arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۹۲۴۹۱
تاریخ انتشار: ۱۰ : ۱۷ - ۰۱ بهمن ۱۳۹۱
سید مهدی شجاعی:

درحیرتم از آنها که وخامت اوضاع را می‌فهمند،اماحاضر به هیچ واکنشی نیستند

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

خیمه: آن روز سید حالش خوب بود و این، ما را که دوستش داریم، خوشحال می‌کرد. قصد کرده بودیم بیشتر به دغدغه‌های سیدمهدی شجاعی بپردازیم و کنارش نگاهی هم به «کمی دیرتر» بیندازیم. دغدغه‌هایی که در ظاهر دامنه آن از «کشتی پهلو گرفته» تا «دموکراسی یا دموقراضه» وسیع است ولی وقتی خوب کنکاش کنیم، در دین‌داری و مسلمانی خلاصه می‌شود.

برخی اظهارنظرهای دردمندانه این چندساله‌اش، فضای غبارآلودی اطرافش درست کرده و ما به دفتر نیستان رفتیم تا از میان غبارها، سیدمهدی شجاعی خودمان را پیدا کنیم. همانی که کتاب‌هایش را به جای روضه خوانده‌ایم و پای‌شان اشک ریخته‌ایم. او با همه ناملایمتی‌ها، هنوز دلش برای جوانان می‌تپد، غصه می‌خورد، درد دارد و نه اهل قهر است و نه با کسی سر خصومت دارد. حرف‌های این جنس آدم‌ها، شنیدنی است.

  

* کار اصلی برای شما نوشتن است؟

کار اصلی برای من نوشتن باید باشد ولی این که اغلب نیست یا نمی‌شود، خسرانی غیرقابل جبران است. خیلی از کارها ممکن است خوب باشند ولی برای من بهترین کار ممکن، محسوب نمی‌شوند. نکته‌ای که ما کمتر به آن توجه می‌کنیم این است که انجام هر کار خوبی معلوم نیست که الزاما اسباب تقرب شود و رضای خداوند را در پی داشته باشد. آنچه باید به پیشگاه خداوند عرضه کرد، عمل حسن نیست، احسن‌العمل است. بهترین کاری است که از عهده هر کسی بر می‌آید، بسته به توان و ظرفیت و استعداد و شرایط و نیازها و ... یعنی اگر من امکان و توان کار بهتر را دارم، نباید به انجام کار خوب راضی باشم یا رضایت بدهم. یکی از دوستان روحانی که انصافا خوش فکر است و اهل دل، می‌گفت: به اعتقاد من هر کاری جز نوشتن، بر تو حرام است حتی کاری که ممکن است برای خیلی‌ها پسندیده و ممدوح باشد و از قول مرجع تقلید عظیم‌الشانی نقل می‌کرد که درباره خودش گفته بود: من اگر بنشینم گوشه خانه و قرآن بخوانم با همه فضیلتی که خواندن قرآن دارد، برای من حرام محسوب می‌شود. این همه هزینه‌های مادی و معنوی و شهریه و سهم امام و اساتید بزرگ و عالی مقام و ... برای این نبوده که محصول من بشود بهره‌مندی شخصی از قرآن.

وظیفه من در این جایگاه این است که مفسر قرآن تربیت کنم و تحویل جامعه بدهم. وظیفه من نشر علوم و معارف قرآنی و فرهنگ اهل بیت است. این دوست ما می‌گفت: وقتی ابزار انجام کاری را به طور خاص در اختیار کسی قرار می‌دهند، طبعا در محاسبه و سوال و جواب هم، به طور خاص با او برخورد می‌کنند.

شما و اساسا دوستانی که نگاه تشویق دارند، همین دو تا و نصفی کار انجام شده را لحاظ می‌کنید و از سر لطف و اغماض چشمتان را بر 10‌ها کار انجام نشده می‌بندید در حالی که ترازوی حساب و کتاب از ذره و مثقال هم چشم‌پوشی نمی‌کند. من وقتی به سال‌های پشت سرم نگاه می‌کنم و کارهای زمین مانده پیش رویم و وقت‌های تلف شده و زمان‌هایی که صرف کارها و مسئولیت‌های اجرایی شده و اساسا همه اوقاتی که جز به خواندن و نوشتن گذشته، با همه وجود احساس غبن و خسران می‌کنم.

