سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سالهای اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب میباشد.
در اوایل جنگ ستاد جنگهای نامنظم تصمیم داشت که یک سیسـتم الکترونیک بیسیم در داخل تولید کند که انجمنیها یک قسمت سنگیناش را به عهده گرفتند. رشتههای مهندسی خوانده بودند و گفتند برویم کار الکترونیک را انجام بدهیم با بودجه اولیه ستاد جنگهای نامنظم آمدند شرکتی به اسم «انقلاب ما» را راه انداختند. حالا انقلاب ما یا انقلاب آنها خودش قصهای است.
آمدن این عضو انجمن، همزمان شده بود با آمدن گالیندوپل به ایران، حدود اسفند ۶۸ بود، هوشمندی را بردم هتل استقلال یکی از کسانی که با ما کار میکرد. فکر میکرد من دست گالیندوپل را گرفتم آوردم هتل از آن روز به بعد به شوخی آقای هوشمندی را گالیندوپل صدا میزدیم «گالیندوپل» نماینده سازمان ملل بود، برای اولین بار داشت میآمد، ایران آمدنش هم خیلی با آب و تاب بود.
دوره فراجنگ بود، بعد از تصویب قطعنامه؛ با هوشمندی که شروع کردم به حرف زدن دیدم نه مثل اینکه آدم معقولی است، منطقی هم حرف میزد. زرنگ ولی منطقی کم کم متوجه شدم جریان از چه قرار است. گفت: «آقا به خدا قسم من در آن شرکت سهم دارم، سهم منو میخوان بخورن» گفتم: نگران نباش درست میشه برگرد مشهد برو خانه بعداً با تو حرف میزنم.
مکثی کرد و با اضطراب گفت آقا اینها یعنی آن آقایی که اسم نبردم تصمیم گرفته بود بیاد شرکت روی من بنزین بریزه و منو بسوزونه به او اطمینان دادم که در امان است. خیالش راحت شد که کسی با او کاری ندارد و برگشت خانهاش انجمن هم فهمید ما با آنها حالا حالاها کار داریم و حسابرسی میکنیم و در کارمان هم جدی هستیم.
به هوشمندی پیشنهاد کردم برود شکایت کند و کار به دادگاه کشید انجمنیها بیکار ننشستند آمدند از طریق مرحوم مروی که آن موقع قاضی القضات بود؛ روی رأی دادگاه تأثیر بگذارند. این مطلب برای من روشن کرد اینها با چه شخصیتها و در چه مناصب بالایی ارتباط دارند و تا کجاها سایه انداختهاند تا اهداف شومشان به نتیجه برسد حق طرف را ضایع کردند رفتند مظلوم نمایی میکنند و بعد هم حکم میکنند که بله این هوشمندی انحراف فکری دارد اعتقاداتش خراب است و مشرک و کافر است راحت تهمت میزنند و کسی که عمری با خودشان هم مسیر بوده را ناجوانمردانه طرد میکنند.
شمشیر کشیده بودند و از پول نمیگذشتند و مصرانه دنبال ۵۱ درصد سهم هوشمندی و دوستش بودند. در این گیر و دار در تیم آقای هوشمند، یک کربلایی خلیل سالمی بود از معاودین عراقی، بسیار مرد متدینی بود، مدیریت حسینیه کربلاییهای چهارراه گلوبندک را داشت. بعدها با همسر شهید اقارب پرست ازدواج کرد حالا عقدههای انجمن دوگانه شده بود چرا که یکی از سران انجمنیها از ایشان خواستگاری کرد ایشان قبول نکرد و با کربلایی خلیل ازدواج کرد این عقدههای مادی و روانی یک جا سر باز کرد.
