پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : گشودنِ [باب] فراموشي در تطابق است با آنچه كه پنهان ميشود. فراموشي، با
هر رخداد فراموش شده، [خود] رخداد فراموشي است. در فراموش كردن يك كلمه
مواجهه با اين امكان وجود دارد كه تمامي گفتار ميتواند فراموش شود، متوقف
ماندن در برابر كليت گفتار آنچنانكه فراموش شده باشد، و نيز توقف در
برابر فراموشي هماندازه گفتار. فراموشي موجب ميشود زبان در تماميت خود،
از طريق گردآوردن خويش در اطراف واژه فراموش شده، برخيزد. در فراموشي چيزي
وجود دارد كه از ما سر ميگرداند، انحرافي است كه از خودِ فراموشي ميآيد.
بين انحراف از گفتار و انحراف از فراموشي رابطهيي وجود دارد. هم از اين رو
است كه، حتي سخن گفتن از چيزي كه فراموش شده، گفتار فراموشي را ناتوان
نميكند، تنها از جانب خود سخن ميگويد.
حركت فراموشي
(1) هنگامي كه ما در حال از دست دادنِ يك واژه فراموش شده هستيم، آن [واژه]
هنوز از طريق همين فقدان به خود اشاره ميكند: ما كلمهيي در مقام چيزي
فراموش شده داريم، و بدين طريق آن كلمه را كه به نظر ميرسد ساخته شده براي
پر كردن «فقدان» و جايگاه آن كه گويي ساخته شده براي تظاهر كردن «به
حضور»، در غياب آن [چيز] دوباره تصريح ميكنيم. ما در واژه فراموش شده،
فضايي را بيرون از آنچه واژه از آن سخن ميگويد، از آنِ خود ميكنيم، و آن
اكنون ما را ارجاع ميدهد كه به سكوتش، دسترسناپذيرياش، ممنوعيتش و معناي
هنوز پنهانش برگرديم. در فراموشي يك واژه، ما درمييابيم كه ظرفيت فراموش
كردن براي گفتار ضروري است. ما سخن ميگوييم زيرا قدرتي براي از ياد بردن
داريم، و هر گفتاري كه در طريقهيي سودمندگرايانه عليه فراموشي به كار
ميرود (هر سخني از به خاطر آوردن، دانش دايرهالمعارفي) خطر- خطري به هر
روي ضروري- ارائه گفتار كمتاثير را نمايان ميسازد. از اين رو، گفتار
هيچگاه نبايد رابطه محرمانهاش را با فراموشي از ياد ببرد؛ به اين معني كه
گفتار بايد به گونهيي عميقتر فراموش كند، [بايد] در فراموشي، در ارتباط
با لغزيدني كه به بياحتياطي متعلق است؛ خود را نگاه دارد.
(2) هنگامي كه ما درمييابيم كه سخن ميگوييم زيرا قادر به فراموش كردنيم،
پي ميبريم كه اين توانايي فراموش كردن، تنها به قلمرو امكان تعلق ندارد.
از يكسو، فراموشي يك ظرفيت است: ما قادر به فراموش كردنيم، در نتيجه، قادر
به زندگي كردن، عمل كردن، فعاليت كردن، و به خاطر آوردن - حضور داشتن
هستيم: بدينترتيب قادريم سودمندانه سخن بگوييم. از سوي ديگر، فراموشي
ميگريزد. در ميرود. اين به سادگي به آن معنا نيست كه امكاني از طريق
فراموشي از ما گرفته و ناتواني قطعياي آشكار شده است، بلكه بيش از اينكه
امكان آن فراموشي باشد، لغزشي بيرون از امكان است. در همان زمان، وقتي كه
ما از فراموشي به مثابه يك قدرت استفاده ميكنيم، ظرفيت فراموش كردن، ما را
به يك فراموشي بدون قدرت احاله ميدهد، به حركتي كه ميلغزد و ميربايد:
خود انحراف.
زمان رنج: فراموشياي بدون فراموشي، بدون امكان فراموشي
«فراموش كردن آنچه خود را جدا از غياب و جدا از حضور حفظ ميكند، و با اين
حال موجب ميشود كه هم حضور و هم غياب به واسطه ضرورت فراموشي پيش آيند:
حركتي منقطع است كه ما بايد براي تكميل كردن جويا شده باشيم. - پس آيا
فراموش كردنِ همهچيز؟- به واقع نه همهچيز، و چگونه انسان ميتواند
همهچيز را فراموش كند، با توجه بر اينكه «همهچيز»، همچنين، چندان شامل
«واقعيت» فراموشي است، كه به عنوان برآيندي به كنشي معين و توام با محروميت
از ادراك امر كلي، فرو كاهيده شده است؟ - فراموش كردنِ همهچيز، چه بسا
فراموش كردنِ فراموشي باشد. - فراموشي فراموش شده: هر گاه من فراموش
ميكنم، كاري نميكنم جز از ياد بردنِ اينكه در حال فراموشيام. هرچند،
قدم نهادن به درون اين حركت مضاعفكننده، فراموش كردني دوچندان نيست؛ آن،
فراموش كردن در فراموشي، عمق فراموشي است، فراموش كردن عميقتر با
سرگرداندن از اين عمق كه فاقد هر امكاني از بودن است كه در ذيل آن آمده
است. - پس ما بايد در نقطهيي ديگر به جستوجو بپردازيم. - ما بايد همان
چيز را جستوجو كنيم، و به رخدادي وارد شويم كه نبايد به فراموشي سپرده
شود، و با اين حال، تنها به واسطه حالت تعليق فراموشي، تعين يابد. ـ ممكن
بود، مردن پاسخي درخور به نظر رسد. كسي كه ميميرد با فراموشي به پايان
ميرسد، و مرگ رخدادي است كه در تحقق فراموشي حضور مييابد.- فراموش كردن
مرگ گاه مردن، گاه فراموش كردن، و آنگاه، مردن و فراموش كردن است. اما چه
رابطهيي ميان اين دو حركت وجود دارد؟ ما نميدانيم. معماي اين رابطه،
معماي امكانناپذيري است».
فراموش كردن مرگ، مربوط كردن خود، به گونهيي بيملاحظه، ساختگي و طفره
جويانه، به امكاني كه مرگ خواهد بود، نيست؛ بر عكس، اين قدم نهادن به درون
رخدادي است كه ضرورتا ناموثق است، حضوري بدون حضور، يك آزمون بدون امكان.
از طريق حركتي كه ميربايد، ما به خودمان اجازه ميدهيم به سوي آنچه كه
ميگريزد (مرگ) معطوف شويم، چنانكه تنها رويكرد موثق به اين رخداد ناموثق،
به فراموشي تعلق گرفته است. فراموشي، مرگ: انحراف مطلق. اكنونِ فراموشي،
حدود فضاي نامحدودي را معين ميكند، آنجا كه مرگ به فقدان حضور عودت داده
ميشود. نگه داشتن خود در نقطهيي كه گفتار اجازه ميدهد فراموشي در
پاشيدگياش جمع شود و به گفتار آيد.
منبع:
Blanchot, Maurice,The Infinite Conversation , translated by Susan
Hanson, University of Minnesota Press, Minneapolis and London , 1993,
194-196pp