سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
ادامه گفتگو با یکی از اعضا گشت عمار
-این ملاتهایی که میگویید چه بودند؟
مطالب را روی کاغذهای پوستی مینوشتند و دفترچههای کوچکی درست میکردند و این اطلاعات را به همدیگر منتقل میکردند گزارش دهی میکردند.
-به صورت رمز؟
بعضیهایشان به رمز بود ولی بقیه کوتاه کوتاه بود ما همان اول از ملاتها در آوردیم که اینها در روز ۵ مهر برنامه دارند
-در روز ۳ مهر تشخیص دادید که اینها قرار است در ۵ مهرچه کار کنند؟
قرار بود در چند نقطه تجمع کنند و شعار بدهند.
-فکر کرده بودید که این تجمعات به حملات مسلحانه منجر شود؟
وارد فاز نظامی شده بودند بحث برخورد مسلحانه نبود ولی معلوم بود قرار است در چند نقطه از شهر تجمع کنند و اعلامیه پخش کنند شعار بدهند و تظاهرات کنند. گشت عمار از این دست برکات زیاد داشت شهیدی به اسم آقای اسفندیاری از مدرسه عالی بازرگانی دادیم یکی از بچهها به دستش تیر خورد و انگشتش قطع شد ولی تلفات دیگری نداشتیم همزمان با ما گشت «القارعه کمیته هم بود که بیشتر نقش نا امن کردن شهر را داشت و دستگیریهایی هم که نوعاً انجام میداد یا کشته میشدند یا میکشتند. کار نظامی میکردند و آدمهایش هم با لباس غیرنظامی گشت میزدند. آنها هم از یک بعدی کار خودشان را کردند.
- ماجرای ۵ مهر را تعریف میکنید؟
جزئیاتش خیلی یادم نیست فقط داستان شهید مهدی رجب بیگی یادم هست که هم در دانشکده فنی هم کلاس بودیم هم در آموزش و پرورش با هم درس میدادیم و هم در دفتر سیاسی جهاد سازندگی مشغول بود. آدم خوش فکر و تحلیلگری بود. خانهشان در خیابان ولی عصر پایینتر از سه راه جمهوری بود من عملیاتی نبودم و برای ۵ مهر مأموریتی نداشتم شهروند عادی بودم یادم نیست کجا بودم ولی یادم هست قبل از ظهر بود که شنیدم ایشان تیر خورده است و ایشان را به بیمارستان بردهاند. ایشان در ساختمان جهاد بود که صدای شعارها را میشنود وقتی میآید، پایین او را میزنند حدسزده میشد. ایشان را با شناساییزده بودند آقای رجب بیگی هم در گشتهای ما میآمد.
-۵ مهر اتفاق میافتد و ترورهای مجاهدین انجام می. شود. شما چه کار میکنید؟
ادامه دادیم.
-تا چه تاریخی؟
تاریخش یادم نیست، ولی تا جایی که دیگر مطمئن شدیم این روش ما جواب نمیدهد.
غیر حرفهای بودیم.
-تا بهمن ماه ۱۳۶۰ طول کشید؟
یادم هست ضربات بهمن ماه که مطرح شد ما هنوز در عمار حضور داشتیم. فکر میکنم گشت عمار تا سال ۱۳۶۱ هم بود مجاهدین در ۱۲ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ هم ضربهای خوردند که محمد ضابطی و اعضای اصلی بخش اجتماعی کشته شدند آن موقع هم گشت عمار بود ولی دیگر داشت تغییر ماهیت میداد و جزء اطلاعات سپاه میشد تا آن موقع ما از طرف سپاه پشتیبانی میشدیم ولی ارتباط سازمانی با سپاه نداشتیم. البته پشتیبانی عملیاتی و نه پشتیبانی فردی چون بچههای گشت عمار پول نمیگرفتند، حتی ما که تمام وقت آن جا بودیم اما عضو سپاه نبودیم پول نمیگرفتیم ولی بخش عملیاتی اسلحه و ماشین و تجهیزات میگرفتند.
-شما در اطلاعات میمانید؟
گشت دچار تحولاتی شد بعد از مدتی از توابین هم برای گشت استفاده کردیم، در حالی که اوایل این طور نبود و بچههای گشت از بچه مسلمانهایی درست میشد که همدیگر را خوب میشناختند بعد از مدتی که دیگر روشهای ما جواب نمیداد از استفاده کردیم اطلاعات سپاه آنها را در اختیار ما میگذاشت و ما با آنها برای گشت میرفتیم البته هیچ کدام اثر بخشی دوره اول را نداشت توابین مؤثر بودند ولی آدمهای خیلی دانه درشتی پیدا نشدند. بیشتر اطلاعاتشان در شناخت آدمهای دیگر مؤثر بود، توابین هم تا مدتی بودند و به تدریج گشت عمار تبدیل به بخشی از سپاه شد. دوستان توصیه کردند که به اطلاعات بروم و از اواخر سال ۱۳۶۱ به اطلاعات سپاه رفتم.
تا چه زمانی در اطلاعات سپاه بودید؟
تا سالی که به وزارت اطلاعات منتقل شدم
چه سالی میشود؟
سال ۱۳۶۳ که وزارت اطلاعات تشکیل شد و من به همراه عدهای از بچههای اطلاعات سپاه به وزارت اطلاعات رفتیم و عدهای در همان اطلاعات سپاه ماندند. بعد از رحلت امام به تدریج در وزارت اطلاعات زمزمه جدایی سردادیم و بیرون آمدیم. من چند ماهی نرفتم چون موافقت نمیکردند؛ به نظرم اوایل ۱۳۷۰ انقطاعم از وزارت اطلاعات کامل شد. در دورهای که در اطلاعات سپاه بودیم بخش اطلاعات خارجی سپاه گفته بود ما امکان این را داریم که عدهای برای مأموریت انتحاری به خارج بروند و رجوی را بزنند و دنبال داوطلب میگشتند. عدهای داوطلب شدند.