arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۶۳۷۰۷
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۰۰ - ۰۲ مرداد ۱۳۹۹

یادداشت های ناصرالدین شاه سه شنبه ۱ مرداد ۱۲۶۸؛ به شهر  ادینبورگ که پایتخت اسکاتلند است رسیدیم...

به شهر ادیم‌بورغ [ادینبورگ] که پایتخت اسکاتلند است رسیدیم. جمعیت این شهر گفتند دویست و پنجاه هزار نفر است. جمعیت زیادی از زن و مرد و بچه و غیره سر راه و مرتبه‌های [طبقات] عمارات ایستاده و نشسته بودند. معرکه بود. شهر در پست و بلندی و توی دره تپه واقع شده است. یک کوهی در میان شهر هست که دیوار و قلعه و ارک قدیم این شهر بوده است و حالا سربازخانه است. در زیر او شلیک توپ می‌کردند...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

امروز باید برویم در ادنبورگ [ادینبورگ] ناهار بخوریم از آن‌جا برویم به نیوکاسل (New Castle) در نزدیکی آن‌جا در رتبوری (Rothbury) شب را در خانه لرد آرمسطرنگ (Lord Armstrong) خواهیم بود و قریب پنج ساعت با راه‌آهن راه داریم.

صبح برخاستیم با لرد رفتیم بیرون در پارک در چمن‌زار درختی آوردند، گودی کندند، ما خاک ریختیم، برای یادگار درخت را کاشتیم. بعد سگ‌های شکاری لرد را آوردند. یک دسته یعنی (Meute) پنجاه شصت سگ بود همه توله شکاری که بو دارند برای شکار کبک و قرقاول و غیره. گاهی در شکار خوک همه این‌ها می‌ریزند سر خوک، تماشا دارد. سگ‌بان آن‌ها آمد تازیانه در دست داشت، فرمان می‌داد، سگ‌ها اطاعت می‌کردند، مثل بازی سیرک.

پسر کوچکی لرد دارد قریب سه سال دارد و زیاد بامزه، صبح پیش ما آمد. پنج‌هزاری سکه ما در دستش بود. ما یک اشرفی به او دادیم گرفت و در رفت. دده او دختر جوانی بود زیاد مواظبت می‌کرد.

بعد به گروپ [گروهی] عکس انداختیم و سوار کالسکه شده با لرد، امین‌السلطان و ملکم‌خان راندیم به تماشای پل، دو طرف زن و مرد زیاد ایستاده‌اند.

از همان راه که دیروز رفتیم کنار آب گردش، گذشتیم تا رسیدیم به دهی موسوم به کوینس‌فرای (Queens Ferry). جمعیت زیادی دارد. دو پل بزرگ در نزدیک همین ده است. اهالی این ده به نظر ما کثیف و مثل وحشی‌ها آمدند. اسم پل فورت بریج است (Forth Bridge)، پل عجیبی است. در پهلوی پل چوب‌بست محکمی کرده بودند، روی آن ماهوت قرمز کشیده بودند. چوب‌بست پایین بود، پل بالا در دست چپ ما. رفتیم، یازده پایه بزرگ دیدیم که روی آن آهن کشیده‌اند. از پایه‌ها گذشتیم. کشتی بخار حاضر کرده بودند. سوار شدیم. در روی آب از میان دهنه‌های بزرگ وسط گذشتیم. چرخ زدیم. پل را خوب تماشا کردیم. وضع پل این‌طور است:

تمام طول پل هشت هزار و نود و سه پا می‌شود. دو دهنه بزرگ در وسط دارد که هر یکی یک هزار و هفتصد پا است. تقریبا هر دهنه، ششصد ذرع، در دو طرف این دو دهنه بزرگ دو نصفه دهنه هست، بعد پایه‌های سنگی قریب پنجاه ذرع است، یک‌صد و پنجاه پا همه از سنگ خارا (Grunite) که از ابردین آورده اند محکم ساخته‌اند یکپارچه به نظر می‌آید. فاصله پایه‌های سنگی یکصد و شصت و هشت پا است. در طرفی که ما بودیم یازده پایه، در طرف مقابل شش پایه سنگی دارد. قریب شش سال است کار می‌کنند، هنوز تمام نشده، وسط طاق دهنه‌های بزرگ هنوز به هم وصل نشده به قدر سیصد و پنجاه پا باز است پنج ماه دیگر تمام می‌شود. تعجب این‌جا است که این طاق‌ها یعنی نصفه‌طاق به این عظمت در هوا ایستاده سرش جایی بند نیست! به همان پایه بند است، و چوب‌بست و غیره ندارد. همین‌طور از پایه ساخته پیش آمده‌اند و طاق‌ها طوری بلند است که هر کشتی بزرگ با دکل مرتفع از این‌جا می‌گذرد.

