arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۴۶۳۶۵
تاریخ انتشار: ۲۰ : ۲۱ - ۱۶ آبان ۱۴۰۰
خاطرات یحیی ریحان، مدیر روزنامه‌ی فکاهی «گل زرد» در دوره‌ی احمدشاه؛

قسمت ۱۱/ اولین کسی که در حکومت کودتا تقاضای نشر روزنامه کرد من بودم

اولین کسی که در حکومت کودتا تقاضای نشر روزنامه کرد من بودم که تقاضا نمودم امتیاز نشر روزنامه به اسم جریده‌ی «نوروز» را به من دهند و فورا امتیاز آن را صادر نمودند... شماره‌ی دوم حاوی سرمقاله تحت عنوان «غارتگران مفتخر» منتشر گردید... روز بعد از نشر روزنامه مامور اداره‌ی آگاهی... وارد شد... و مرا با خود به اداره‌ی شهربانی برد. سرهنگ پاشاخان، رئیس اداره‌ی آگاهی، به من گفت که طبق دستور واصله از طرف رئیس دولت باید در محبس شماره‌ی ۲ نظمیه زندانی شوید و حق حرف زدن با کسی را هم ندارید و دیگران نیز حق ندارند با شما حرف بزنند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ [...] اولین کسی که در حکومت کودتا تقاضای نشر روزنامه کرد من بودم که تقاضا نمودم امتیاز نشر روزنامه به اسم جریده‌ی «نوروز» را به من دهند و فورا امتیاز آن را صادر نمودند. مردم تصور کردند که برای قدردانی از روزنامه‌ی «گل زرد» که نام نیک از خود باقی گذاشته بود در چنین موقعی که عموم جراید مرکز توقیف است امتیاز روزنامه‌ی نوروز را به من داده‌اند. بعضی دیگر هم تصور نمودند که روزنامه‌ی نوروز ارگان دولت است، زیر تنها جریده‌ای بود که پس از تشکیل حکومت کودتا طبع و نشر گردید.

قبل از نشر نوروز مرحوم علی‌اکبر دهخدا و تیگران‌خان ارمنی که هر دو از فضلا بودند وعده کردند که در نوشتن سرمقاله هم‌کاری نمایند. دهخدا کمک نکرد و چیزی ننوشت زیرا او را هم سید ضیاءالدین جزو رجال به زندان افکند و مشاراعظم (یوسف مشار صفاری) که حالیه در سوئیس اقامت دارد توسط سردار سپه، رئیس قوا، دهخدا را از زندان نجات داد. دهخدا به من گفت که «آقای سید ضیاءالدین به مشاراعظم گفته است که "من سال‌ها بدنامی کشیده‌ام و به دوستی با انگلیسی‌ها خود را بدنام ساخته‌ام تا این‌که به مقام امروز رسیدم ولی امروز قصد خدمت کردن به مملکت را دارم و هرچه از قوه‌ی من ساخته شود به مملکت خدمت خواهم کرد تا مردم ایران از این وضع نکبت‌بار نجات یابند، ولی باید به من فرصت داده شود تا نقشه‌های خود را به مورد اجرا گذارم و نتیجه به دست آورم" لذا در مقابل این اظهارات آقای سید ضیاءالدین من فعلا نمی‌توانم کمک قلمی نمایم.»

این بود که من به کمک قلمی تیگران‌خان اکتفا نمودم و قرار شد او سرمقاله‌ها را به زبان فرانسه بنویسد و من ترجمه و درج نمایم و سایر مطالب روزنامه را هم خودم تهیه کنم.

شماره‌ی اول روزنامه‌ی نوروز طبع و نشر گردید و مطلب مهمی در آن نبود. شماره‌ی دوم حاوی سرمقاله تحت عنوان «غارتگران مفتخر» منتشر گردید و مفاد آن این بود که زمامدارانی که با ریختن خون مردم بی‌گناه و غارت اموال مردم کشوری را تصرف می‌نمایند، غارتگرانی بیش نیستند و شعرای مدیحه‌سرا و مورخان و متملقین هم با تعریف و مداحی از وجود آنان استفاده می‌کنند.

در ضمن مقاله از نادرشاه و چند تن دیگر از بزرگان ایران هم اسم برده بود. موقع درج مقاله نظر من این بود که هر قِسم مقاله‌ی مخالف واصل شود نیز در شماره‌های بعد درج کنم ولی متاسفانه فرصت این کار را به من ندادند و روز بعد از نشر روزنامه مامور اداره‌ی آگاهی به دفتر روزنامه واقع در یکی از عمارات طبقه‌ی دوم خیابان لاله‌زار وارد شد و پلاک خود را ارائه داد و مرا با خود به اداره‌ی شهربانی برد. سرهنگ پاشاخان، رئیس اداره‌ی آگاهی، به من گفت که طبق دستور واصله از طرف رئیس دولت باید در محبس شماره‌ی ۲ نظمیه زندانی شوید و حق حرف زدن با کسی را هم ندارید و دیگران نیز حق ندارند با شما حرف بزنند.

مرا در زندان شماره‌ی ۲ جا دادند و در را به روی من بستند و رفتند. در اتاق‌های مجاورِ من مرحوم میرزا یانس – وکیل ارامنه‌ی تهران – آقای علی دشتی (سناتور فعلی)، سید محمد کمره‌ای، دکتر مسنن و چند نفر دیگر نیز حبس بودند؛ ولی آن‌ها آزاد بودند و در صحن حیاط با هم حرف می‌زدند و مشاعره می‌نمودند و سرگرم گفت‌وگوهای سیاسی بودند لذا کسالتی عارض آن‌ها نمی‌شد در صورتی که من در یک اتاق دربسته تنها بودم. مدت ۵ شبانه‌روز بدین طریق گذشت و در ظرف روزهای اول چند نفر از نویسندگان و مدیران جراید مهم تهران و یکی دو نفر از روسای وزارت مالیه به دیدن من آمدند و در حضور پاسبان زندان با من احوال‌پرسی کردند و رفتند. دو سه روز آخر کسی به سراغ من نیامد و تصور می‌کردم که فراموش شده‌ام تا این‌که عصر روز ششم درِ اتاق را باز کردند و مرا به اتاق کشیک بردند. در آن‌جا دو نفر نظامی منتظر من بودند و یادداشتی در دست داشتند و بدون این‌که حرفی بزنند مرا در درشکه گذاشتند و به طرف حکومت نظامی بردند.

ادامه دارد...

منبع: سپید و سیاه، شماره‌ی ۵ (۹۸۵)، چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۵۱، صص  ۱۰ و ۱۱.

نظرات بینندگان