متن حاضر از سخنرانی انتظار دکتر علی شریعتی استخراج شده است: «.. انتظار هم یک اصل فکری اجتماعی و هم یک اصل فطری انسانی است؛ به این معنا که اساسا انسان موجودی است منتظر و هر که انسانتر، منتظرتر، و همچنین جامعه بشری، به معنای اعم، دارای "غریزهی انتظار" است، چه جامعهی طبقاتی، چه جامعهی ملی و چه جامعهی گروهی و بر اساس همین اصل است که اعتقاد به مسیح از ابتدا در جوامع بشری وجود داشته و به همین دلیل است که تاریخ میگوید همهی جامعهها بزرگ جامعههای منتظرند.... چه، جامعه موجود زندهای است و موجود انسانی زنده، منتظر است و اگر منتظر نباشد حرکت نمیکند و تن به آنچه هست میدهد.... انتظار، سنتز تضاد میان دو اصل متناقص با هم است: یکی "حقیقت" و دیگری "واقعیت". فرض کنیم ما به یک حقیقت و به یکدینی معتقدیم و اعتقاد داریم که دین، برحق است و انسان را، نجات و عدالت را، استقرار میدهد و، چون حق است و حقیقت پیروز است و این کتاب بهترین کتاب و این پیغمبر بهترین پیغمبر است و این راه راهی است که انسان را به کمال و نجات سوق میدهد، این اصول اعتقادی و حقیقی است که ما به آن معتقدیم، اما واقعیت ضد اینها را نشان میدهد.
ما معتقدیم که قرآن برای نجات بشریت آمده و پیغمبر برای رهایی انسان از ظلم و زور و اشرافیت و خونپرستی و قومیت و ذلت و استضعاف و استثمار و مبارزه با جهل و عقبماندگی آمده و معتقدیم که علی و فرزندان او و رهبران شیعه جانشینان پیغمبرند و عقیده به تشیع ضامن نجات و هدایت انسان است و، اما واقعیت خلاف این حقیقت را به ما نشان میدهد. میبینیم که تا پیغمبر سرش را به زمین گذاشت، باز همان آش شد و همان کاسه و نظامی که بر تاریخ حکومت میکرد، کم کم ادامه پیدا کرد. نه حقیقت بهجا ماند و نه عدالت و نه بشریت نجات پیدا کرد. نه ظم از بین رفت و نه انحراف و فریب و دروغ، آنموقع به نام کسری و قیصر بر مردم حکومت میکردند، حال به نام خلیفهی پیغمبر، چه فرقی دارد؟ ... این تضاد میان "واقعیت باطل حاکم" و "حقیقت نجاتبخش محکوم" را جز "انتظار" به پیروزی جبری و قطعی حقیقت نمیتواند حل کند، مگر اینکه حقیقت را به کلی انکار و دندان طمع پیروزی عدل و نجات و آزادی را برای همیشه بکشیم و به آنچه که پیش آمده تمکین کنیم.... "انتظار" جبر تاریخ است. این مساله برای روشنفکران که با مکتبها و فلسفههای علمی تاریخ آشنایی دارند، بینهایت شورانگیز است. من که در این گوشهی از زمین و این لحظهی از تاریخ منتظرم تا در آیندهای که ممکن است فردا و یا هر لحظهی دیگر باشد، ناگهان انقلابی در سطح جهانی به نفع حقیقت و عدالت و تودههای ستمدیده روی دهد که من نیز در آن باید نقشی داشته باشم و این انقلاب با دعا خواندن و فوت کردن و امثال اینها نیست، بلکه با پرچم و شمشیر و زره و یک جهاد عینی، با مسؤولیت انسانی معتقد با آن است و اعتقاد دارم که آن نهضت طبعا پیروز خواهد شد، پس به جبر تاریخ معتقدم، نه به تصادف و تفرقه و گسستگی تاریخی.... در اینجا تفاوت میان خوشبختی تاریخی و بدبینی تاریخ به خوبی دیده میشود. من وقتی به صورت منفی منتظرم، بدبینی تاریخی دارم؛ چون معتقدم که نظام زندگی در استقرار و تقویت و توسعه فساد است؛ اما اگر به صورت مثبت منتظر باشم، به تاریخ خوشبینم؛ زیرا معتقدم که نظام جبری تاریخ در پیروزی قطعی عدالت است و این نشان میدهد که عقیده انتظار مثبت و انتظار منفی چقدر با هم متضادند.... انتظار به این عنوانی که در تشیع هست، سه دوره را به هم متصل میکند: دوره اول، نبوت و دورهی دوم، امامت و پس از آن، غیبت است که در آن، نه نبوت وجود دارد و نه امامت حکومتی عینی دارد.
