arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۶۴۵۹۰
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۲۳ - ۰۶ مرداد ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه یکشنبه ۶ مرداد ۱۲۶۸؛ حمام این‌جا خزانه مزانه ندارد، همان شیر است

حمام بسیار گرم خوبی بود. خزانه مزانه ندارد همان شیر دارد و حوض‌های مرمر کوچک که آبش گرم و سرد می‌شود ... رسیدیم به پل کوچک اولی که نزدیک عمارت ماست... این پل را خیلی قدیم ساخته‌اند، شصت سال می‌شود که ساخته‌اند، کهنه شده است. عرضش خیلی از آن پل کمتر است... تکان هم می‌خورد طول این پل پانصد قدم است، با چوب ساخته‌اند و پایه‌هایش چوبی است. آهن کمی کار کرده‌اند. رفتیم تا آخر پل. آن‌جا یک محوطه گردی دارد یک دسته موزیکانچی آن‌جا بود موزیکان می‌زدند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

صبح از خواب برخاستم. امروز باید برویم حمام ترکی، یک ناهار مختصری خوردیم. کالسکه آوردند سوار شدیم. صدیق‌السلطنه پیش ما تنها نشست و راندیم از کنار دریا برای حمام از یک کوچه سربالا رفتیم تا رسیدیم به حمام. پیاده شدم سر حمام بسیار خوبی داشت. یک حوض مَرمَری سر حمام بود، آب صافی داشت که سوزن از ته آن پیدا بود و این حمام می‌رفت تا توی گرم‌خانه که اگر آدم می‌خواست از این حوض برود توی گرم‌خانه و از گرم‌خانه بیاید بیرون سر حمام ممکن بود. سر حمام و حمام این‌جا اطاق است، یک دست عمارتی است اسمش را حمام گذارده‌اند. سقف سر حمام تخته است.
بعد لخت شده رفتیم توی حمام، حمام بسیار گرم خوبی بود. خزانه مزانه ندارد همان شیر دارد و حوض‌های مرمر کوچک که آبش گرم و سرد می‌شود، آدم خودش را شست‌وشو می‌کند. اکبرخان و باشی هم با ما لخت شدند. حاجی حیدر هم با نهایت کثافت لخت شد.
طاق این حمام از آهن است و شیشه‌های خانه‌خانه رنگ کرده دارد، برای روشنی. پیراهن ما بیست روز بود که عوض نکرده بودم. رخت‌های دیگر هم همین‌طور، به قدری پیراهنم چرک شده بود که مثل مرکب سیاه شده بود. سپردم به اکبرخان که در طهران به من بدهد آن‌جا ان‌شاءالله تماشا کنیم. خودم هم به قدری چرک بودم که حساب نداشت. شست‌وشو و کیسه خوبی کردیم و چرک‌مان پاک شد. احمدخان جوجه را فرستادم رفت منزل که عزیزالسلطان [ملیجک دوم]را بیاورد حمام. میرزا حسین هم رفت برای عزیزالسلطان رخت بیاورد. ما هم خوب پاک شده آمدیم بیرون.
سر حمام بودم که عزیزالسلطان رسید با آقا مردک و این‌ها رفتند حمام. ما آمدیم بیرون توی کالسکه نشسته مجدالدوله، صدیق‌السلطنه پیش ما نشستند و راست آمدیم منزل. می‌خواستیم ناهار بخوریم، طولوزان آمد، عرض کرد که «ماژور طالبت دو پسر و یک دخترش را آورده است می‌خواهد به حضور بیاورد.» گفتم: «بیاید.» آمدند، دو پسر داشت به سن هفت هشت سال، چندان خوشگل نبودند. دخترش خودش می‌گفت: چهار سال دارد، اما به نظر هفت سال می‌آمد. خیلی دختر ملوس مقبول قشنگ و بامزه بود؛ مو‌های زرد بافته، چشم‌های کبود، خیلی شیطان و بامزه خنده‌رو بود. به قدری خوب بود که از این بهتر نمی‌شود. با او صحبت کردیم. بعد ماژور طالبت کتابی داد و خواهش کرد صورت دختر او را در کتاب بکشم من هم شروع کردم. نیم ساعت طول کشید. ماژور دخترش را نگاه داشته بود که تکان نخورد با وجود این خیلی تکان می‌خورد و درست نمی‌ایستاد، اما من خیلی شبیه و خوب کشیدم. آن‌ها رفتند و ناهار خوردیم.