به یکی از دوستان می‌گفتم احساس مسافری را دارم که حدود سی سال پیش قرار بوده سوار اتوبوسی شود برای رفتن و رسیدن به شهر آرمانی‌اش. اما درست موقع سوار شدن، کسی یا کسانی بارهایی را به او سپرده‌اند تا موقتا مراقب‌شان باشد و این امانت‌ها و مراقبت‌ها و موقت‌ها، پیوسته و مدام تمدید شده و تکرار روزها و حرکت اتوبوس‌ها و نگاه حسرت‌بار و حرمان‌ها و افسوس‌ها و ... دست آخر، تنی خسته و جانی فرسوده و ... دل به رویای مقصد و مقصود خوش کرده.

 

یک نویسنده مذهبی نویس برای اینکه کارش درست در بیاید، در محاسبات شخصی‌اش، نسبتش را با اهل بیت چگونه باید تنظیم کند؟

اصل و اساس ماجرا این است که نویسنده قلم را برای چه به دست گرفته. اگر هر هدفی جز رضای خدا برای نویسنده مطرح باشد، به همان میزان از ارزش و درجه خلوص و نهایتا تاثیر‌گذاری اثر کاسته می‌شود. این که شما می‌‌بینید کاری که دل می‌نشیند و کاری دیگر علی‌رغم همه قوت‌های تکنیکی‌اش، دلنشین نمی‌شود، به این نقطه بر می‌گردد.

در طول تاریخ، همه بزرگان در کارهایشان مقید بوده‌اند که نیت قربه الی‌الله داشته باشند و میزان اخلاص در انجام اعمالشان را ارتقاء دهند. حس می‌کرده‌اند که خدا راهی را پیش رویشان قرار داده برای تقرب به درگاهش. پس باید مراقب باشند که این راه را درست طی کند. این نکته‌ای را که می‌خواهم عرض کنم شاید پذیرش و هضم آن کمی ثقیل باشد. ولی شما صرفا به عنوان یک دریافت شخصی به آن نگاه کنید. کار در ارتباط با خدا و اهل بیت به گونه‌ای است که تمام ارزش و اعتبار آن به نیت و میزان اخلاص بر می‌گردد تا آنجا که تحقق یا عدم تحقق عمل، کمترین جایگاه را پیدا می‌کند. به تعبیر صریح‌تر، این که شما با همه وجودتان و دل‌تان و اشیاق‌تان قصد می‌کنید قدمی در مسیر خدا و اهل بیت بردارید، آن قدم در کارنامه شما ثبت می‌شود و تبعات و برکات آن هم به شما واصل می‌گردد، حتی اگر آن قدم به هر دلیل، برداشته نشود، این که فرموده‌اند: الاعمال بالنیات، یک تعبیرش این است که از نظر خداوند، نیت و میزان خلوص آن در هر کار، ملاک ارزیابی و ارزش‌گذاری است. ولی تعبیر دیگرش می‌تواند این باشد که قصد و همت و اقدام جدی شما برای انجام یک کار، به منزله تحقق آن کار است چه آن کار محقق بشود، چه نشود.

مسئله دیگر، تلاش برای دستیابی به حداقل معرفت در باب اهل بیت (ع) است و به تبع آن حفظ حریم و حرمت آنان. مسئله‌ای که گاهی مرا اذیت می‌کند و _ متاسفانه هم در فضای مداحی زیاد است و هم در فضای نویسندگی_ فقدان معرفت و در نتیجه بی‌ادبی نسبت به ساحت اهل بیت (ع) است. شما در جامعه به هر صنف یا حرفه یا عرصه‌ای بخواهید ورود کنید، قطعا باید مقدماتی را طی کنید و مراحلی را پشت سر بگذارید و آموزش‌هایی را ببینید و تلمذهایی بکنید و تخصص‌هایی کسب کنید تا نهایتا در آن عرصه به منزلت و جایگاهی برسید اما متاسفانه عرصه ذکر اهل بیت، چه در صحنه مداحی و چه در صفحه قلم زدن فضای بی‌در و پیکر و بی‌ضابطه‌ای است کسی که مختصر صدایی دارد و چهار سال سابقه‌ای پای منبر و ذکر اهل بیت در جایگاه رفیع مداحی می‌نشیند و بی‌آنکه کم‌ترین بهره‌ای از علم و معارف اهل بیت (ع) برده باشد میکروفن به دست می‌گیرد و دین و دینار آخرت مردم را راهبری می‌کند مردم هم به واسطه ارادت خاص و خالص نسبت به اهل بیت دل می‌دهند و سر می‌سپارند و ... کوری عصا کش کوری دیگر. و ایضا در زمینه قلم و نویسندگی و ... این خطر خطر بزرگی است که دین و دنیا و معنویت و آخرت مردم را تهدید می‌کند.

