سرویس تاریخ «انتخاب»؛ باید رفت به چشمهلای دماوند. صبح از خواب برخاسته. حمام در بلندی بود. مردانه حمام رفتیم. آقا علی کچل ملقب به امینحضوری شده بود دیشب. خلاصه بعد رخت پوشیده، سوار اسب رخش شدم. با امینالملک [و] هاشم صحبتکنان راندیم. هرکس در منزل انگمار ناخوشی قی و اسهال گرفته بود، همه اینجا خوب شدند؛ هاجری، آدمِ آقا کشیخان، آدمِ چُرتی و غیره.
از راه گردنهی امامزاده هاشم باید برویم. از درهی سنگلاخ بدی راندیم تا رسیدیم پای گردنه. چون دیشب حکم شده بود میرشکار صبح بیاید پای گردنه جلوی بُنه را بگیرد، وقتی رسیدیم دیدیم بنهی زیادی ایستاده است. اوشاخلَر هم ایستادهاند. آیی مایی و غیره. گفتم نگذارید بنه رد شود تا حرم برسد. گفتند میرشکار [را] یک نفر قاطرچی با سنگ زده، پهلویش شکسته است. دیدم میرشکار در دامنهی کوه افتاده خوابیده است، دورش را دارند. بلندش کردند. رنگ و رو پریده. کیفیت سوال شد. گفتند از قاطرچیهای دیوانی در منع از جُور، میرشکار را با سنگ زده است. گفتم پیدا کنند. امینالملک، آقا علی [و] شاطرباشی همه را گذاشتم او را پیدا کنند. خودم رفتم.
گردنهی بسیار بسیار بد سنگلاخ کثیفی بود. تا رفتم بالا، خبر آمد قاطرچی را گرفتند. گفتند بچه بود. بعد رفتم سر گردنه. راه بد بود [و] سرازیری. اغلبی را پیاده رفتم. میرزا یحییخان حاکم دماوند و غیره در گردنه حضور آمدند.
بعد از راه طرف دست راست راندیم. سر چشمه آفتابگردان زده، به ناهار افتادیم. بین راه دیدم یک نفر فرنگی بسیار کثیف با یک یابوی باردار میراند، بالا میآید. تحقیق شد، ریتورل باغبانِ فرانسوی ما بود که دو سال قبل در شهر زیردست پروزل [۱] کار میکرد [و] اخراج شده بود. آوردند، تحقیق کردم «کجا میروی؟» گفت: «بعد از باغبانی عرقفروشی میکنم. دو ماه قبل در بارفروش، میرزا مسیح قدغن کرد عرق نفروشم. عرقهای خود را در بارفروش گذاشتهام، عقب آن میروم که شاید بفروشم.» سرداری فرنگی چرکی پاره پاره، شلوار بد، چارق بد، کلاه بد، ریش و سبیل بد، دست بد، چشم بد، یابوی بد. خیلی خندیدم. پنج تومان دادم رفت. از راه اسک لاریجان میخواست برود آمُل و بارفروش.
در این بین آفتابگردان بودند، یکبار دیدم آقا علی فریاد میزند: «آی سبزعلی! آی سبزعلی! بگیر، بگیر!» معلوم شد آقا علی سنگهای جوی را پاک میکرد، مار بدی درآمده. کم مانده بود آقا علی را بزند. رفت [به] سوراخ. سبزعلی دُمَش را گرفته بیرون کشید. سرش را کوبیدند. بد ماری بود.
بعد از ناهار خوردن، سوار شده رفتیم منزل چشمهلا بود. نزدیک منزل، کشیکچیباشیِ سابق با یراق طلا و غیره آمده بود. مثل اینکه حاکم دماوند است. قدری صحبت شد. پنج به غروب مانده وارد منزل شدیم. جای همیشه چادر زده بودند. علیرضاخان، محقق، محمدعلیخان، آقا علی، حسینخان و غیره قدری تختهبازی کردند. طرف علیرضاخان – میرزا علینقی طاس میانداخت – بُرد.
احوال میرشکار خوب شد. توسطِ قاطرچی را کرد، بدون تنبیه ولش کردم.
شب را شام خورده خوابیدیم.
پینوشت:
۱- پُرُوزل، نام باغبان فرانسوی شاه بود که در گُلکاری و پرورش گیاهان و درختچهها مهارتی کامل داشته و بسیاری از گلها و گیاهان خارجی به وسیلهی او شناخته و پرورش یافته است.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامهی اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، صص ۳۶۱ و ۳۶۲.