بعد از ناهار امین‌السلطان، ولف و چرچیل، گری را که از پیش سالزبوری آمده بود به احوال‌پرسی ما آوردند حضور، قدری با آن‌ها حرف زدیم و رفتند. بعد یک قدری با امین‌السلطان حرف زدیم و کار کردیم.
در ساعت سه از ظهر رفته گفتیم کالسکه بیاورند برویم گردش. سوار کالسکه شده مجدالدوله، ناصرالملک پیش ما نشستند. عزیزالسلطان، ابوالحسن‌خان، احمدخان، آقا مردک، مهدی‌خان و سایرین هم سوار شده از همان خیابان وسیعی که یک سمت عمارت‌های مرتبه [طبقه]به مرتبه دارد و یک سمت دریا است و منزل ما کنار این خیابان است راندیم و به کالسکه‌چی گفتیم همین‌طوراست برود برای آخر شهر از همین خیابان و راندیم. امروز هم یکشنبه است و یکشنبه انگلیس‌ها خیلی نقل دارد که تمام دکان‌ها بسته به علاوه توی عمارت و خانه‌ها هم کسی نیست؛ تمام در پارک‌های آن طرف شهر و در این خیابان و چمن‌هایی که در کنار این خیابان سمت دریا واقع است گردش می‌کنند و راه می‌روند و گردش می‌کنند. اغلب بچه‌ها و دختر‌های خوشگل خوب در کنار دریا بازی می‌کنند. تمام اوقات‌شان مصروف گردش هستند.
همین‌طور که ما می‌رفتیم زن‌ها و دختر‌ها در اطراف ما بودند و گردش می‌کردند، می‌خندیدند، هورا می‌کشیدند و دستمال تکان می‌دادند. خلاصه راندیم از گران‌هتل که منزل اعتمادالسلطنه و سایر همراهان که پیش ما آمده بودند و بسیار هتل عالی بزرگی است گذشتیم. یک هتل هم حالا تازه شروع کرده‌اند پهلوی این هتل می‌سازند او هم خیلی عالی است و از این هتل خیلی بهتر و این را خواهد شکست. گذشتیم. از پل بزرگ هم که برای گردش است رد شدیم از این‌جا که رد می‌شویم چمن‌های بسیار خوب که دور او را نرده کشیده بودند زیاد دارد. زن‌های بسیار خوب خوشگل با لباس‌های رنگ به رنگ سبز و سرخ و سفید خوب در توی این چمن‌ها گردش می‌کردند و یک حالت و عالم خوشی داشت. یک طرف دریا جلوش سبزی و این زن‌ها با لباس‌های مختلف بسیار لذت می‌داد و عالم دیگری داشت. یک مد تازه در فرنگستان است که زن‌ها اغلب سفید پوشیده‌اند و خیلی به خوبی آن‌ها افزوده، زلف‌های زرد آن‌ها مثل گلابتون از پشت سرشان روی لباس سفیدشان ریخته و خیلی نقل پیدا می‌کند. به همین‌طور لباس‌های قرمز و آبی زنگاری و رنگ‌های مختلف می‌پوشند و بر حسن آن‌ها افزوده می‌شود. هوا هم امروز بسیار خوب و آفتاب و گاهی ابر بود، بسیار هوای خوشی بود و این گردش و این مردم خیلی عالم خوب خوشی داشت.
خلاصه راندیم تا رسیدیم به آخر شهر آن‌جا دیدیم خلوت شده است و خیلی از مردم دوریم. گفتیم خوب است این‌جا پیاده شده برویم کنار دریا بگردیم. پیاده شدیم رفتیم کنار دریا. کنار دریا ریگ و ماسه خیلی دارد، اما ریگ‌های درشت گِرد و دراز اندامی دارد مثل کنار دریای مازندران که ریگ‌های مقبول خوب خوش‌ترکیب دارد نیست. چند دانه برای یادگار برداشتیم. در این بین دیدیم که مردم خبر شده‌اند که شاه این‌جا پیاده شده است از آخر شهر می‌دوند و می‌آیند دور ما، کم‌کم جمعیتی دور ما جمع شدند. دریا هم اندک موجی داشت. یک زنی توی قایق کوچکی نشسته و یک مردی هم پارو می‌زد و موج این قایق را دو ذرع می‌برد بالا و می‌آورد پایین. با این حالت که قایق این‌طور بود زنکه دستمالش را درآورده تکان می‌داد و با ما تعارف می‌کرد. خیلی حالت او مضحک بود و خنده داشت. دیدیم عنقریب است که دور ما به قدری جمعیت می‌شود که حساب نداشته، اگر پنج دقیقه می‌ماندیم اقلا هزار نفر جمع می‌شدند. گفتیم بهتر این است که برویم. با همین جمعیت برگشتیم.