قدری گردش کردیم. ما را بردند به جزیره کوچکی که متصل و مجاور یکی از پایه‌های پل است. آن‌جا خانه‌ها بود و پل خوب دیده می‌شد. طناب‌های کلفت از پایه‌های آویخته بودند، عملجات بالا می‌رفتند. بعضی نردبان هم پله پله از طناب ساخته بودند به جهت بالا رفتن، به علاوه اسباب‌ها آسانسور متعدد بودند که ده نفر پنج نفر در آن می‌نشستند بالا می‌رفتند. مهندس اصراری داشت که ما در آن‌ها بنشینیم بالا برویم و می‌گفت: «تعهد می‌کنم عیب نکند.» ولی معلوم بود ما نمی‌رفتیم؛ گذشته از خطر آن به این ارتفاع شخص بالا برود حکما سرش گیج می‌رود حالتش به هم می‌خورد. به قدری بلند بود که آدم‌ها در بالا مثل مرغ به نظر می‌آمدند. قریب هشت هزار عمله در این‌جا کار می‌کنند که خانه و عیال خود را این‌جا آورده‌اند. همین جا هستند و کار می‌کنند. مخارج این‌جا دو میلیون و نیم لیره شده است و این همه مخارج برای این است که دور این زبانه آب گردش نکنند. راه‌آهن راست از روی زبانه بگذرد و پیچ بخورد و یک ساعت راه شمال اسکاتلند نزدیک‌تر بشود. اگر این راه تمام بشود از این راه که ما آمدیم یک ساعت نزدیک‌تر خواهد بود و اصل عیب این است که کمپانی‌های سمت شرقی اسکاتلند به رقابت کمپانی‌های غربی این کار را می‌کنند که به واسطه کوتاه کردن راه و تسهیل حمل امتعه و مسافر این مخارج گزاف را بیرون خواهند آورد. رئیس کمپانی‌هایی که پل را می‌سازند لرد کولویل است (Lord Coleville) که رئیس دربار زن ولیعهد هم هست. آدم معتبری است، او هم آن‌جا بود.

خلاصه بعد از تماشا در جزیره عکس با گروپ از ما برداشتند. آمدیم، با کشتی به کناره از روی چوب‌بست گذشتیم. سوار کالسکه شدیم برای رفتن به خانه مهندس پل که اسم او را نوشتیم. این خانه موقتی است به جهت سرکشی به عملجات و کار پل است. از اطاق او پل خوب پیدا بود می‌گفت از این‌جا می‌بینم چه می‌کنند. آن‌جا دو سه دقیقه ایستادیم. اسم خودمان را در کتاب او نوشتیم. یک آلبوم بزرگ خوبی از عکس پل و جاهای دیگر پیشکش کرد.

بیرون آمدیم، باران می‌بارید. سوار کالسکه شدیم. راندیم برای ادنبورگ، لرد در کالسکه ما نشست. امین‌السلطان هم بود ملکم‌خان هم بود. راندیم از کوچه باغ‌های مثل تجریش می‌گذشتم. دست چپ دیواری بود، پشت دیوار پارک و منزل لرد روزبری است اما گفتند عمارتش مثل این لردهای دیگر نیست، پست است.

خلاصه به قدر یک ساعت راه راندیم تا به شهر ادیم‌بورغ [ادینبورگ] که پایتخت اسکاتلند است رسیدیم. جمعیت این شهر گفتند دویست و پنجاه هزار نفر است. جمعیت زیادی از زن و مرد و بچه و غیره سر راه و مرتبه‌های [طبقات] عمارات ایستاده و نشسته بودند. معرکه بود. شهر در پست و بلندی و توی دره تپه واقع شده است. یک کوهی در میان شهر هست که دیوار و قلعه و ارک قدیم این شهر بوده است و حالا سربازخانه است. در زیر او شلیک توپ می‌کردند. اسب‌های کالسکه ما رم می‌کردند. خیلی احتیاط داشت. از دمِ مجسمه شاعر معروف و مورخ که تاریخ اول ناپلئون اول را او نوشته است اسمش اسکوت بوده است و در زمان ناپلئون اول با او هم‌عصر بوده است و خودش هم از اهل اسکاتلند بوده است مجسمه عالی ساخته‌اند. به عین یک برج‌مانند مخروطی بلندی ساخته‌اند، مجسمه را در میان آن قرار داده‌اند. از این کوچه که می‌رفتم کوچه معروف بزرگی بود.

