arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۶۵۱۶۴
تاریخ انتشار: ۵۲ : ۲۳ - ۱۱ اسفند ۱۴۰۰

مجمع‌الجزایر گولاک (بخش اول ۱۹۱۸-۱۹۵۶)، شماره‌ ۳: بازداشت، در یک دم، به نحوی تحیرآور جابه‌جای‌تان می‌کند

بازداشت – در یک دم – به نحوی تحیرآور جابه‌جای‌تان می‌کند، به جای دیگران می‌برد، و از حالتی به حالت دیگرتان درمی‌آورد... چهار دستِ آدم، چهار دستِ سفید که عادت به کار کردن ندارند، اما می‌توانند بگیرند، می‌توانند خوب چنگ اندازند، پای‌مان، دست‌مان،‌ گریبان‌مان، شابکای‌مان، گوش‌مان را می‌گیرند و مثل کیسه به درون تاب‌‌مان می‌دهند. در صورتی که پشت سرمان، دری که به سوی زندگی گذشته‌مان باز می‌شد، تا قیامت به روی‌مان کوفته می‌شود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ چگونه به این مجمع‌الجزایر اسرار می‌روند؟ ساعت به ساعت هواپیماها به سویش به پرواز درمی‌آیند، کشتی‌ها به سویش روی می‌آورند و قطارها به سویش به راه می‌افتند؛ اما هیچ‌یک از این وسایل حمل‌ونقل لوحه‌ای ندارد که خبر از مقصد بدهد، و کارکنان گیشه‌های بلیط‌فروشی یا کارکنان دوایر و دستگاه‌های جهانگردی برای مردم شوروی یا جهانگردان بیگانه، در صورتی که بلیطی به مقصد آن‌جا بخواهید، گرفتار تعجب می‌شوند زیرا که نه از مجموعه‌ی این جزایر خبری دارند و نه چیزی درباره‌ی یکی از جزایر بی‌شمار این مجمع‌الجزایر می‌دانند، هرگز نام این جزیره‌ها را نشنیده‌اند.

کسانی که برای اداره‌ي امور مجمع‌الجزایر رهسپار آن دیار می‌شوند، راه‌شان از مدرسه‌های MVD است. کسانی که برای نگهبانِ زندانیان شدن، روانه‌ی مجمع‌الجزایر می‌شوند، به دست کمیساریاهای لشکری به خدمت پذیرفته شده‌اند.

و کسانی که مثل شما و من، ای خواننده‌ی عزیز، برای مردن روانه‌ی آن‌جا می‌شوند، راهی بیش ندارند و این راه که یگانه راه چون و چرا ناپذیر مجمع‌الجزایر باشد، «بازداشت» است.

بازداشت! و مگر نیازی هست که گفته شود این بازداشت به معنی درهم شکستن همه‌ی زندگی شما است؟ صاعقه‌ای است که یک‌سره بر سرتان فرود می‌آید، تزلزل روحی جان‌فرسایی است که برخی از مردم نمی‌توانند به آن خو بگیرند و در نتیجه دیوانه می‌شوند...

دنیا به تعداد هرچه موجود زنده هست، مراکز گوناگون دارد. هر یک از ما مرکز دنیا هستیم، و دنیا به هنگامی که صفیر «شما بازداشت‌ شده‌اید» از میان دو لب به سوی‌تان می‌آید، دو نیمه می‌شود.

اگر شما بازداشت شده‌اید، مگر ممکن است چیز دیگر در برابر این زلزله تاب بیاورد؟

اما مغز تاریکی‌گرفته‌ی قدرت فهم و درک این از ریخت‌افتادگی‌های دنیای هستی را از کف می‌دهد و باریک‌بین‌ترین آدم‌ها مثل ساده‌ترین آدم‌ها که در میان ما پیدا می‌شوند، در بهت و حیرت فرو می‌مانند و از تجربه‌ای که در سرتاسر یک عمر اندوخته‌اند، چیز دیگری جز این دو کلمه به چنگ نمی‌آورند: «من؟ چرا؟» سوال‌های که پیش از ما، میلیون‌ها و میلیون‌ها بار به زبان آمده است و هرگز جوابی نشنیده است.

بازداشت – در یک دم – به نحوی تحیرآور جابه‌جای‌تان می‌کند، به جای دیگران می‌برد، و از حالتی به حالت دیگرتان درمی‌آورد.

در این راه پرپیچ‌وخمی که زندگی ما باشد، چه در آن دقایق که با دلی شادمان مثل تیر رفته‌ایم و چه در آن دقایق که مثل روح لعنت‌زده کشان‌کشان پای برداشته‌ایم، بارها و بارها اتفاق افتاده است که از برابر پرچین‌ها و پرچین‌ها و باز هم پرچین‌ها – پرچین‌هایی از چوب کرم‌خورده، دیوارهای گلی، حصارهای بتونی یا نرده‌های آهنی – بگذریم. هرگز نپرسیده‌ایم که در پشت این پرچین‌ها و دیوارها و حصارها چه هست. نه از حیث جسمانی،‌ از راه چشم، نه از لحاظ فکری، هرگز در صدد برنیامده‌ایم که به آن سوی دیوار بنگریم اما درست در همین‌جا است که سرزمین گولاک، جلوی چشم ما، در دوقدمی ما، آغاز می‌یابد. درباره‌ی این پرچین‌ها چیز دیگری هم هست که باید گفته شود: هرگز در این دیوارها به وجود دریچه‌ها و درهای بسته‌ی بی‌شماری که سخت چفت شده‌ است و به دقت در پرده‌ی استتار مانده است، پی نبرده‌ایم. بسیار خوب، این درها، همه‌ی این درها، برای ما ساخته شده بود، و اکنون یکی از این درها، شوم و منحوس سرتاسر باز شده است در صورتی که چهار دستِ آدم، چهار دستِ سفید که عادت به کار کردن ندارند، اما می‌توانند بگیرند، می‌توانند خوب چنگ اندازند، پای‌مان، دست‌مان،‌ گریبان‌مان، شابکای‌مان، گوش‌مان را می‌گیرند و مثل کیسه به درون تاب‌‌مان می‌دهند. در صورتی که پشت سرمان، دری که به سوی زندگی گذشته‌مان باز می‌شد، تا قیامت به روی‌مان کوفته می‌شود.

ادامه دارد...

منبع: الکسانر سولژنیتسین، «مجمع‌الجزایر گولاک» ترجمه‌ی عبدالله توکل، خواندنیها، شماره‌ي ۹۱، سال سی‌وچهارم، شنبه ۱۲ تا سه‌شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۵۳، ص ۳۴.

نظرات بینندگان