آمدیم توی کالسکه گفتیم به کالسکه‌چی برود برای پارک پرسطن پارک (Preston Park). از پشت شهر رفتیم به پارک بزرگی، شهر به طول افتاده است. این‌جا که آخر شهر است خیلی خانه و عمارت به عرض کم دارد و پشت شهر به پست و بلندی دره ماهور افتاده است. آن طرف شهر عرضش زیادتر است و خانه این‌ها خیلی دارد.
راندیم رسیدیم به پارک، پارک بسیار خوب قشنگی بود. درخت زیاد نداشت، تمام زمینش چمن سبز صاف بسیار خوب قشنگی است و دور این پارک را گل‌کاری کرده‌اند که خیلی باصفا شده است. بنا کردیم توی پارک با کالسکه به گردش کردن، زن و دختر و بچه زیادی هم با لباس‌های بسیار خوب و زرد قشنگ سبز و سرخ خیلی خوشگل و مقبول توی این پارک و چمن‌ها گردش می‌کردند. گفتم کالسکه را یواش ببرد. همین‌که بنا کرد به یواش رفتن دیدم تمام این زن و بچه دور ما جمع شدند. خیلی دور پارک و طولش زیاد اشت. این زن‌ها عرق‌کنان می‌آمدند پیش ما، ما هم گفتیم کالسکه را نگاه داشتند و به قدر نیم ساعت آن‌جا ایستادیم و متصل هم زن‌ها زیاد می‌شدند. اگر تا صبح این‌جا می‌ایستادیم زن‌ها هم با ما می‌ایستادند. بعد به راه افتادیم. این‌ها هم عقب ما می‌دویدند و می‌آمدند، یواش‌یواش یا تند هر طور که می‌رفتیم این‌ها هم می‌دویدند و می‌آمدند. دختر‌های ده‌ساله، دوازده‌ساله، چهارده‌ساله خیلی خوشگل می‌شوند، و توی این‌ها خیلی بود، خاصه که می‌دویدند و عرق می‌کردند و صورت‌شان سرخ می‌شد عالم غریبی داشت!
خلاصه از پارک بیرون آمدیم. از این‌جا کوچه‌ها پست و بلند و سرازیر و سربالا می‌شد، راندیم. راندیم تا آمدیم باز کنار دریا، رسیدیم به پل کوچک اولی که نزدیک عمارت ماست و دیروز آن‌جا نرفته بودیم. پیاده شدیم و رفتیم. این پل را خیلی قدیم ساخته‌اند، شصت سال می‌شود که ساخته‌اند، کهنه شده است. عرضش خیلی از آن پل کمتر است. باز کمپانی دارد و رئیسی دری دارد که هرکس می‌رود پول می‌گیرند. تکان هم می‌خورد طول این پل پانصد قدم است، با چوب ساخته‌اند و پایه‌هایش چوبی است. آهن کمی کار کرده‌اند. رفتیم تا آخر پل. آن‌جا یک محوطه گردی دارد یک دسته موزیکانچی آن‌جا بود موزیکان می‌زدند. دیگر چیزی نداشت باز هم زن و مرد این‌جا جمع شدند. بچه‌های کوچک هم کنار دریا توی ماسه‌ها بازی می‌کردند و می‌دویدند یک دو مشت شلنگ [شیلینگ]انگلیسی از این بالا به سر آن هل ریختم، ریختند به سر همدیگر، توی سر هم می‌زدند و پول‌ها را جمع می‌کردند خیلی خنده داشت. بعد برگشته سوار کالسکه شده راندیم برای منزل. امشب جایی موعود نیستیم شام را تنها باید بخوریم گفتم شام را ساعت ۹ که سه ساعت به نصف شب مانده است بیاورند.
از دیشب تا حال خون بواسیرمان باز شده است و خون می‌آید. این ساسون یهودی صاحب این خانه خیلی شبیه است به قنبرعلی خان سعدالدوله.