اصل "نیابت امام" که با آن وجهاش گفتم چگونه اصل انحطاط آوری است، در این وجههاش اصلی مترقی است و نشان میدهد که این سه دوره چگونه به هم پیوسته است. اول دورهی نبوت، بعد امامت که تسلسل دورهی نبوت است و سپس دورهی علم که ادامه امامت است. از آغاز بشریت تا انتهای زمان، فلسفهی من میتواند مسیر تاریخ بشری و تسلسل حوادث را در یک پیوست جاری علمی منطقی توجیه کند. منتظر، هم از نظر فکری و هم از نظر عملی و مادی، یک انسان آماده است (منتظری که در شیعه بود، نه آنچه امروز هست.) ... بررسی چند سؤال؛ چرا در تشیع باید این منجی فرزند امام حسن عسگری باشد؟ من به آن بحثهای کلامی کار ندارم.
به عنوان یک جامعهشناس میگویم: اگر منجی، در تشیع، این قید فرزند امام حسن بودن را نمیداشت و شخص مشخصی نمیبود، هر قلدری و هر پاچهورمال ماجراجویی که موعود استعمار یا مولود استبداد و مزدور استثمار است، میتواند خود را به عنوان موعود تاریخ و هم موعود ملل و مجری حق و عدالت جا بزند و از همه نیروهای منتظرین برای سوار شدن بر گرده خلق کمک بگیرد. چنانکه خیلیها با تاویلات و مغالطهها گرفتند، اگوست نهم در زمانی که مردم یهود منتظر مسیح بودند و همواره از شهرها برای استقبال او بیرون میآمدند، آمد و گفت آنکه منتظرش هستید من هستم. یکی از القاب اگوست نهم «مسیح» است؛ و باز در قرن نوزدهم دیدیم که ظرف ۷ سال از شمال آفریقا تا خلیج فارس ۱۷ امام زمان رویید و در سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۸۷۰ که نهضت عدالت و آزادیخواهی و مبارزات کارگری در فرانسه و آلمان و انگلستان شروع شده بود، در تمام کشورهای اسلامی از چین و شمال و غرب آفریقا گرفته تا ایران، امام زمان سازی درست شده بود. بنابراین وقتی که نجاتبخش و رهبر به این قید مقید گردد که از عرب و قریش و بنیهاشم و از احفاد پیغمبر و از پدر و مادر معین و دارای نام و لقب و کنیه مخصوص است، راه را برای هر ادعای دروغی میبندد و باعث میشود که آنها هرگز نتوانند نقشی را جز یک داستان موقتی و یک حادثهسازی در تاریخ بازی کنند. میرزا علیمحمد و میرزاحسینعلی را نمیشود با این قیدهای مشخص جور کرد. در کشورهای اسلامی، که مثل شیعه چنین قیدی ندارند، برای دیکتاتورها و سلاطین، چون آتاتورک و فؤاد اول و غیره، عدهای از متملقین لقبباز و شجرهساز حرفهیی کوشیدند یک چهره مهی موعود بسازند! از این مهمتر اینکه این قید که جزو توجیه فلسفی و بینش مکتب ماست، میخواهد ثابت کند که تسلسل پیوستهای از اول آدم و هابیل تا آخرالزمان در یک جبهه به رهبری پیامبران و پیشوایان در پیشاپیش تودههای ستمدیده در برابر نظام ظلم و زور و فریب وجود دارد.