یکی از تبعات این بی در و پیکری وقوع جسارت نسبت به ساحت اهل بیت است. کاملا پیداست که نمی‌فهمند از چه کسی و چه چیزی دارند صحبت می‌کنند. اگر انسان با معرفتی و بی‌ادبی در این آستان بپلکد و در لباس خدمت به سوء‌ ادب و سوء استفاده بیفتد به چنان قساوت قلبی دچار می‌شود که درمانش را هیچ جای دیگری نمی‌تواند پیدا کند. و از آن سو اگر با ادب و اخلاص و خضوع و خشوع سر بر این آستان بگذارد به چنان استغنایی می‌رسد که در هیچ جای دیگری نمی‌تواند پیدا کند و این خصوصیت منحصر به آستان اهل بیت است. هنرمند، شاعر و نویسنده پیرامون هر شخصیت یا موضوعی کار می‌کند هر قدر که آن شخصیت یا موضوع عظمت داشته باشد تاثیری به حال روحی و معنوی ندارد. هنرمند به لحاظ رشد و کمالات روحی و معنوی از جایی که هست تکان نمی‌خورد و قدمی فراتر نمی‌رود. اما در آستان اهل بیت هر قدر شما خودت را نزدیک‌تر کنی به رشد و کمال و اعتلای بیشتری می‌رسی و این محصول پیوند شماست و شخصیتی که برایش کار می‌کنید.

 

یعنی یک رابطه دو طرفه می‌شود؟

بله دقیقا. به همین دلیل انسان ضعف و قوت ارتباط را به روشنی حس می‌کند.

 

خب وقتی احساس کرد که این ارتباط قطع یا ضعیف شده چه باید بکند؟

باید بگردد و مشکل را پیدا کند.

 

یعنی نیازمند یک مراقبه مستمر است

همین طور است البته یک وقت است این تصور پیش نیاید که من توفیق یک چنین سیر و سلوک و مراقبه مستمری را پیدا کرده‌ام نکاتی است که در مقام حرف و نظر و تئوری دریافت می‌شود. به هر حال انسان در این مسیر باید دائم حواسش باشد که برای چه و برای که کار می‌کند و مراقبت دیگر در این مسیر این است که انسان قلمی را که در آستان اهل بیت توفیق خدمت پیدا کرده در مسیر دیگری به حرکت درنیاورد به مطامع دنیوی آلوده نسازد مدح کسی دیگر را نگوید قلمش را وسیله تخریب انسان‌ها قرار ندهد و خلاصه چنین قلمی را در مرکب نفسانیت نزند.

 

جناب شجاعی موضوع انتظار زمان ندارد چه شد که شما این روزها به فکر نوشتن کمی دیرتر افتادید؟

اسم این کتاب قبلا «آقا نیا» بود. برخی دوستان در مقام مشورت گفتند که این اسم، مسئله برانگیز است کسانی که اهل مداقه و مطالعه نیستند و حکم به ظاهر می‌کند و مبنای قضاوتشان را گفته‌ها و شنیده‌ها قرار می‌دهند. چنین اسمی مسئله‌دارشان می‌کند و جوگیری و جوسازی و باقی قضایا...عنوان «آقا نیا» را تلطیف کردیم و گذاشتیم: «لااقل کمی دیرتر بیا!» گفتند: همین اسم هم می‌تواند مسئله ساز شود می‌توانند بگویند در مقابل تقاضای تاخیر دارد این شد که اسم کتاب شیر بی‌یال و دم و اشکم شد. یعنی همین کمی دیرتر که می‌بینید.

