پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : محمد مرسي، رييسجمهور مصر، پس از شركت در جلسه وزراي خارجه اتحاديه عرب در قاهره، سخناني را ايراد كرد كه واجد اهميت است. وجه مثبت اين سخنان را ميتوان در مقايسه با سخنان حماسي آن دسته از رهبران عرب ديد كه پس از به قدرت رسيدن از طريق كودتا، خود را رهبر انقلاب معرفي و با تكرار چند شعار سوسياليستي و قومي، كارها را تمامشده فرض ميكردند، و با ارائه چندين سخنراني آتشين، صدر و ذيل عالم و آدم را به يكديگر وصل كرده و حساب همه را كف دستشان ميگذاشتند و چنين القا ميكردند كه به زودي صهيونيستها را روانه دريا ميكنند، مرتجعين را به زبالهدان تاريخ ميريزند و امپرياليسم و وابستگان داخلي آنان را از صفحه روزگار محو ميكنند. پس از آن هم چيزي نخواهد گذشت كه وحدت عربي را برقرار ميكنند و با شعار «امه عربيه واحده، ذات رساله خالده» (ملت يگانه عربي، داراي رسالت جاودان)، تودههاي درمانده از فقر و شكست و تحقير را به جوش و خروش درميآورند. اين اتفاق از كودتاي عبدالناصر و ژنرال نجيب در مصر آغاز شد.
سپس كودتاهاي پي در پي در سوريه و در پي آن كودتاهاي عراق (از عبدالكريم قاسم تا صدام) و كودتاي قذافي در ليبي، كودتاي يمن شمالي و جنوبي و سودان و... با شدت و ضعفي تكرار شد، و حتي در يك مقطع به وحدت موقتي سوريه و مصر هم رسيد (1958) و جمال عبدالناصر، رهبر جمهوري متحده عربي شد، ولي اين وحدت بيش از چند ماه طول نكشيد و وضعيت به مدار سابق برگشت. از شعارهاي سوسياليستي و ناسيوناليستي هم آبي گرم نشد و به جاي برابري و پيشرفت، فقر و عقبماندگي اقتصادي در خاورميانه بيشتر از بسياري ديگر از كشورهاي توسعهنيافته بود و اگر درآمدهاي نفتي را نداشتند، معلوم نبود كه وضع امروز عراق و كشورهاي جنوبي خليج فارس و الجزاير و ليبي، بهتر از يمن و سومالي و سودان باشد. آخرين كسي كه پرچم اين ناسيوناليسم را بلند كرد، صدام حسين بود كه كشور عراق را درگير سه جنگ خانمانسوز كرد. (جنگ عليه ايران و سپس كويت و در نهايت اشغال از سوي غرب) از شعار دهان پركن مبارزه با اسراييل و ريختن يهوديها به دريا هم چيزي نگوييم بهتر است كه خفت و خواري اصلي جهان عرب، ناشي از همين شكستهايي است كه به طور مكرر از اين جمعيت چند ميليوني خوردهاند. جالب اينكه بيشتر هزينههايي كه براي تقويت نظامي اين كشورها به بهانه مقابله با اسراييل انجام شد، صرف سركوبهاي داخلي يا فعاليتهاي نظامي غيرمرتبط با اسراييل شده است. از دخالت نظامي مصر در يمن گرفته تا سركوب كردها در عراق، حمله عليه ايران و كويت و بحران فعلي سوريه و كشتار فلسطينيها به دست ارتش اردن و نيز جنگ داخلي لبنان، همه و همه حكايت از ادعاهاي به غايت بلندپروازانه رهبران كودتايي جهان عرب در 6 دهه گذشته و در عين حال، عملكردهاي به غايت ضعيف و خفتآور آنها دارد. در ميان آنان، فقط جمال عبدالناصر اين حسن را داشت كه پس از شكست در جنگ شش روزه، استعفا دهد تا حداقل بخشي از مسووليت را بپذيرد. هرچند اين استعفا در نهايت به سرانجامي نرسيد، ولي همان شكست او را دقمرگ كرد. اما ساير رهبران كودتايي-عربي در اين حد هم شهامت نداشتند تا مسووليتي را بر دوش كشند. گمان نميكنم هنگامي كه صدام حسين به وسيله سربازان امريكايي از دخمهاش بيرون آمد، وزني كم كرده و خراشي بر چهرهاش افتاده بود.