تاریخ عدالتخواهی یک جریان پیوسته است، حوادث متفرقهای نیست که مثلا یک مرتبه اسپارتاکوس بیاید، یک مرتبه ابراهیم به بتشکنی برخیزد، در زمانی حادثه قیام و نجات اسیران به رهبری موسی علیه فرعون رخ دهد و در مکانی تصادفی تاریخی پیغمبر اسلام را با بردهداران و تجار قریش و امپراتوری ستمگر درگیر [سازد]و در آینده نیز ممکن باشد اتفاقاتی پراکنده و گاه به گاهی از این نوع پیش آید و یا نیاید، پیروز شوند یا نشوند و... مبارزه به خاطر آزادی و عدالت مثل یک رودخانه در بستر زمان جریان دارد، ابراهیم است، موسی است، عیسی است، محمد است، علی است و حسن است و حسین است و همین طور تا آخرالزمان – که این نهضت پیروزی جهانی پیدا میکند - ادامه دارد. اعتقاد به اینکه این منجی نهایی تاریخ بشر، دنباله ائمه شیعه و دوازدهمین امام است، به این معناست که آن انقلاب جهانی و پیروزی آخرین، دنباله و نتیجه یک نهضت بزرگ عدالتخواهی علیه ظلم در جهان است، و در طول زمان، نهضتی که در یک دوره، نبوت و رهبریاش کرد و بعد از خاتمیت، امامت و سپس در دوران طولانی غیبت، علم. چرا زره پیغمبر؟ باز اتصال تاریخ است، نجات دهنده انسان و پایدار کننده نظام عدالت در جهان زره پیغمبر اسلام را بر تن دارد، چون ادامه دهنده راه او است. چرا پرچم بدر؟ از این رو پرچم پدر را در دست دارد تا نشان دهد نهضت و جنگی که در انتهای تاریخ برای استقرار عدالت آغاز میشود، درست همانند جنگ بدر است که در اسلام برای استقرار شریعت و حقیقت آغاز شد و همچنان که در بدر اولین پیروزی را اسلام – که آخرین نهضت نبوت است - به دست آورد، این انقلاب هم – که آخرین نهضت عدالت است - جنگ بدر دومی است که به پیروزی بزرگ عدالت در سطح جهان منجر خواهد شد و این انقلاب با آن نهضت پیوسته است و دو حادثه نیست، یک جنگ است، در دو جبهه. چرا ۳۱۳ تن؟ برای اینکه مجاهدانی که پیروزی بزرگ را در بدر به دست آوردند و برای اولین بار شرک و جنایت و اشرافیت را شکستند، ۳۱۳ نفر بودند، کسانی هم که در اولین گام با فریاد دعوت امام برمیخیزند، ۳۱۳ تن خواهند بود. این انقلاب نتیجه نهایی آن جهان و پیروزی نهایی آن مجاهدان است، یعنی بدر یک جنگ موقتی در گذشته نبود که بعد در تاریخ گم شود و دنبالهاش قطع گردد و آن پیروزی در شکستهای بعدی از میان برود. چرا شمشیر علی؟ و چرا مرکز، کوفه؟ شمشیر علی را در دست دارد تا شیعه و معتقد به علی و معتقد به آزادی و حقیقت نپندارد که علی در کوفه کشته شد و آن خون به خاک ریخت و همه چیز پایان پذیرفت. تاریخ باز دوباره این خون را احیا میکند و علی – یعنی آن حقیقتی که در آنجا شکسته شد - دو مرتبه پیروز میشود.
آن انقلاب تحقق یافته نهایی و این جهانی حقیقی بود که ظلم و اشرافیت و جهل، آن را در کوفه شکست دادند، اما نه برای همیشه؛ استبداد بر آزادی پیروز شد، اما نه برای همیشه، یعنی بشریت به حکومت علی میرسد و علی علیرغم حکومت تقدس و تعصب جاهلانه، خیانت جاهطلبان و قدرت دشمنان مردم، به تاریخ باز میگردد و به سراغ انسان میآید؛ و دجال؟ داستانی که از دجال در اخبار و احادیث اسلامی است، درست قهرمان پیکاسو است. انسانی که یک چشم در وسط پیشانی دارد و آن باصطلاح مارکوزه انسان یک بعدی است، نظام پلید حاکم بر جهان ما نظامی یک بعدی است که انسان را با یک چشم مینگرد و انسان مسخ شده در این نظام نیز جهان و حیات را با یک چشم مینگرد و آن هم با چشم چپ (چپ به معنای فارسی آن) و این دجال، افسونگر ذهنهاست و مسخکننده انسانها؛ مظهر نظام فرهنگی و روحی و ضد انسانی حاکم بر انسان آخرالزمان است؛ و سفیانی؟ یعنی نظام ضد این نهضت، یک نظام ابوسفیانی است که نظام سیاسی حاکم بر انسان است که به بندآورنده سرهاست؛ و شمشیر علی است که دو مرتبه در آخر تاریخ باز بر ضد این دو نظام فریب اندیشهها و بندگی سرها بلند خواهد شد. مرد سفیانی که این نهضت را میکوبد، مظهر یک تسلسل تاریخی و وراثت قدرت ستم در طول زمان است، آنچنانکه منجی موعود وارث نهضت عدل در طول زمان است. چرا مسیح در رکاب این امام است و بعد رجعت است؟ یعنی تمام راهبران و پیشوایان عدالت و حقیقت بازمیگردند (نمیخواهم این را اثبات کنم که به چه «صورت» باز میگردند؛ چون اینها از مسائل کلامی و تحقیقی و خیلی علمی است) و این بدان معناست که نظام محکوم در تاریخ که حقیقت بود و رهبران آزادی و عدالت و انسانیت که همه به شمشیر ستم و زور فرو شکسته شدند و نتوانستند رهبری جهان و بشریت را به دست گیرند، پس از آن انقلاب جهانی و نابودی نظامهای سفیانی و دجالی دوباره احیا میشوند. که للباطل جوله و للحق دوله؛ و اعتقاد به انتظار، اعتقاد به این است که وعده خداوند در قرآن برای مسلمانان و همچنین ایدهآل هر انسان ستمدیده و آرزوی همه تودههای محروم تحقق پیدا خواهد کرد و جامعه بیطبقه، بیستم، بیظلم، بیتزویر و جامعهای که در آن انسان، عدالت، قسط و حقیقت برای همیشه حاکم خواهد بود، و هرگز بازیچه ستمکاران و فریبکاران نخواهد شد، علیرغم همه عاملان نیرومند مسلح فساد و ظلم پیروز میشود.