ناصرالملک می‌خواهد از جزیره ویت [وایت]که ما می‌رویم به پاریس او برود لندن، رفقا و هم‌درس‌های خودش را سری کشیده دیدنی نموده مراجعت نماید. زیر بالاخانه ما از وقتی که از گردش برگشتیم زن و مرد، بچه دختر‌های خوشگل است. به قدر هفتصد هشتصد نفر که هی عوض می‌شوند و آن‌جا ایستاده تکان نمی‌خورند و متصل به بالاخانه ما نگاه می‌کنند و می‌گویند که شاه توی این بالاخانه است، و هر وقت ایرانی از این منزل ما بیرون می‌رود او را هم تماشا می‌کنند. تا ساعت ده از شب رفته همین‌طور پُر توی کوچه استاده بودند؛ بالاخره از پشت شیشه خودی به آن‌ها نشان دادیم و دستی بلند کردیم تمام هورا کشیدند، بعد یک دسته از گل‌های توی اطاق برداشتم و ریختم به سر آن‌ها، باز داد زدند، هورا کشیدند. خلاصه شام خورده خوابیدیم.
این عمارتی که این‌جا در برایتون ما منزل داریم اسمش پاویون است.
در اِکس [اسکاتلند]روزی که خانه دوک دومنترز بودیم و ناهار خوردیم سرکه می‌کشید و بسیار سرکه خوبی بود قرار و وضع سرکه گرفتن از این قرار است که نوشته می‌شود: سیزده سال به سیزده سال درخت بلوط را با تیشه از بیخ می‌زنند و پوست او را کنده شاخ‌های آن را به بلندی یک متر خورد می‌کنند می‌ریزند به دیگ بزرگ فلزی و مدت شانزده ساعت با هر آتش که باشد طوری گرم می‌کنند که حرارتش تحت دویست درجه بماند. جوهر چوب است بخار شده متصاعد می‌شود و آن بخار را در ظروف مس که پیش از وقت با آب سرد کرده‌اند داخل کرده مجددا به حالت میعانش رجعت می‌دهند و آن مایع را چند روز در ظروف علیحده می‌گذارند ته نشین می‌شود و سرکه روی درد می‌نشیند.
اهالی اکس خیلی وضع و رفتار و حالت‌شان با انگلیس تفاوت دارند، اگرچه مذهب‌شان مثل انگلیس پروتستانی است، اما باز در مذهب‌شان هم خیلی تفاوت است. مثلا در زبان، زبان انگلیسی را می‌دانند، اما خودشان هم زبان علیحده دارند و حرف می‌زنند و بعضی از حالات اسکاتلند از این قرار است: در اسکاتلند یعنی در ممالک کوهستانی که موسوم به های‌لنت است اهالی منقسم شده‌اند به ایلات که آن‌ها را کلنس می‌گویند. روسای این ایلات به وراثت معین می‌شوند و اگرچه هیچ‌گونه تسلط شرعی به ایل خودشان ندارند، ولی خیلی طرف اعتماد و اعتنا و صاحب نفوذ زیاد می‌باشند. گاهی روسای ایلات از نجبا می‌باشند، ولی اغلب از غیرنجبا هستند و با وجود این خیلی محترم می‌باشند. بزرگ‌ترین این ایلات ایل کام‌بیل است که به دو شعبه منقسم می‌شود. رئیس یک شعبه دوک آرکایل است و رئیس شعبه دیگر مارکز بریدولبین. یکی از ایلات معروف اسکاتلند ایل کامرون است که رئیس‌شان از غیرنجبا است و دختر دوک دوبکلو را گرفته است. وقتی که پسر دوک دارکایل دختر ملکه را گرفت، ایلات کامبل که در همه جای آمریک و هندوستان و در کلنی‌های انگلیس هستند سیاهه پول‌ها جمع کردند و یک هدیه بسیار خوبی به جهت عروسی او فرستادند. ایل کامرون هم برای رئیس خودشان این کار را کردند. دوک مونطروز رئیس ایل کریهُم است. مستر جان مکنیل رئیس ایل مکنل است.
هر ایل یک نوع ماهوت محرمات دارند که به آن ماهوت شناخته می‌شوند. هر رئیس هر طایفه حق دارد که سه پر عقاب به سرش بزند. رئیس خانواده دو پر عقاب و سایرین یک پر می‌زنند. افراد این ایلات تعصب همدیگر را خیلی می‌کشند؛ مثلا اگر دو کامرونی که هرگز یکدیگر را ندیده‌اند و نشناخته باشند اگر وقتی در هند یا در ینگ دنیا به هم برسند کمال تقویت و معاونت را به همدیگر می‌کنند و مثل دوست قدیم با هم رفتار می‌کنند.

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۶۴-۱۶۹.

نظرات بینندگان