده. سیصد سال قبل سوخته است، دوباره آن را بنا کرده‌اند و ساخته اند. کلیسای کاتولیک بر خلاف کلیسای پروتستان زینت دارد؛ از پرده و تصویر و مجسمه و قندیل و اسباب چراغ تجمل محراب همه چیز دارد. کلیسای پروتستان مثل مسجد ما ساده است. در این کلیسا پرده‌های خوب بود که چند پرده آن معروف است کار نقاش مشهور روبنز: یکی Descente de la Croix یعنی پایین آوردن حضرت عیسی را از خاج کشیده است. دومی Erection یعنی خاج کشیدن حضرت عیسی، سیمی Assonption یعنی عروج حضرت عیسی به آسمان. پرده‌های دیگر هم بود.
شیشه‌ها، پنجره‌ها رنگین و نقاشی بود، کار قدیم. بعضی پنجره‌ها نقاشی جدید هم بود در روی شیشه. صورت همین کشیش هم بود در روی شیشه خیلی شبیه بود. خیلی بزرگ جایی است به نظر ما صد‌و‌بیست قدم تقریبا باید طول داشته باشد، اما قدم نکردیم. مجدالدوله قدم کرده بود می‌گفت: صد‌وهفتاد قدم است. عرض آن هم زیاد است. ارتفاع طاق وسط نزدیک محراب یعنی کوپل خیلی بلند است و مناره مرتفع که نوشته‌ایم بالای این طاق است. در وسط طاق تصویر حضرت عیسی و صورت‌های مقدس کشیده‌اند. باید کار نقاش معروف Rubens باشد. از پایین خیلی به زحمت دیده می‌شود. ستون‌های زیاد می‌خورد خیلی بزرگ و بلند. می‌گفتند همه سنگ است، اما روی آن‌ها چیزی مثل گچ مالیده بودند. مخلفات و اسباب مذهبی منبر و ظروف خاچ [صلیب]و ... زیاد بود، قیمتی، دیدنی. اما چون وقت نداشتیم به دقت ندیدیم. از این‌جا سوار کالسکه شده رفتیم کنار رودخانه و کشتی.
در کالسکه که بودیم مهماندار و حاکم ما را خیلی گردانیدند در محلات و کنار رودخانه و انبار‌های کنار رودخانه. انبار زیادی دیدیم که تمام را از آهن ساخته و از آهن پوشانیده‌اند. ستون‌های آهن‌زده، پوشش را هم آهن کرده‌اند. بعضی جا‌ها برای روشنایی بلور گذاشته‌اند. اما خیلی پاکیزه و خیلی خوب آهن‌های مشبک خوش‌طرح در آن‌جا کار کرده‌اند. این انبار‌ها برای این است که مال‌التجاره که با کشتی‌ها می‌رسد، یا از این طرف می‌برند به کشتی بگذارند محفوظ بماند. در انبار‌ها کیسه‌های زیاد گندم دیدیم که از ینگی دنیا آورده‌اند، روی هم چیده‌اند مثل کوه. معلوم می‌شود که از ینگی دنیا زیاد گندم به فرنگستان می‌آورند. همین‌طور پنبه زیاد دیدیم که از ینگی دنیا آورده‌اند. در همه جا در خیابان‌ها، کنار رودخانه، بالای بلندی‌ها، در پنجره‌ها، جمعیت زیادی جمع شده، تشریفات از حد گذشته همه هورا می‌کشیدند. در بین راه هوا منقلب شد. رگ باران گرفت، خیلی شدید. روی کالسکه را بستند، با وجود این قدری کروک باز مانده بود، آب زیادی به کالسکه ریخت. آخر رفتند زیر یکی از انبار‌ها تا باران بگذرد. مردم زن و مرد همین‌طور زیر باران بودند و حرکت نمی‌کردند. ما هم رفتیم به آن‌جا که باید سوار کشتی شد. جنرال‌ها، صاحب‌منصبان، کاپیتان کشتی زیاد بودند، با لباس رسمی. باران زیاد می‌آید.
در کشتی نشستیم. این کشتی موسوم به اسم ملکه بلجیک [بلژیک]است. سوار شدیم راندیم رو به بالای آب، کشتی‌های زیادی دیدیم. لنگر انداخته بودند. خیلی زیاد، بیدق (بیرق) افراشته تعظیم می‌کردند، توپ می‌انداختند. یک کشتی کوچک جنگی فرانسه این‌جا بود از مقابل آن گذشتیم توپ انداخت، تعظیم کرد. ملاح‌ها [ملوانان]هورا کشیدند.
