سرویس تایخ «انتخاب»؛ درس دیگر از قزوینی
باز در مجلس دیگری یک نفر از یاران که با کتاب و بالخصوص کتابهای لغتنامه علاقه سرشاری داشت و خود را به همین ملاحظه از اولاد میرزا مهدیخان مولف «دره نادری» میدانست در بین صحبت و تمجید و ثناخوانی از ثروتمندی زبان فارسی اظهار داشت که «زبان فارسی دویست هزار لغت دارد.» قزوینی کسی نبود که در قبال چنین ادعایی عکسالعملی نشان ندهد. چسبید که «این حرف را از روی چه ماخذی میزنید؟» آن شخص گفت: «ماخذم برهان قاطع است.» قزوینی فورا کلید منزلش را از جیب درآورده به علیزاده (جوانی آذربایجانی که به برلن آمده در اداره کاوه خدماتی انجام میداد و با قزوینی هممنزل شده بود) داد و گفت: «منزل ما دور نیست. خواهشمندم همین الان به منزل رفته کتاب لغت برهان قاطع خطی را از کتابخانه من با خود همراه بیاورید تا بشماریم و ببینیم چند لغت دارد.»
به زودی کتاب رسید. قزوینی کلمات چند صفحه را در حضور جمع شمرده معدلی به دست آورد و آنگاه رقم آن معدل را در رقم صفحات کتاب ضرب کرد و معلوم شد تعداد لغات در آنجا با آنچه آن شخص محترم گفته بود تفاوت فاحش دارد و به زبان بسیار ملایم باز به آن مومن و به دیگران درس عبرتی داد که بس گرانبها بود.
میرزا فضلعلی آقا مجتهد تبریزی
چنانکه در مقاله «یغما» (شماره تیر ۱۳۵۱) درباره «محفل ادبی در برلن» مذکور گردیده است؛ شادروان میرزا فضلعلی آقا مجتهد تبریزی (وکیل مجلس شورای ملی) هم از کسانی بود که در آن محفل حضور به هم میرسانید و حضار را از صحبتهای خود مستفیض میساخت.
داستان آشنا شدن او با میرزا محمدخان قزوینی (که سپس به صورت دوستی بسیار پایداری درآمد) هم شنیدنی است. وی مرض خوره داشت و این مرض که سرانجام در همان برلن موجب هلاک او گردید قسمتی از صورت او را خورده بود، به طوری که نقاب سیاهی به یک قسمت از صورت خود کشیده بود و با همان نقاب در مجالس حضور به هم میرسانید.
به قصد معالجه در بحبوحه جنگ جهانی اول از راه روسیه و سوئد و انگلستان خود را به برلن رسانیده بود و با کارکنان روزنامه «کاوه» و علیالخصوص با آقای تقیزاده رفت و آمد داشت و مدام احوال قزوینی را میپرسید و شوق دیدار او را داشت. اما قزوینیِ دیرآشنا زیر بار نمیرفت و به عادت خود شانه خالی میکرد.
سرانجام بنا شد با هم در همان اداره «کاوه» آشنا شوند. راقم این سطور تنها کسی بود که در آن مجلس حضور داشت و آنچه اکنون مینویسد جز خودش و همان دو شخص محترم شاهد دیگری ندارد:
قزوینی برخورد سردی نشان داد و جواب سخنان مجتهد ایرانی و اظهار ارادت و اشتیاق او را با آری و نه میداد و معلوم بود که نمیخواهد صحبت به درازا بکشد. سرانجام میرزا فضلعلی آقا برای اثبات ارادتمندی خود گفت: «من حتی در قصیده لامیهای هم که به زبان عربی در طی راه مسافرت از ایران به برلن ساختهام شمهای درباره ارادت و اخلاص خود به مقام محترم جنابعالی بیان نمودهام.»
قزوینی به محض شنیدن این کلام ابرو درهم کشید و با لحنی که بوی تعرض داشت فرمود: «جنابعالی قصیده هم میسازید، آن هم به عربی؟!»
فرمود: «بله، ساختهام و اگر اجازه باشد قسمتی از آن را از حفظ برایتان بخوانم» و شروع کرد به خواندن.
در چشمهای قزوینی علائم شک آمیخته با تعجب آشکار بود تا آنکه رفته رفته در ضمن قصیده اشارات صریح به لندن و کتابخانه موزه بریتیش و محمد قزوینی به میان آمد که به کلی قزوینی را حیران و سرگردان ساخته بود. قافیه یکی از ابیات کلمه «موال» بود. قزوینی مجالی یافته گفت: «گمان نمیکنم این کلمه در زبان عرب به طور مبالغه به معنی آدم بسیار مالدار آمده باشد.» میرزا فضلعلی آقا بلاتأمل فرمود: «آمده است» و پشت سر هم دو سه بیت از شعرای بزرگ عرب مثال آورد که در آنها آن کلمه به همین معنی آمده بود.
قزوینی چنانکه گویی اعجب عجایب را دیده باشد از جا برخاست و خود را به مجتهد تبریز رسانید و دست او را به رسم ارادت ... هرچه تمامتر فشار داد و گفت: «الله اکبر، الله اکبر که این مملکت ایران عجب سرزمینی است که درهای فیض و برکت هرگز به روی او بسته نمیماند.»
از همان دقیقه به بعد دوستی راسخی فیمابین این دو مرد دانشمند برقرار گردید که تا واپسین دمِ زندگانی باقی ماند. بعدها که من از برلن به ژنو آمده بودم قزوینی برایم از پاریس یک جلد «مرزباننامه» به رسم هدیه فرستاد که داده بود صحاف پس از هر ورق چاپی یک ورق کاغذ سفید داخل کرده بود و در صحفه اول به خط خود قزوینی چند سطر خطاب به حاج میرزا فضلعلی آقا دیده میشد که با احترام تام و تمام از او تقاضا میکرد که کتاب را با مقدمه و حواشی که نگارش قزوینی بود بخواند و نظر خود را روبهروی مطلب در هر ورق بنویسد و مطالبی به خط حاج میرزا فضلعلی آقا دیده میشود که بعضی از آن ایراد به قزوینی بود ایراد بجا به نظر میرسید.
من نیز آن کتاب را هنگام یکی از مسافرتهای آقای ایرج افشار به ژنو چون میدانستم آثار قزوینی را جمعآوری میکند به رسم هدیه تقدیم داشتم. باشد که وقتی از طرز کار قزوینی صحبت به میان آید از آن استفاده فرمایند.
شادروان میزا فضلعلی آقا در اثر همان مرض پس از چهار سال ... اقامت در برلن در آخر جمادیالاولی ۱۳۲۶ هجری قمری در برلن به رحمت واصل گردید و در همانجا در قبرستان مسلمانان به خاک سپرده شد. خداوند او را بیامرزد که تا آخرین ایام عمر در پی فهمیدن و یاد گرفتن بود و با جد و جهد در این طرق میکوشید.
ادامه دارد...
منبع: محمدعلیجمالزاده، یادگارهایی از روزگار جوانی، مجله خواندنیها، شماره ۷۱، سال سیوچهار، شنبه ۴ تا سهشنبه ۷ خرداد ۱۳۵۳، صص ۲۲ و ۲۳.