من رفتم دیدن آقای مروی فهمیدم با قاضی صحبت کرده، رفتم یک شرحی از ما وقع ارائه دادم و گفتم: ببینید حاج آقا من نه اومدم اعمال نفوذ کنم نه اومدم دادگاه رو تحت تأثیر بگذارم فقط اومدم یک حقیقت را به شما بگم انجمن داره از شما سوء وءاستفاده میکنه. ایشان نگاهی به من کرد و من برقی را در چشمانش دیدم گفت: قاضی آدم ظاهر صلاحی بود به نظرم بچهها هم در جلسه آمدند و مقداری که بیشتر صحبت کردیم ایشان توجیه شد و گفت باشه چشم به قاضی زنگ زد و گفت: اطلاعات جدیدی به دستم رسیده آن موضع قبلی منتفی است.
مرحوم مروی مردانگی به خرج داد جای دیگر هم این مردانگی را نشان داد. در جریان جلسه دانشگاه امام صادق که بعداً تعریف خواهم کرد. آقای ری شهری آن موقع ظاهراً در دادگاه ویژه روحانیت بود ایشان هم دادستان تهران بود. لذا آقای ری شهری من را هم به ایشان معرفی کرد آقای یونسی هم با تماس تلفنی که با قاضی پرونده گرفت مرا به او ارجاع داد. البته جلسه اولی که به ملاقات آقای مروی رفتم، همان ملاقات اولی که میخواستم به او بگویم داستان از چه قرار است بعد از آنکه برقی را در چشمانش انداخته بودم و مشتاق شده بود حقایقی را برایش تعریف کنم؛ خیلی دم درب مرا معطل کردند، من هم با بیشتر از نیم ساعت نشسته بودم همانجا شاید پررویی نشستم قاضی پرونده بعداً عوض شد و من باز دوباره رفتم و گفتم من پیگیر این قضیه هستم.
به قاضی گفتند باید کارشناس حسابداری اوضاع مالی شرکت را بررسی کند. گفتم اقا پرونده این است و باید رسیدگی بشود. من چه اعمال نفوذی کردم؟ اینجا یک زد وبندی صورت گرفته است من از نظر اطلاعاتی به این جمعبندی رسیدم که اینها دارند سوء استفاده میکنند میخواهند نصف سهام شرکت را بالا بکشند ولی ما کارمان حساب کتاب نیست شما یک حسابرس قهار بیاورید ولی منصفانه بنشیند حساب کند.
یک نفر را معرفی کرد و آمد بالای پنجاه سال کار حسابرسی کرده بود یک آدم تپل هیکلی بود که از سن من بیشتر سابقه کار داشت. نشست حرفهایمان را گوش کرد جمعبندی او همان حرفی شد که ما اطلاعاتیهازده بودیم. گفتم با این حال شما جدا حسابرسی کن اعضای انجمن از طریق آقای مروی به آن قاضی اول فشار آوردند که از رأیش کوتاه نیاید، ما با آقای مروی صحبت کردیم ایشان فشارش را برداشت و بعد ظاهراً انجمنیها با قاضی دوم و به نوعی با پشت پرده هماهنگ شدند. چون وقتی رفتم پیش قاضی دیدم آن قاضی داد و بیداد میکند که تو میخواهی رأی دادگاه را برگردانی. گفتم: نخیر من همچنین نظری ندارم اصلاً قصدم این نیست آمدهام یک توضیح از روند قبلی دادگاه بدهم قاضی حرفم را قبول نکرد و گفت: نه نمیپذیرم، آقا شما میخواهید دادگاه را تحت تأثیر قرار بدهید.
حرفی نزدم و از دادگاه آمدم بیرون، فهمیدم که با این قاضی کار کردهاند. مشخص بود پشت پرده با او ساختهاند تشکیلات ما هم یک خرده تحت تأثیر قرار گرفت و حالا من متهم شده بودم کار داشت بیخ پیدا میکرد، برای انجمن حیثیتی شده بود همه جوزه روی من فشار گذاشتند. آنها بالاخره بیکار نمینشستند، قاضی را ترسانده بودند که اگر این کار را نکنید ما ال میکنیم بل میکنیم ولی من کوتاه نیامدم کارم را پیش بردم با قاضی حرفزده بودیم و حسابرس هم گذاشته بودیم.