arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۶۳۲۴۷
تاریخ انتشار: ۰۵ : ۰۰ - ۳۱ تير ۱۳۹۹

یادداشتهای ناصرالدین شاه؛ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۲۶۸؛ رسیدیم به «برمار»، جای قشنگ خوبی است

رسیدیم به برمار، جای قشنگ خوبی است خانه‌های ظریف پاکیزه دارد. جمعیت آن زیاد نیست؛ قریب هزار نفر در آن‌جا دیدیم به قاعده این‌ها زمستان این‌جا نخواهند [بود]. زن‌ها و مردهای خوش‌لباس در این‌جا هستند که معلوم است ییلاق آمده‌اند، می‌آیند می‌روند، دسته دسته ییلاق می‌آیند. عدد اهالی خود این‌جا که مقیم هستند جزئی است. یک رودخانه در آن‌جا دیدیم، آب کمی دارد، سنگ‌های بزرگ که آب می‌خورد به آن‌ها، صدا و کف می‌کند، بی‌صفا نیست. زن‌ها و دخترهای خوشگل در این‌جا دیدیم، گذشتیم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

دیشب خیلی خوب خوابیدیم، امروز هم این‌جا خواهیم بود و هیچ کار نداریم. روز یکشنبه است، یکشنبه را در این‌جا خیلی سخت می‌گیرند هیچ کار هم نمی‌توان کرد. انگلیس‌ها همه رفته‌اند پی کار خودشان به کلیسا، بعد از ناهار باید با کالسکه برویم گردش تفصیل آن را بعد خواهیم نوشت.

ناهار خوردیم، سه کالسکه حاضر کرده بودند. هوا زیاد سرد بود مثل چله زمستان طهران. سوار شدیم راندیم برای قصبه برمار (Braemar)  از آن‌جا برویم مارلج (Mar Lodge) که متعلق به ارل فایف است (Earl of Fife) که می‌خواهد دختر ولیعهد را بگیرد و در همین‌جا منزل خواهند کرد. ارل فایف از نجبای بزرگ اسکاتلند است.

سوار شدیم. عزیزالسلطان [ملیجک دوم]، میرزا محمدخان، مجدالدوله، اکبرخان، ادیب‌الملک همراه بودند. مک لین، جنرال قنسول مشهد، است قدری فارسی می‌داند، برای مترجمی و بلدیت همراه بود، بسیار هم بد فارسی حرف می‌زند. چهار نفر هم روزنامه‌نویس در کالسکه ما را دنبال کرده بودند. رفتیم از پلی گذشتیم، مقابل پلی است که دیروز از آن گذشتیم رفتیم تا به دامنه‌ای رسیدیم جنگل بود، دو راه بود یکی مستقیم به برمار می‌رفت یکی از جنگل خرابه پردرخت می‌گذشت، اما راه آن را خوب ساخته بودند. دری بود باز کردند ما از این راه پرجنگل رفتیم، سربالا بود. به کله کوه می‌رفت. پیچ پیچ و خوب ساخته بودند، به سهولت کالسکه می‌رفت بالای کوه، منظر خوبی داشت.

بالای کوه‌های اسکاتلند که از دور پیدا است و مرتفع هم هستند درخت ندارد، همه سبزه است بغله‌ها را دستی جنگل کرده‌اند شکار هم در همین کوه‌های بی‌درخت چرا می‌کند، درخت‌های جنگل سرو و کاج هستند و سطح زمین فرش است، از گل‌های قرمز که حالا غنچه هستند. یک ماه بیست روز دیگر که این گل‌ها شکفته می‌شوند عجب صفایی خواهد داشت؛ عالم و صحرا قرمز خواهد بود، حالا هم قرمزی می‌زند، خودش را می‌نمایند خیلی صفا دارد.

