سرویس تاریخ «انتخاب»؛ وقتی دربارهی پرافتخارترین دستاوردهای او پرسیدیم، صدام گفت: «ساختن عراق... از کشوری که مردمش پابرهنه بودند، بیسوادی ۷۳ درصد بود، درآمدها پایین بود، تا جایی توسعهیافته شدیم که آمریکا ما را تهدید دانست. همهجا مدرسه است، بیمارستان است، و درآمد شخصی پیش از از جنگ با ایران خیلی بالا بود. پیش از سال ۱۹۹۱ برق به هر روستایی رفته بود، و جادههای زیادی ساخته شد... حتی آمریکاییها که وارد خاک عراق شدند تحت تاثیر توسعهی کشور قرار گرفتند. ما از صمیم قلب به مردم خدمت کردیم و خدا اجر آن را داده است.» بعد از این همه پیشرفت، آیا صدام مسئول افول عراق نبود؟ «آیا مسئول جنگیدن بودم؟ بله، من این تصمیم را گرفتم – ایران خواستار صلح با ما نبود. اگر خمینی [پشت مرزها متوقف میماند و نمیخواست بخشهایی از سرزمین عراق را تصرف کند]، افکار عمومی اکثریت عراقیها را به خودش جلب میکرد... ولی با تغییر جهت، هدف واقعی خودش را نشان داد و گفت که هدفش رسیدن به کربلاست و نه مرز... ولی کویت ناخن پای عراق بود. شاخهای عراق در کویت شکست.» وقتی از او پرسیدم که چشمانداز عراق را در صد سال آینده چطور میبینید، گفت: «آن دست خداست. من میبینم که عراق ظرف پنج سال از دست آمریکاییها آزاد شود.»
آخرین جلسهام با صدام به صحبت با او دربارهی تاریخ عراق گذشت. کوتاهترین جلسهای بود که با او داشتم، فقط بیستوپنج دقیقه طول کشید. هدف اصلی این بود که به او بگویم دارم عراق را ترک میکنم و جانشینم را به او معرفی کنم. نگران بودیم شاید صدام از دیدن چهرهای جدید ناراحت شود و همکاری را متوقف کند.
نباید نگران میشدیم. صدام داشت مرا از پا درمیآورد ولی خودش از این روند خسته نشده بود. این اتفاق بعد افتاد. خیلی صمیمانه دربارهي جلساتمان حرف زدم و به صدام گفتم که چقدر از بودن با او لذت بردهام. بروس به صدام گفت که آقای استیو ناچار است به ایالات متحده برگردد، و آقای بیل جانشین من خواهد بود.
صدام دستهایش را در هوا تکان داد، آشفته بود از اینکه قرار است همسخنی دیگر داشته باشد. گفت: «منظورتان این است که باید دوباره به همان سوالات جواب بدهم؟» به او گفتیم که جانشین من تمام گزارشها را خوانده و به خوبی از آنچه تاکنون بحث شده مطلع است. بعد وداعی کوتاه کردم: «میخواستم از شما به خاطر تعامل با ما در مکالمههامان دربارهي تاریخ تشکر کنم. گرچه مواقعی بوده که دربارهی برخی چیزهای مشخص با هم اختلاف نظر داشتیم، ولی از شما به خاطر اشتیاق به صحبت با ما دربارهي آنها سپاسگزارم. خیلی متاسفم که ناچار شدم در این شرایط با هم بنشینم و حرف بزنیم. با وجود این، حالا که با هم ملاقات کردهایم، حس میکنم که درک بهتری از شما و کشورتان نسبت به قبل دارم و به این خاطر از شما ممنونم.»
سرِ پا ایستادم و دستم را به سوی صدام دراز کردم. آنچه بعد اتفاق افتاد واقعا غافلگیرکننده بود. صدام دستش را دراز کرد، دست مرا گرفت و اجازه نمیداد که بروم. سپس وداعنامهی خود را گفت: «میخواهم بدانید که من از هم از مصاحبت با شما لذت بردم. دلیل اینکه من و شما با هم اختلاف نظر داریم این است که شما جایی که باید باشید هستید و من اینجا هستم [اشارهاش به محیط زندان بود]. من از آن دسته سیاستمدارانی نیستم که این طرف و آن طرف میروند و چیزهایی میگویند فقط برای اینکه چیزی گفته باشند. ولی از شما میخواهم وقتی چیزی میگویم به حرفم گوش بدهید، همین که به واشنگتن برمیگردید و شغل مهمتان را دنبال میکنید، از شما میخواهم به یاد بیاورید که منصف و بیطرف باشید. اینها شریفترین صفاتی هستند که هر انسانی باید داشته باشد.»
صدام از من خواست تا دانش خود را در مسیر خیر به کار بگیرم. به سختی میتوانستم به خاطر بیاورم که دقیقا بعد از این چه گفت، چون برای نخستین بار از زمان دیدار با او ذهنم قفل شده بود و نمیتوانستم یادداشت بردارم. در پنج دقیقهی بعد یا بیشتر در تنگنای او گیر کرده بودم. او سیاستمدار بود و همزمان که خداحافظی میکرد از مهارتهای سیاسیاش دربارهي من بهره میبرد. مردم از من میپرسند، چرا این کار را کرد. بروس و جانشینم، بیل، هر دو به من گفتند که صدام کمترین اهمیت را به خداحافظی آنها داد ولی در مورد تو قضیه فرق میکرد. چه چیزی باعث شد که من خاص جلوه کنم؟ بخشی از مشایعت کردن صدام ناشی از رسمی عربی بود تا مهمانان احساس کنند که اقامتشان کوتاه بوده و خداحافظیشان ناراحتکننده است. او از این قاعده پیروی میکرد که عراق، کشورش است و ما در آنجا مهمانیم؛ مهمانانی ناخوانده. به نظرم بخشی از آن ناشی از این بود که صدام تا حدودی برایم احترام قائل بود چون پیش از ملاقات با او سالها وقت صرف شناختنش کرده بودم. فهمیده بود که باید در برابر من گارد داشته باشد و اگر از گفتن حقیقت سر باز بزند او را به چالش میکشم، و بخش دیگری از آن احتمالا به خاطر به آرامش رسیدن بود. این آدم ناخوشایند که کشتارها و نقض حقوق بشر را در کارنامهاش داشت، میدید که سرانجام همهچیز تمام شده است.
پایان.
منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور»، تهران: ترجمهی هوشنگ جیرانی، کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۱۶۴-۱۶۶.