سرویس تاریخ «انتخاب»؛ هزار نقش برآرد زمانه و نبود/ یکی چنانچه در آیینهی تصور ماست
دیروز که به باغ آصفالدوله رفتم، قدری از تغییر احوال و دلتنگیهای سپهسالار دلتنگ بودم. بعد از ناهار دبیرالملک را خواستم، مفصلا با او حرف زدم که «به سپهسالار [۱] برو بگو؛ فردا من سوار میشوم، صبح جواب بیا عرض کن.» پیغام من هم این بود که «با این حالت که دلبستگی به خراسان نداری، امر اینجا منتظم نخواهد شد، یا درست اینجا بمان، خدمات اینجا را بکن، یا استعفا کن بیا به طهران.»
خلاصه، صبح تازه از خواب برخاسته بودم، یعنی توی رختخواب دراز کشیده بودم، چشمم باز بود، غلامبچه خواستم، ملیجک وارد شد. عریضهی سربسته از دبیرالملک داد، من تو رختخواب باز کرده، خیال کردم فرمایشات دیروزی را دبیر به سپهسالار رسانده است - دیگر تنبلی کرده که خودش بیاید حضور – جواب را عریضه نوشته است. باز کرده، همین که خواندم دیدم عریضه را طور غریبی نوشته است؛ همه مرگ و اجل و غیره [و] بیربط. درست چشم باز کرده خواندم، دیدم نوشته است: «دیشب فرمایشات را الی ساعت پنج از شب رفته در باغ آصفالدوله به سپهسالار رساندم، جواب گرفتم، اما امروز صبح بعد از نماز صبح، سپهسالار افتاد و فوت شد؛ حالا بفرستید نعش را به احترام بردارند.» دیگر چه حالتی به ما دست داد معلوم است. تا یک ساعت همانطور بیحرکت و حس افتادم، بسیار احوالم به هم خورد. بعد لنگانلنگان برخاسته رفتم حمام. مردانه شد. نوکرها و مردم آمدند، آنها همه حالتهای غریب داشتند؛ بعضی خوشحال بودند، بعضی از ترس خشکیده بودند. قرار شد ایشیکآقاسیباشی ظهیرالدوله در خراسان بماند، حاجی میرزا محمدخان وزیر وظایف سابق متولیباشی بشود.
بعد از بس کسل بودم، بیاختیار اخبار سواری شد. اول رفتم قورخانه، قورخانه در ارک است، بسیار بسیار شستهرفته [و] قشنگ. خوب قورخانه[ای] است. قربانبیک یاور متصدی امر آنجاست. وسط قورخانه اشجار میوه دارد، خوب، سبز، خرم. اسباب قورخانه هم خوب بود، انبارها همه چیز داشت. سربازخانه هم جنب قورخانه است.
خلاصه از آنجا از دروازه بیرون رفته راندیم برای کوهسنگی. رسیدیم به کوهسنگی. قبر جدّ میرزای ناظر آنجا است، بنایی هم ساختهاند. کوهش سنگی است یکپارچه، یعنی پارچههای سنگ سیاه بزرگ بر ریگ و خاک میچربد. از آنجا رفتم به مزرعهی زکریا، یک فرسنگ راه بود. مزرعهای است در میان کوه، آب کمی دارد اما صیفی شَتَوی [۲] خوبی داشت. پیرمرد عاقلی مستاجر داشت، خیلی پیر زرنگ عاقلی بود. از ایل تیموری آنجا بودند. فرش انداخته توی شبدرها در سایهی درخت نشستیم.
هاشم، معیر، یحییخان، محمدحسنخان، میرزا علینقی، آقا علی [و] محمدعلیخان بودند. حاجی میرزا علی هم آمد؛ همهی صحبت از مردن سپهسالار بود. احوالی درست نداشتم، غروبی سوار شده رفتم بالای کوهی، دوربین به شهر و اطراف انداختیم؛ همهجا پیدا بود. شهر و اطراف ماشاءالله کمال آبادی و زراعت را داشت. بلوک تبادکان، میان ولایت است، تبادکان در دامنهی کوه واقع است. در شمال شهر واقع است. پیدا بود. بسیار بلوک معتبری است. دهات و باغات زیاد به نظر آمد.
بعد آمدیم پایین سوار درشکه شده راندیم. وقت اذان به منزل رسیدیم. امینالملک آنجا بود، گفتیم نگذارد اسباب سپهسالار تفریط شود.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۲۳۹ و ۲۴۰.
پینوشت:
۱- محمدخان سپهسالار، سیاستمدار، وزیر، صدراعظم و امیر معروف دوران قاجاریه. فرزند میرزا علیخان دولو، سردار ایل دولوی قاجار و حاکم استرآباد، بود. آقا محمدخان قاجار او را در دستگاه خویش وارد کرد. محمدخان در زمان فتحعلی شاه حاکم کزّاز و ملایر بود. در ۱۲۲۱ق به نیابت ایالت خراسان و سرداری آن نواحی منصوب شد و در ۱۲۲۲ق آشوب فیروزالدین میرزا و صوفی اسلام را در نواحی شرقی خراسان دفع کرد. در دوران سلطنت ناصرالدینشاه قاجار در ۱۲۷۳ق پس از فتح هرات، در جنگ خوشاب فرماندهی سپاه ایران را در مقابله با نیروهای انگلیسی در جنوب بهعهده داشت. در ۱۲۷۵ق ناصرالدینشاه او را به عضویت کابینۀ ششنفرۀ خود انتخاب کرد. دو نوبت به وزارت جنگ نائل آمد و مقام سپهسالار اعظم یافت. در ۱۲۷۶ق به عضویت شورای دولتی نیز درآمد. در ۱۲۸۱ق صدارت یافت و با سپاهی عازم آذربایجان و کرمانشاه شد و نیز ترکمانان استرآباد را سرکوب کرد. دورۀ صدارت او یک سال بیشتر دوام نداشت و پس از آن به پیشکاری سلطان حسین میرزا فرزند ناصرالدینشاه در خراسان منصوب شد. مدرسه و مسجد سپهسالار قدیم تهران، واقع در محلۀ حیاط شاهی، یادگار اوست. (دانشنامه آزاد پارسی)
۲- شَتَوی: ویژگی کشتی که در زمستان بکارند و حاصلش در بهار یا تابستان به دست آید. (فرهنگ عمید)