خیلی راه رفتم تا رسیدیم به درب موزه این شهر که از موزه‌های معروف انگلیس است و رئیس این موزه اسمیت است که بیست سال در ایران بوده است و تلگراف را از ایران به هندوستان به اهتمام او کشیده شد. آدم بسیار خوبی است. اگرچه حالا خیلی پیر شده است پیاده شده، موزیکان و سرباز و غیره بودند. رفتم بالا ناهار را باید در موزه بخوریم و بعد از آن برویم برای قصر و عمارت لرد آرمسترون، با راه‌آهن برای این‌که وقت حرکت طرن به تاخیر نیفتد ناهار زود خورده شد، در اطاقی که اسباب و صنایع قدیم و جدید ایران را آن‌جا گذاشته‌اند. در سر میز جمعیت زیادی بودند از بزرگان و صاحب‌منصبان انگلیس، پروس [احتمالا منظور شهردار است – انتخاب] شهر برخاست و نطقی کرد، ما هم جواب گفتیم. لکن خطبه مفصل را قبل از ناهار در اطاق تحتانی که زن و مرد زیادی بود خوانده بودند.

خلاصه بعد از ناهار برخاستم و موزه را آن‌قدری که توانستیم در نیم ساعت ببینیم گردش کردیم. اتفاقا بسیار موزه پراسباب و تمیز و خوب است. بعضی نمونه‌های کلیسا و عمارت ایطالیا و هندوستان و غیره را به عینها از گچ تقلید او را ساخته‌اند. بسیار خوب ساخته‌اند. اسباب‌ها و بلورآلات و چینی‌های کهنه و نو و ظروف از هر قبیل و هر جور دیده شد. لوکوموتیف اولی که برای راه‌آهن اختراع شده بود استرونسون انگلیسی اختراع کرده است در این‌جا گذاشته اند که این همه راه‌های آهن که حالا هست و وضع دنیا را بالمره تغییر داده‌اند اختراع این شخص بوده است.

بسیاری از مرغ‌ها و جانورها را همان‌طور به عینها درست کرده در اطاق‌ها گذاشته‌اند. انواع مارها و ماهی‌ها و شکارها از ولایات هند و آفریقا و ینگی دنیا در آن‌جا هست مثل این است که زنده باشند، بسیار تماشا دارد و یک نهنگ بسیار بزرگی که یک وقتی اتفاقا به سواحل انگلیس افتاده بوده است و گرفته بودند از سر تا دم استخوانش را از وسط هوای اطاق آویزان کرده‌اند یعنی به درازای روی هوا نگاه داشته‌اند. حقیقتا خلقت غریبی است! بسیار حیوان بزرگی است خیلی طول و عرض دارد و سرش از فیل خیلی بزرگ‌تر است. در نیم ساعت بیش‌تر از این نمی‌شد چیزی فهمید.

رفتیم برای راه‌آهن، سوار کالسکه شده از کوچه سرازیری رفتم تا رسیدیم. ملکم‌خان از این‌جا رفت لندن که باز بیاید به پروتین. حکیم طولوزان این‌جا دیده شد، پنج شب در خانه اسمیت در این شهر بوده است. طرن به راه افتاد قریب چهار ساعت و نیم راه است. وضع صحرا تقریبا همان است که نوشته‌ایم؛ گاهی دره تپه و پست و بلند است، گاهی صحرای صاف، سبزه و چمن زیاد است. درخت کمتر دیده می‌شود. گل تک تک دیده می‌شود اما به قدر اسکاتلند گل نیست. در عرض راه در این استاسیون‌ها [ایستگاه‌ها] ایستادیم: در هیویک (Howick) در ریدسموس(Reedsmouth) در اسکوطس گپ ( Scots Gap) در هر یک سه چهار دقیقه ایستادیم قدری هم باران آمد. هوا خوب بود.