از کوه سرازیر شدیم راه پیچ پیچ بود و خوب، کوه ارتفاع خوبی داشت رسیدیم به برمار، جای قشنگ خوبی است خانه‌های ظریف پاکیزه دارد. جمعیت آن زیاد نیست؛ قریب هزار نفر در آن‌جا دیدیم به قاعده این‌ها زمستان این‌جا نخواهند [بود]. زن‌ها و مردهای خوش‌لباس در این‌جا هستند که معلوم است ییلاق آمده‌اند، می‌آیند می‌روند، دسته دسته ییلاق می‌آیند. عدد اهالی خود این‌جا که مقیم هستند جزئی است. یک رودخانه در آن‌جا دیدیم، آب کمی دارد، سنگ‌های بزرگ که آب می‌خورد به آن‌ها، صدا و کف می‌کند، بی‌صفا نیست. زن‌ها و دخترهای خوشگل در این‌جا دیدیم، گذشتیم.

راندیم برای مارلج. مسافتی بود همه جا دره تپه، زراعت، چمن، بغل و دامن کوه‌ها جنگل بود، اما کله کوه‌ها درخت ندارد. راندیم، رسیدیم به پل کوچکی، آبی از بلندی می‌ریخت، زیر پل دره تشکیل کرده آب جمع شده بود، دور آب درخت بی‌صفا نبود ایستادیم از روی پل قدری تماشا کردیم، گذشتیم.

همه جا از آن گل سرخ که نوشتیم هنوز باز نشده پر است. بسیار گل قشنگ خوش‌رنگی، گل‌های جور دیگر که فصل باز شدن آن‌ها است زیاد است. گل‌های سرخ پررنگ از میان آن‌ها بیرون آمده گل‌های زرد و سفید داخل آن‌ها یک گلستان ارمی است.

نزدیک به مارلژ [در سطور پیش نوشته مارلج] خیابان مارپیچ خوبی بود. از آن گذشتیم تا رسیدیم در عمارت پیاده شدیم. درهای عمارت بسته بود. زنی آن‌جا بود از خدمتکاران فایف و سرایدار بود، درها را باز کرد در عمارت گردش کنیم. اطاق‌های این‌جا از چوب است، بیرون عمارت هم ستون‌های چوب کاج دارد، سر مرال [نوعی گوزن] زیاد با شاخ در اطاق‌ها دیدیم، هیچ جا از این عمارات شکاری به این زیادی سرِ مرال ندیده بودیم. هرچه خود ارل فایف و دوستان و اجداد او از قدیم شکار کرده‌اند سرِ آن‌ها را این‌جا گذاشته‌اند و نوشته‌اند کی زده است، چندان بزرگ نیست.

در پایین اطاق نشیمن و غذا دو سه اطاق دیگر دارد. پنج شش اطاق است. مرتبه [طبقه] بالا هم اطاق دارد. قابل نیستند. این‌جا قدری عصرانه خوردیم، دوباره سوار کالسکه شدیم راندیم رو به برمار. مردم آن‌جا زن و مرد پشت سر هم گردش‌کنان رو به عمارت فایف که ما آن‌جا رفتیم می‌آمدند، تفرج می‌کردند، گل می‌چیدند، آن‌ها را تماشا کردیم و از برمار از راه دیگر از پایین‌تر راندیم منزل و خیلی زود رسیدیم. انگلیس‌ها می‌گفتند تا عمارت فایف دو فرسخ و نیم است، اما به نظر ما یک فرسخ بیش‌تر نیامد. یقینا دو فرسخ و نیم نیست. آمدیم تا رسیدیم به منزل.

این عمارت که اسمش اینورکولد است مرکب است از سه قسم بنا، اصل بنا از هزار سال قبل بوده و هنوز اساس و آثار آن باقی است، جزء دیگر آن دویست ساله است و جزء کلی آن پنج سال قبل ساخته شده. آخرین شورش که صد و پنجاه سال قبل از این پرنس چارلس ادوارد وارث خانواده سلطنت اسکاتلند بر ضد خانواده سلطنت حالیه انگلیس برپا کرد ابتدا و طرح و ظهور آن شورش در همین اطاق که شام خورده شد واقع گردیده است.