و اما پاسخ به این سؤال که چرا حالا؟ در حالی که بحث انتظار فقط مربوط به امروز نیست گذشته از اینکه اگر این کتاب در هر زمان دیگری هم منتشر می‌شد می‌توانست با این سؤال مواجه باشد یا نباشد. پاسخ اصلی مطلبی است که من در جای دیگری به اشاره گفته‌ام و حالا کمی بازتر عرض می‌کنم شما اگر مجموعه آثار ناقابل مرا با هم و در کنار هم ملاحظه بفرمایید. با یک طراحی یا پلان کلی مواجه می‌شوید که هر یک از آثار علیرغم استقلال مثل قطعات پازل، بخشی از یک تصویر کلی را تأمین می‌کنند. یک عنوان این تصویر کلّی را تأمین می‌کنند. یک عنوان این تصویر کلی، وضعیت موعود یا مطلوب است یا مدینه فاضله یا هدفی که باید به سمت آن حرکت کرد.

بخش دیگر ترسیم وضعیت موجود است. طرح کاستی‌ها، نقد نقطه ضعف‌ها، تصویر آسیب‌ها و آفت‌هاست.

تذّکر و هشدار و توبیخ و تنبیه و تنبّه است و بخش سوم ارائه یک راه کار و ترسیم مسیر برای حرکت از وضعیت موجود به سوی وضعیت مطلوب. کتاب «کمی دیرتر». مثل بسیاری از آثار دیگر در این تقسیم‌بندی، زیر مجموعه نقد وضع موجود قرار می‌گیرد. «کمی دیرتر» به نوعی آسیب‌شناسی جبهه خودی است. همه ما عادت کرده‌ایم به انتقاد از دیگران. امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح دیگران را به شدت وظیفه خودمان می‌دانیم ولی اصلاح خودمان را به به کل از یاد برده‌ایم. در حالی که جامعه مجموعه‌ای از یکایک ما است. اگر هر یک از ما ابتدا خودمان را اصلاح کنیم، بخش عمده‌ای از جامعه اصلاح می‌شود و اصلاً نیاز به این همه بوق و کرنا و سازمان و نهاد و تشکیلات نیست. و اساساً اگر من درست باشم، نیازی نیست که دیگران را به راستی و درستی دعوت کنم. خود به خود و در علم این دعوت و اجابت اتفاق می‌افتد. کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم یعنی همین. و اگر درست نباشم و دیگران را به درستی دعوت کنم، این دعوت بی‌اثر و بی‌حاصل است. این بی‌اثر و بی‌حاصل بودن، شعار و تعارف و احتمال نیست. بر قوانین قطعی عالم مبتنی و متکی است. این نکته دقیقاً ‌رمز بی‌حاصلی اغلب کارهایی است که برای اصلاح و هدایت مردم صورت می‌گیرد. تا دعوت‌کنندگان به صلاح، خودشان صالح نباشند، اصلاح محقق نمی‌شود. این تذّکر یا تذکار یکی از مضامین کتاب «کمی دیرتر» است.

یک محور دیگر، بیماری نفاقی است که شیوعش روز به روز در پیکره جامعه بیشتر می‌شود. قرآن صراحتاً به انسان تشر می‌زند و انسان را مؤاخذه می‌کند که لم تقولون ما لاتفعلون؟ چرا حرف‌هایی می‌زنید که خودتان عمل نمی‌کنید؟!

خب. این فریاد و توبیخ و تشر زمانی ضرورت پیدا می‌کند که از دست موعظه و نصیحت کاری بر نیامده و زبان نرم و قول لیّن ناکام مانده. به فرمایش امیر‌المؤمنین کسی که گوشش بر فریاد بسته است چگونه می‌تواند نجوا را بشوند؟ کتاب «کمی دیرتر» به یک تعبیر دیگر فریادی است بر سر خودها و خودی‌ها.

