سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
-بعد از پروندهی تقی شهرام کجا بودید؟
بعد از آن متولی فرقان شدیم و آقای لاجوردی کارهای فکری فرقان را به من سپرد. من برای اکبر گودرزی روی برگه سؤال مینوشتم و به بازجوها میدادم. حتی با کریمی و شهرام جلسهی دوستانه داشتیم ولی هیچ وقت رودررو بازجویی نمیکردم. مثلاً روی برگه سؤال مینوشتم و میگفتم این را به اکبر گودرزی بدهید. از تمام فرقانیها سؤال میپرسیدیم ولی در عین حال، برای فرقان نهضت اصلاحگری هم گذاشتیم همین آقای لاجوردی که میگویند خون آشام است، هفتهای نبود که با بچههای فرقان نماز جمعه نرود یا هفتهای نبود که با اینها به منزلشان نرود. چند نفر را جمع میکرد و مثلاً به خانهی علیرضا شاه بابابیگ میرفت.
-فکر کنم در میان همهی فرقانیها شاه بابا بیگ آدم خیلی متصلبی هم بود؟
بله، همین طور است. در آن، جمع اکبر گودرزی و شاه بابابیگ از همه متصلبتر بودند، ولی شهید لاجوردی در مسائل عاطفی خیلی تبعیض نمیگذاشت که طرفش چه کسی است؛ مثلاً میگفت: «میخواهیم شیرینی بگیریم برویم به خانهی شاه بابابیگ سر بزنیم. حالا او هر موضعی که میخواهد داشته باشد این را قبول کنیم که صله ارحام و محبت خوب است. خانهی «حمید احمدیان و دیگران هم به همین ترتیب میرفتیم. آقای لاجوردی این رسم را داشت و با آنها همکاری میکرد، حمام میرفت، نماز جمعه میرفت قبل و بعد از لاجوردی هیچ کسی را مثل او نداشتیم. البته ایشان در عین حالی که با آنها رفیق بود هیچ چیز از احکامشان کم نمیکرد. آن حکمی که میداد، محکم و قوی و بدون تعارف بود.
بعد از پایان پروندهی فرقان کجا رفتید؟
بعد از فرقان مقداری درگیر کودتای نوژه بودم اطلاعاتی که در ماجرای کودتای نوژه به دست آمد و سرنخ شد، با یک تلاش شبانه روزی جمعآوری شد.
-میگویند مسعود کشمیری هم در ستاد ضد کودتا خیلی رفت و آمد داشت.
بله، مسعود کشمیری نشان میداد که خیلی فعال است و واقعاً هم خیلی فعال بود. به هر حال با جریان کودتا هم مماساً برخوردهایی داشتیم و در این جا هم باز کارهای بازجویی را بررسی میکردیم. بعضی موقعها بر سر قرارهای آنها میرفتیم؛ بعضی موقعها آنها باج میدادند و ما میرفتیم باج را میگرفتیم و توی پروندهشان میگذاشتیم. اینها نمایشگاه ماشین داشتند و پول فراوانی داشتند که میگفتند این پول را بگیرید و پروندهی ما را انجام ندهید که ما میرفتیم این کار را میکردیم.