این رودخانه خیلی بزرگ بعضی جا‌ها به نظر ما سیصد و چهارصد ذرع عرض دارد. آب آن سرخ است. سرچشمه این رودخانه از خاک فرانسه است. قدری که بالا رفتیم برگشتیم. از همان‌جا که سوار کشتی شده بودیم گذشتیم به سرازیری رودخانه رو به دریا رفتیم. چهل کشتی بزرگ با بیدق و موزیکان پشت سر ما می‌آمدند. از همه آن‌ها زن و مرد پر بودند. موزیکان می‌زدند. زن‌های خوشگل با لباس‌های قشنگ بودند، حرکت می‌کردند، تماشا می‌کردند. خود این کشتی‌ها و این جمعیت عالمی داشت. قدری که پایین آمدیم کشتی بزرگی دیدیم که از دریا می‌آمد. ندانستیم از کجا، اما همین که ما را دید ایستاد. گویا از دیدن این همه کشتی با هم و این جمعیت و ساز زیاد تعجب کرد، ایستاد ببیند چه خبر است. کشتی بزرگ خوبی بود. می‌توانستیم برویم آن را ببینیم، مراجعت کردیم به اسکله، باران هم ایستاده بود و هوای بسیار خوبی شده است از کشتی پیاده شده سوار کالسکه راندیم به منزل.
امروز حقیقتا فوق‌العاده احترام و پذیرایی قلبی را اظهار کردند؛ چه دولت و چه کارگزاران و چه اهل شهر که قلبا اظهار شعف زیاد می‌کردند. خیلی احترام کردند. کوچه‌های شهر همه جا بیدق ما را زده‌اند. امروز زیادتر از هر روز همه کشتی‌ها را بیدق زده‌اند، هنگامه‌ایست.
صدای ما هنوز باز نشده و گرفته است. امروز صبح خون زیادی از بواسیر ما آمد، اما عصر بند شد دیگر نیامد. روزی که به لاکن رفتم چیز غریبی دیدیم؛ در سفر پیش که آمده بودیم یک تمثال الماس به پادشاه داده بودم، امروز دیدم یک تمثال صورت ما را از نقره ساخته و آویخته است. همچو می‌دانم که، چون این پادشاه آدم بسیار خسیسی است تمثال ما را فروخته است و خیال کرده بود که دیگر ما را نخواهد دید، حالا که ما آمده‌ایم مجبورا از نقره ساخته‌است!
این عمارت که ما در این‌جا منزل کرده‌ایم، ناپلئون اول که به این شهر آمده در این‌جا منزل کرده است و اغلب می‌مانده است. این عمارت بسیار کثیف و ناقابل و خفه است. یک عمارت دوطبقه است. دوره که در وسط یک حیاط بسیار کثیف سنگ‌فرش دارد. زیر طبقه اول که منزل ماست اعتمادالسلطنه و صدیق‌السلطنه منزل دارد.
صدیق‌السلطنه متصل از شکمش ناله دارد و اظهار کسالت می‌کند، اعتمادالسلطنه نمی‌دانم عرق‌النسا دارد یا چه زهرمار که متصل ناله می‌کند از کمر، از ران، با کمال کثافت گاهی پیدا می‌شود روزنامه می‌خواند. صدیق‌السلطنه متصل حرف طهران و آروزی طهران می‌کند. کلب‌علی قهوه‌چی تب سخت کرده. آقادایی می‌گفت: محرقه [تیفوس]کرده می‌میرد، اما الحمدالله عرق کرده و بهتر است. باشی هم از سرحد [مرز]تا به حال یا نوبه می‌کند یا خواب است و منگ و گیج. آقادایی هم خیلی زحمت می‌کشد و کار می‌کند، اما منگ است. مهدی‌خان کاشی متصل با شمشیر و چمدانش دعوا دارد و ته شمشیرش هم درآمده است، می‌نالد. عزیزالسلطان [ملیجک دوم]در این شهر‌ها خرید‌های خوب کرده است، با هم در آنورس بعضی پارچه‌های خوب و تفنگ‌های ته‌پر خوب خریده‌ایم.
خلاصه به منزل آمدیم. در ساعت نه رفتیم به سر کلیسا که جایی سرپوشیده و مجمعی است و رئیس دارد که در زمستان‌ها گرم می‌شود و قریب به پنج هزار نفر جمعیت جا می‌شود و باله‌مسکه (بالماسکه) می‌کنند. باله‌مسکه باله‌ایست که روی‌بسته می‌رقصد و کسی نمی‌شناسد. سنی هم دارد که هر وقت بخواهند تیاتر می‌کنند و می‌رقصند. وارد شدیم. حاکم کل ایالت و جنرال ژلی و تمام اعاظم و اعیان و بزرگان شهر و مهماندار‌های ما و زن حاکم حاضر بودند. ما رفتیم، جای ما را در جلوی سن قرار داده بودند، صندلی بسیار بزرگ گذاشته بودند. عزیزالسلطان هم بود. قریب به پنج هزار زن و مرد پشت سر ما در روی صندلی نشسته بودند و پرده سن هم مثل سایرجا‌ها نبود، از یک تافته بود و معلوم بود که در پشت این پرده رقاص‌ها هستند. دیدم این جایی که برای ما معین کرده‌اند به قسمی گرم است که هیچ حمامی به این گرمی ندیده بودم. دیدم اگر این‌جا بنشینم دیگر نمی‌توانم برخیزم و یقین ناخوش می‌شوم. به مهماندار و سایر گفتم که «این‌جا گرم است بیرون برویم در موقع بازی برگردیم و اگر ممکن است یک هوایی به این‌جا بدهید.» فکر بسیاری کردند. رئیس آن‌جا می‌گفت: «اگر می‌فرمایید چند شیشه بشکنیم» و میل نداشتند که ما از آن‌جا بیرون برویم، چون زیاد زحمت کشیده بودند. خلاصه ما قبول نکردیم آمدیم. دمِ در که رسیدم دیدم باد خنکی می‌آید. گفتم: «من همین‌جا می‌نشینم.» خیلی اکراه داشتند و میل نداشتند. ما در یک صندلی نشستیم. عزیزالسلطان هم دورتر در یک صندلی نشست. روسا هم نشستند و ما به این زن‌ها خیلی نزدیک بودیم که در روبه‌روی ما نشسته بودند. روسا اوقات‌شان تلخ بود که چشمشان درست نمی‌دید.