همین‌طور راندیم تا وارد استاسیون رُتبری شدیم (Rothbury)، از این استاسیون باید برویم به خانه لرد آرمسترنگ (Lord Armstrong) که مخترع توپ معروف به آرمسطرنگ است. خود لرد در استاسیون بود پیرمردی هشتاد و دو ساله اما ابدا شکسته نشده‌اند؛ صورت او صاف، سرخ، قد او راست است. علامت پیری و چین فقط در گوش او در گردن او زیر گوش و در چانه و لب او پیداست، در صورت و پیشانی او ابدا چین نیست. دست خودش را به گردن انداخته بود. خیال کردیم شکسته است، معلوم شد عیبی ندارد، صبح امتحانی با الکتریسیطه می‌کرده انگشت او سوخته است.

باران آمده بود اما حالا ایستاده. سوار کالسکه شدیم. خود لرد، امین‌السلطان، ناصرالملک با ما در کالسکه بودند. دیگران هم در کالسکه‌ها نشستند راندیم. عمارت دور نبود. زود رسیدیم اما از جاهای باصفا گذشیم. اصل عمارت عالی است. در دامنه بالای بلندی واقع شده، منظر خوبی دارد و کوه سنگی است. محل عمارت سنگلاخ بود. محض آن‌که مسطح کنند سنگ‌های آن را پرانده‌اند. آن‌چه لازم بوده در عمارت کار کرده‌اند، باقی را در اطراف عمارت در سرازیری‌ها مثل سنگلاخ طبیعی چیده‌اند. بسیار باسلیقه ساخته‌اند. اطراف را جنگل کرده‌اند. درخت‌های خوب خرزهره و کاج و غیره، در لای سنگ‌ها نباتات و گل های رنگ به رنگ کاشته‌اند به عینه مثل طبیعی، تماشا دارد. یک بوته سبز خوبی بود مثل گون اما خار ندارد. یک گل قرمز کوچکی دارد از گل‌های قرمز که در اسکاتلند نوشته‌ایم، زیاد دیده شد.

در جلوی عمارت دره‌ایست رودخانه کوچکی از میان دره می‌گذرد. یک آبشار سه چهار ذرعی ساخته اند. پیدا است. منظر خوبی دارد. بالای رودخانه یعنی در حقیقت روی قسمتی از دره پل طولانی ساخته‌اند، به قدر یک ذرع عرض دارد. برای پیاده‌روی ساخته‌اند نه برای کالسکه. زیر پل آب و درخت حالت خوبی داشت.

وارد عمارت که شدیم  زن لرد دم در بود ما را پذیرایی کرد. سن او هشتاد و پنج است اما چاق و فربه، موی او سفید و چیز غربی است گرد و مالیده، گل زیاد به سرش زده بود. خود را ساخته بود. لباس رنگین با توری و غیره زینت کرده خیلی عجیب بود!

بعد از ورود، لرد ما را برد اطاق‌های ما را نشان داد. نمازی کردیم. آمدیم پایین برای گردش خواستیم تنها تفنن کنیم، مجدالدوله و ناصرالملک و میرزا محمدخان، اکبرخان همراه بودند؛ اما دیدیم خود لرد حاضر شد سهل است، بیلربیگی نیوکاسل و یک جنرال و دو نفر دیگر همراه بودند. همراه ما آمدند. سرازیر شدیم. تخته سنگ‌ها را طبیعی پله کرده‌اند. از روی پل گذشتیم. در کنار رودخانه خیابان‌های کوچک پیچ پیچ، درخت‌ها رنگ به رنگ، گل‌ها، دره، تپه خیلی صفا داشت و لرد پیرمرد همه جا راست راست جلوی ما می‌رفت. هرچه کردیم خسته‌اش کنیم وا بماند آسوده شویم نشد. آخر حوصله ما سر رفت. بالا آمدیم از طرف دیگر به عمارت رفتیم منزل.