و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فیالارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. استضعاف اعم از استبداد و استعمار و استثمار و استحمار است. طبقهای به وسیله استبداد به بیچارگی میافتند و این استضعاف سیاسی است، طبقهای به وسیله غارت و ربودن ثروت استثمار میشوند و این استضعاف اقتصادی است و کسانی با اندیشه و فکر و تعقل – به وسیله نیروهای استحمارگر که زیربنای استبداد و استثمارند – استحمار میشوند و این استضعاف عقلی و شعوری و احساسی است. اما این تودهها در طول تاریخ مستعضف بودند؛ یعنی همواره با شلاق ستم یا نظام اسثتمار و یا جادوی فریب، در همه رژیمهای حاکم بر سرنوشت خود، از نجات خویش ناامید شده و خودشان در تواناییشان نمیدیدند که بتوانند چنین نظامهای هولناکی را از بین ببرند. این نوید خداوند است خطاب به این طبقه در جهان و اعلام نجات قطعی انسان محکوم و زوال جبری قدرتهای غاصب و حاکم بر زمین.
«ما اراده میکنیم بر کسانی که در زمین به ضعف و زبونی فکری یا سیاسی یا اقتصادی زندگی گرفتار و به ذلت و عجز در زمین گرفته شدهاند، منت گذارده و آنها را پیشوایان انسان قرار دهیم و وارثان زمین» نمیگوید که این طبقه بیچاره و ضعیف را از زیر بار ظلم نجات بدهیم، بلکه میگوید رهبری را به آنها بدهیم و آنها را سر کار بیاوریم تا حکومت بشریت به دست مردم «طبقه زبون شده تاریخ» بیفتد. «نجعلهم ائمه» اینها را امامان و پیشوایان زمین قرار بدهیم. «ونجعلهم الوارثین» و وارثین تاریخ، آنچه که در زندگی و زمین، در طول تاریخ، در انحصار قدرتهای غاصب بوده است. «ان الارض یرثها عبادی الصاحون»، زمین را بندگان درستاندیش درستکار به ارث میبرند. میبینیم «انتظار» یک نوید و عامل خوشبینی تاریخی است، عامل توجیه وراثت مبارزه، تسلسل تاریخی، جبر تاریخی، ایمان به عدالت و پیروزی حقیقت و ایمان به نابودی قطعی ستم و ظلم و پلیدی در سرنوشت انسان و ایمان به اینکه تاریخ در زندگی نوع بشر بر روی همین زمین و پیش از مرگ، نه در قیامت و پس از مرگ، به پیروزی ستمدیدگان و نابودی ستمکاران منتهی خواهد شدد. منتظر، انسان مسلمان متعهدی است که هر لحظه در انتظار انفجار قطعی نظامهای ضد انسانی است و همواره خود را برای شرکت در چنین انقلاب جهانی و بدر دومی که با شمشیر علی و زره پیغمبر و به دست فرزند پیغمبر و علی برپا میشود، آماده میکند؛ و بنابراین، انتظار مذهب اعتراض و نفی مطلق نظام حاکم و وضع موجود است، در هر شکلی، انتظار نه تنها از انسان سلب مسؤولیت نمیکند، بلکه مسئولیت او را در سرنوشت خودش و سرنوشت حقیقت و سرنوشت انسان، سنگین، فوری، منطقی و حیاتی میکند. مذهب انتظار که یک «فلسفه مثبت تاریخ»، یک «جبر تاریخ»، یک «خوشبینی فلسفی»، یک «عامل فکری و روحی حرکتبخش، تعهدآور و نظامهای حاکم» در طول قرون است، و اکنون فلسفه منفی بدبینانه «تسلیم و رضا» شده است، این اصل کلی را ثبت میکند که وقتی یک جامعه منحط میشود و بینش پیروان یک فکر منحرف، فکر مترقی و مذهب منطقی متحرک و سازنده نیز نقش منحط و منفی و تخدیری پیدا میکند و در جامعه مسلمین و بهویژه شیعه، فاجعه این است.