سه پرده بالا رفت، هر سه پرده رقص بود، به لباس‌های مختلف اهل دنیا که همه باهم می‌رقصند و منحصر به رقص بود. سیاه‌ها رقصیدند رقص خوبی کردند. امین‌السلطان، مجدالدوله، امین‌خلوت و ... در خانه مثل ما مهمان بودند، آن‌ها هم این‌جا رسیدند. بعد از اتمام برخاستیم. یک طرف حاکم شکم‌گنده بود که متصل شکمش به ما می‌خورد، یک طرف رئیسِ این‌جا که دهنش بوی خلا می‌داد، متصل حرف می‌زد. اسم این باغ پاله‌داندوستری است. چهار سال قبل از این برای اکسپوزیسیون [نمایشگاه]بلجیک بنا شده بود وحالا باغ تفرج است. رئیس این‌جا مسیو دپرل است. آمدیم بیرون سوار شدیم.
رفتیم به یک جایی که سابقا به تشریفات نظامی رفته بودیم و تفصیلش را نوشته‌ایم. جمعیت زیاد از مرد و زن بودند. موزیک هم می‌زدند. قدری در میان مردم گشتیم. بعد رفتیم در میانه این مردم که صندلی برای ما گذاشته بودند، نشستیم. مردم به ما و ما به مردم تماشا می‌کردیم. بسیار خنک بود، موزیکی که می‌زدند.
بعد برخاستیم به باغی که در پایین بود رفتیم. چراغان بسیار عالی ممتازی کرده بودند. زن حاکمی هم بود. نشستم، سایرین هم نشستند، آتش‌بازی مفصلی کردند. به این خوبی آتش‌بازی کمتر دیده بودم. از جمله صنایع این آتش‌بازی این چند چیز بود: به خط فرانسه، اما فارسی نوشته بودند شاه به سلامت، شیر و خورشید ما را ساخته بودند. تمثال ما را ساخته بودند. صورت دو آدم جنگی ساخته بودند. یک آدم ژیمناستیک ساخته بودند. صورت ماری که عقب پروانه می‌کرد ساخته بودند که هریک این‌ها را که آتش زدند و ظاهر می‌شد با کمال جلوه و نمایش و تماشا بود، خصوصا صورت این مار بود که به قدر یک ربع ساعت پروانه را عقب می‌کرد. حقیقتا تمجید بسیار داشت. بعد از اتمام سوار شده به منزل آمدیم.
امشب آن‌قدر هورا و شاه سلامت باد و احترامات فوق‌العاده بجا آوردند که بیش‌تر از آن تصور نمی‌توان کرد و به قسمی ازدحام بود که در موقعی که می‌خواستیم سوار بشویم اسب‌ها از ازدحام و فریاد دیوانه شده بودند. چون چاره نبود آمدیم. در وسط‌ها هم یک بازار موقتی ساخته بودند. اسب مقوایی بزرگ دور می‌زد کالسکه‌ها ساخته بودند؛ آدم سوار می‌شد بالا می‌رفتند پایین می‌آمدند تماشای بسیاری داشت. میل کردم پیاده شوم، به علت ازدیاد و اجتماع مردم که اغلب مست بودند ممکن نبود.
در منزلی که داریم شب ممکن نیست که بخوابم. اولا کالسکه وارد این حیاط کوچک می‌شود و زمین حیاط که سنگ است صدا می‌کند، ثانیا یک در بسیار بزرگی دارد که هر وقت می‌بندند صدای توپ می‌کند، متصل می‌بندند و باز می‌کنند. از خیابان جلو متصل کالسکه می‌گذرد و صدا می‌کند. کوچه تنگی هم پشت اطاق خواب ما هست که گاهی که کالسکه می‌گذرد چنان صدا می‌کند مثل این‌که دنیا خراب می‌شود. با این وضع به زحمت خوابیدم. صبح‌ها که هیچ خوابم نمی‌برد. احمدلله پشه ندارد، مگس دارد، اما کم است.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۶-۱۱.

نظرات بینندگان