ما در مرتبه [طبقه] سیم منزل داریم منظر خوبی دارد. خسته شده بودیم و عرق زیاد کرده بودیم. قدری گذشت وقت شام شد. رفتیم اطاق شام نشستیم. زن صاحب‌خانه در دست چپ، طولوزان در دست راست ما نشسته بود، جنرال سیر جون ادی (Sir John Odey) آن‌جا بود از جنرال‌های معتبر انگلیس است. در شورش هند بوده در جنگ سواستوپول بوده در افغانستان بوده است. دختر او زن خواهرزاده آرمسطرنگ است و لرد آرمسطرنگ اولاد ندارد. وارث او منحصر به خواهرزاده او است. این دستگاه و املاک و حصه [سهم] او از کارخانه به همین پسر و دختر خواهد رسید. دختر جنرال در حقیقت مثل دختر لرد است، محبوب و محترم است. جوان است اما لاغر و باریک، تعریفی ندارد، تازه عروسی کرده‌اند. یک جنرال دیگر هم بود (جنرال سر ادوارد بلاکط Sir Edward Blackett) او هم در جنگ قِرِم [کریمه] بود و در سو استوپل یک پای او را خمپاره برده است. پای چپ او است از زانو رفته است. پای مصنوعی می‌گذارد و راه می‌رود، منتهی قدری می‌لنگد. حاکم شهر نیوکاسل با زن او و دو سه نفر از اجزای حکومت و روسای کارخانه آرمسطرنگ در سر میز بودند. ایرانی‌ها چند نفر از ملتزمین، حکیم‌باشی طولوزان در سر میز مترجمی ما را می‌کرد.

بعد از شام حقه‌‌بازی [شعبده‌بازی] آورده بودند. اصل او فرانسه است. مدتی در لندن کرسپندانس [مخبر] روزنامه لوطان (Le Temps) بود بعد حقه‌باز [شعبده‌باز] شده، شیاد و پدرسوخته غریبی است و سبیل‌های آویخته دارد. جنم او شبیه است به ننه دراز عزت‌الدوله که مرده است... و لال هم می‌ماند. بازی‌های دستی با گنجفه و دستمال کرد. خیلی طرار و تردست است. یک بازی او این بود که سه دستمال سه‌ رنگ در کاغذی پیچید داد دست امین‌السلطان، بی‌عیب و بی‌حرف، بعد یک قوطی در شیشه که میان آن پیدا بود در روی میز گذاشت. دستمالی روی آن کشید. دو سه مرتبه بلند کرد دیدیم. یکمرتبه اشاره کرد. دستمال را برداشت. سه دستمال رنگین که در میان کاغذ دست امین‌السلطان بود رفت. زن‌ها، مردها، ولف و انگلیس‌ها که در خدمت ما بودند با ملتزمین ایرانی حضور داشتند. بعد بازی‌های دیگر کردند. بعد دختری آورد. لباس غریب سفید پوشیده بود. سربرهنه، گیسوها پریشان، خوشگل بود و با چشم‌های خواب‌آلود حالتی داشت. او را روی صندلی نشاند همچو نمود که او را خوابانیده، دختر خود را به حالت بی‌هوشی زد جلوه دیگر پیدا کرد. قبل از این‌که دختره بیاید به هرکس از اهل مجلس گفت هرچه هرکس بگوید در عالم خیال بدون حرف زدن، بدون این‌که من به دختره حرف بزنم خواهد کرد. هرکس به مردکه حرفی زد، چشم دختره بسته بود. در همان عالم بیهوشی به حالت قشنگی بر‌می‌خواست و به ترتیب آن کارها را می‌کرد. مثلا ما گفته بودیم به عینک ما دست بزند آمد و این کار را کرد. سایر را هم همین‌طور اما حالت دختره دیدنی بود و کار او عجیب و حیرت‌انگیز بود.

لرد آرمسترونگ که هشتادساله است بسیار شبیه است به پسر هفت‌ساله میرزا عبدالله‌خان، چشمش، بینی، دهن، مگر این‌که تخم چشم لرد کبود است، تخم چشم پسر میرزا عبدالله‌خان سیاه است. و این لرد نجابتش اجدادی نیست، سرسلسله است که لقب لردی داده‌اند برای اختراع توپ او.

عمارت لرد آرمسطرنگ طرح غریبی است. اطاق‌های زیاد دارد راه‌پله‌ها و دالان‌های زیاد، اسباب و مخلفه خانه او مجلل است. در یک اطاق نشیمن کوچک او که حقه‌بازی کردند و بعد از شام نشستیم، حجاری سنگ مرمر خوب کرده بودند. یک شاه‌نشین کوچکی داشت جلو و گوشه‌های آن سنگ مرمر بود. منبت‌کاری بسیار اعلی در روی سنگ کرده بودند. پرده‌های نقاشی بسیار اعلی داشت. کمتر پرده‌های به این خوبی دیده بودیم. بعد رفتیم خوابیدیم.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۳۷-۱۴۴.

نظرات بینندگان