اگر از اين منظر به سخنان مرسي نگاه كنيم، فاقد شعارهايي آنچناني است. هرچند او نخستين رييسجمهور در جهان عرب است كه از طريق يك قيام و انقلاب مردمي واقعي و با يك ساز و كار دموكراتيك بر سر كار آمده، ولي اين مساله موجب نشده كه دچار توهم شود و سخنان آنچناني بيان كند.
ولي از زاويه ديگري ميتوان گفت نوعي خوشخيالي و تناقض نيز در سخنان آقاي مرسي ديده ميشود. آنجا كه ميگويد اتحاديه عرب بايد هرچه سريعتر و مقتدرانهتر براي پايان دادن به مسائل جاري سوريه وارد عمل شود. همچنين آنجا كه ميگويد تهديد عليه هيچ يك از كشورهاي عربي و نقض حاكميت آنان قابل قبول نيست.
ولي واقعيت اين است كه اتحاديه عرب در مقامي نيست كه براي حل مسائل سوريه وارد عمل مقتدرانه شود. اگر نفوذ اين اتحاديه يا در واقع در اينجا دو كشور عربي قطر و عربستان را در مسائل سوريه با نقشي كه تركيه، ايران، غرب، روسيه و چين در آنجا ايفا ميكنند مقايسه كنيم، نقشي بسيار ضعيف و حاشيهيي است و حتي اگر اين نقش اثرگذاري هم داشته باشد، از طريق تركيه و غرب اثرگذار است. اگر تركيه و غرب در سوريه دخالت نكنند، قطر و عربستان و ساير كشورهاي عربي هيچ كاره محسوب ميشوند. حتي در جريان ليبي هم نقش قطر، مكمل غربيها بود و به صورت مستقل معنايي نداشت. علت هم روشن است، زيرا آنان فقط به پول متكي هستند كه به تنهايي قادر به پيشبرد راهبردهاي سياسي نيست. به همين دليل هم آقاي مرسي نميتواند در مقام رهبري اتحاديه عرب قرار گرفته و از اين زاويه مسائل آن را حل كند.
اما تناقض سخنان آقاي مرسي نيز از همين جا آغاز ميشود كه نقض حاكميت يك كشور عربي را قابل قبول نميداند، در حالي كه دخالتهاي كشورهاي ذينفع در سوريه، مدتهاست كه اين حاكميت را نقض كرده است و كشورهاي عربي كاري جز تاييد و رد گفتاري در برابر آن نميتوانند انجام دهند.
مشكل آقاي مرسي اين است كه براي «اتحاديه كشورهاي عربي» بيش از آنكه در ظرفيت و توانش باشد، حساب باز كرده است، همانطور كه عبدالناصر براي «اتحاد عربي» با تنوعات اقتصادي، قومي و... فراوان چنين حسابي باز كرده بود. اگر 40 سال زمان لازم بود تا رسالت جاودان ملت يگانه عرب رنگ ببازد، به احتمال فراوان، براي رنگ باختن ذهنيت موجود به چهار سال هم نيازمند نيست. شكلگيري اتحاديه عرب با هدف وحدت امت عربي، محصول رهبران كودتايي بود كه گمان ميكردند فارغ از تفاوتهاي زياد ميان كشورهاي عربي، ميتوانند وحدت را ميان آنان برقرار كنند.
ولي اگر قرار باشد كه انقلاب عربي تمام رژيمهاي مستبد آن را براندازد، وحدت ميان نيمهدموكراسيها با تفاوتهاي زياد (قطر و كويت با درآمدهاي سالانه بالاي 50 هزار دلار و يمن و سودان با حدود هزار دلار) به طور يقين شدني نيست. اين به شرطي است كه در همه آنها دموكراسي محقق شود. در غير اين صورت وحدت از اساس بلاموضوع خواهد بود.
* منبع: اعتماد