وقتی رسیدیم عصرانه آوردند، در عصرانه آقادایی یک خوشه غوره گذاشته بود گفتیم کباب کنند کباب کردند آوردند. عزیزالسلطان آن‌جا بود شروع کرد به خوردن. می‌خواست همه را بخورد ما گفتیم: «نخور، قسمت تو را می‌دهیم» و دو سه خوشه کوچک کندیم برای او گذاشتیم. قهر کرد و نخورد و بهانه گرفت و حالا آمده است می‌گوید و حرف می‌زند. چیزهای غریب می‌خواهد! یک دیالگ فرانسه و آلمان هست می‌گوید: «آن کتاب مال من است، کی به شما داده آن کتاب را می‌خواهم.» یک خرگوش برنز دارد می‌گوید: «یا کتاب را بدهید یا برای خرگوش من یک اسباب بدهید.» اوقات ما تلخ شده، گرسنه هم هستیم. پسر ولیعهد هم خبر نمی‌کند برویم شام بخوریم و عزیزالسلطان هم متصل می‌خواهد، طلب کرده از چشمش آب می‌آید. سرش را روی صندلی می‌گذارد، چشمش را پاک می‌کند، باز شروع به طلب می‌کند.

در این بین آقا میرزا محمدخان کتابی آورده که امین‌السلطان می‌گوید: «اسم خودتان را برای زن صاحب‌خانه بنویسید و یک شکلی هم برای یادگار بکشید.» ما هم با اوقات تلخی و گرسنگی شروع کردیم شکل کشیدن و گفتیم شکل گروس (Grovse) که مرغ اسکاتلند است بکشیم. در چند دقیقه کشیدیم و بسیار خوب کشیدیم و حقیقتا مجسم بود، اما عزیزالسلطان متصل میز را تکان می‌داد ما جِر آمده بودیم، اوقات ما تلخ شده بود. در این اوقات تلخی عزیزالسلطان درِ اطاق خودش را که متصل به اطاق ما است قفل کرده بود و آغا عبدالله را در آن‌جا حبس کرده، این بی‌عقل هم پنجره را باز کرده بود از پنج ذرع خودش را انداخته پای او در رفته و گریه می‌کند.

یکی دو تلگراف نوشته بودیم میرزا نظام سراسیمه وارد شد تلگرافی از نایب‌السلطنه بود که عریضه کرده بود: «امین‌حضرت بعد از ناخوشی ممتد وفات کرد.» میرزا نظام گفت: «این تلگراف را از امین‌السلطان پنهان می‌کردم به اصرار از دست من گرفت خواند.» تلگراف را خوانده بود و مشغول گریه شده بود. خلاصه در این حال خبر کردند رفتیم سر شام. میز دَق و لَق بود. عزیزالسلطان نیامد. امین‌السلطان مشغول گریه و زاری، ناصرالملک امین‌السلطان را تسلیه می‌داد. اما شام خوبی بود. بسیار اعلی. صاحب‌خانه می‌گفت: «آشپز من آشپز گیوم بزرگ امپراطور آلمان بوده آورده‌ام نگاهداشته‌ام بسیار خوب آشپزی است.»

بعد از شام آمدیم بالا، امین‌السلطان را دیدم. دلداری دادیم. تفقد کردیم. حقیقت وفات امین‌حضرت عجیب نبود مدت‌ها ناخوش بود.

تا آمدیم اطاق خودمان، آمدند که پسر ولیعهد می‌گوید: «صاحب‌خانه سنگی از معدنیات اسکاتلند می‌خواهد پیش‌کش کند باید پایین بیایید.» رفتیم پایین سنگ بزرگ تراشیده‌ایست به قدر کمربند، در حقیقت کریستال درش مشخص است. سنگ را گرفتیم. با پسر ولیعهد قدری صحبت کردیم، آمدیم اطاق خودمان.

در عمارت مارلوج اشکال زیاد چاپی به دیوارها کوبیده بودند. همه اشکال و سرگذشت شکارگاه‌های مرال این‌جاهاست. مرال این‌جاها توی جنگل نیست، در کوه‌های بی‌درخت پرعلف است مثل ارقالی زندگی می‌کنند.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۳۳-130.

نظرات بینندگان