یک بار یکی از مهرههای کلیدی و افراد مؤثرشان خودش را به دیوانگیزده بود. میگفت: «با من مصاحبه کنید من آدم بسیار مهمی هستم هر چه میخواهید بپرسید. » میخواست از زیر بازجویی در برود. او را بردیم. ناهارخوری به او گفتم: «من اوریانا فالاچی هستم. میخواهم با تو مصاحبه کنم و این مصاحبهام با توجدی است. به بچههایی هم که آنجا نشسته بودند، گفته بودم شما جذبهی خودتان را از دست ندهید. ما میگفتیم و او میگفت و همهاش هم چرت و پرت او چرت و پرت میگفت، من هم چند تا رویش میگذاشتم و جواب میدادم یک دفعه خندهاش گرفت و گفت: «تواز من دیوانهتری! » به او گفتم: «حالا که من از تو دیوانه ترم بنشین و درست اطلاعاتت را به اینها بده! » بعد موضوع، منافقین موضوع مهمی شد بنی صدر هم مورد اطلاعاتی آن چنانی نداشت و بیشتر دنباله رو منافقین بود لذا بخش التقاط از این جا شکل گرفت و در درون بخش التقاط گروههایی مثل آرمان مستضعفین و فرقان و همه اهمیت خود را از دست دادند و تمام بخش التقاط به منافقین مشغول شد. این موقع هنوز فاز نظامی منافقین شروع نشده بود. من مسئول بخش التقاط سپاه شدم بعدتر که فاز نظامی شروع شد، گروه دیگری به التقاط پیوستند و برادر دیگری مسئول التقاط شد و من قائم مقام التقاط شدم. در این دوره منافقین آن قدر برای کشور مشکل ایجاد کرده بودند که برنامهی ما این بود
که هر شب یک تیم عملیاتی شش نفره و دو نفره مسئول شب باشند. آن موقع آقا محسن رضایی مسئول واحد اطلاعات سپاه بود. من یادم است آقا محسن به ما گفت: برنامهی مسئولان شب را بنویسید. ما برای دو هفته برنامه را نوشتیم و به او دادیم. گفت: حداقل برای یک ماه را مینوشتید ما گفتیم بگذارید این دو هفته را دوام بیاوریم، بعدش برای دو هفتهی دیگر مینویسیم. او هم خندید ما شوخی کرده بودیم، ولی شوخی به جایی بود؛ چون همان ایام ما توی ستاد بودیم و منافقین ستاد را با ده دوازده گلوله آرپی جی زدند. هر کس که از خانه بیرون میآمد معلوم نبود زنده بر میگردد یا نه؛ مثل همین مهدی رجب بیگی که ترورش کردند
-مهدی رجب بیگی از بچههای واحد بود؟
رجب بیگی از بچههای خط امام بود و با واحد اطلاعات سپاه همکاری میکرد. خلاصه وضعیت خیلی خطرناک شده بود و هر روز در تهران شاید مثلاً ده مورد شهادت داشتیم.
-وقتی منافقین مقرسپاه را با آرپی جی زدند شما خودتان در مقر بودید؟
بله من خودم هم بودم آن قدر موج انفجار شدید بود که وقتی میخواستیم به طبقهی اول یا طبقهی دوم، بیاییم احساس میکردیم نمیتوانیم برویم. انفجار ۷ تیر تازه انجام شده بود. وقتی که مجاهدین با آرپیجی به مقر سپاه حمله کردند و انفجارها صورت گرفت، ما نمیدانستیم این انفجارها از داخل است یا از بیرون صورت میگیرد. بلافاصله فهمیدیم که انفجارها از بیرون است و آرپی جی میزنند ارتعاشات به حدی بود که ساختمان میلرزید و ترکشها به شدت به اطراف میخورد ولی به جز دو سه تا مجروح سطحی، تلفاتی نداشتیم. آنها ساختمان را میزدند تا کل واحد را از بین ببرند. آن موقع هم درجات خیلی معنا نداشت و اتاقهای ما همه کنار هم بودند. مثلاً اتاق آقا محسن رضایی آن جا بود اتاق من این جا بود و بقیه هم به همین ترتیب برای ما باورکردنی نبود که چطور هیچ کس شهید نشد. بعد از آن، من با دو نفر دیگر از بچهها به مسجد رفتیم و تفالی به قرآن زدیم که برای هر سه نفرما آیهی ان الله یدافع عَنِ الذین آمنوا» آمد. یکی از کسانی که تفال زد، خود من بودم که برای من هم همین آیه آمد یکی از معجزاتی که ما دیدیم، همین بود.
-شما با سعادتی هم برخوردی داشتید؟ نه زیاد. فقط در حد همین سؤالاتی که از او داشتم. -شما با اعدامش موافق بودید؟ بی نظر بودم، چون در جریان اعدامش من را قاضی قرار ندادند. با اعدام تقی شهرام مخالف بودم، ولی جریان سعادتی در دست من نبود که نظری داشته باشم. -سعادتی را بچههای دادستانی اعدام کردند؟ بله، سعادتی را بچههای دادستانی برده بودند