 

گفتید یک برنامه کلی برای نوشتن دارید و بر اساس اتاق و پیش آمدها نمی‌نویسید. اما انگار الان به داد زدن رسیده‌اید؟ الان دیگر کشتی پهلو گرفته و «آفتاب و حجاب»‌در این برنامه جا ندارد؟

کتاب «سقّای آب و ادب»‌که برای 10 سال پیش نیست. سقّا هم کار جدید است. به موازتش حتماً باید این کار انجام شود.

البته از لحاظ استقبال و ارتباطی که مخاطب با آن پیدا می‌کند و ساختار نوشتار، «کشتی پهلو گفته» کمی متفاوت بود. انگار آن اثر چیز دیگری بود.

بله. از یک نظر می‌شود گفت که «کشتی پهلو گرفته» با هیچ یک از آثار دیگر قابل قیاس نیست. هم‌چنانکه منشاء همه برکات در عالم حضرت زهرا سلام‌الله علیهاست. اما در اینکه سقای آب و ادب به لحاظ ادبی و تکنیکی سطحش پایین‌تر از آثار دیگر باشد، من کمی حرف دارم. البته به دنبال یک نقد محکم و استوار در مورد سقا می‌گردم. چون هم‌چنانکه بارها گفته‌ام همه این آثار به نوعی سیاه مشق و آزمون خطاست برای نزدیک شدن به خلق آثاری در خور شأن اهل بیت علیم‌السلام ولی درباره سقای آب و ادب، وجه ادبی کار برایم موضوعیت فوق‌العاده داشته است. به دلیل بارز بودن وجهه ادبی شخصیت حضرت عباس علیه‌السلام. مقصودم از وجه ادبی مشخصاً ادبیات است. غیر از وجه تأدب به آداب که ایشان در آن سرآمد و سرسلسله‌اند. همان وجهی که در فرزندان و نوادگان ایشان نسل اندر نسل تجلی یافته و آنان را در شرع و ادب، مشهور ممتاز ساخته. بعضی از بزرگان گفته‌اند شاید یکی از وجود رفع‌الله رایت‌العباس که حضرت سجاد سلام‌الله علیه فرمود همین وجه شعر و ادب است که در فرزندان ایشان تداوم یافته. اما اینکه عرض کردم درباره سقای آب و ادب محتاج یک نقد دقیق و کارشناسانه‌ام، دلیلش تمهیدات خاص و تلاش‌های متفاوتی است که در تألیف این اثر به کار رفته. به فرض در فصلی از کتاب عناصر بسیار ظریفی در یک ترکیب ریزبافت کنار هم چیده شده تا معانی و مفاهیم خاصی را به مخاطب منتقل کند. اینکه ترکیب‌هایی از این دست توفیق انتقال مفاهیم مورد نظر را پیدا کرده یا نه؟ پاسخش از یک نقد هوشمندانه و دقیق بر می‌آید.

 

ولی با این حال انگار هیچ یک به پای کشتی پهلو گرفته نرسیده‌اند؟

اگر مقصودتان وجه اقبال عموم یاست. باید عرض کنم کشتی پهلو گرفته هم در سال‌های اول انتشار به اندازه امروز شناخته شده و محل توجه نبود و حتی به عکس مواجه با مظلومیتی غریب شد. در آن زمان من سردبیر مجله رشد جوان بودم و مجلات رشد توسط دفتر امور کمک آموزشی منتشر می‌شد که یکی از دفاتر زیرمجموعه سازمان پژوهش و تألیف کتب درسی بود. وقتی کتاب کشتی پهلو گرفته با نام و نشان این سازمان از چاپ درآمد و نمونه‌های اول آن به دست ریاست وقت سازمان رسید، ایشان با جدیت تمام قابل انتشار کتاب با آرم سازمان ایستاد به نحوی که کتاب در آستانه خمیر شدن قرار گرفت.

خدا رحمت کند آقای کوروش علی‌زاده را که در عملیات مرصاد شهید شد و درجاتش را متعالی گرداند، در همان ایام من و ایشان مشترکاً یک پروانه نشر گرفته بودیم به اسم نشر جوان. به آقای علی‌زاده پیشنهاد کردم که مسؤولیت انتشار این کتاب را خودمان به عهده بگیریم و آن را با آرم نشر جوان منتشر کنیم. ایشان بسیار استقبال کرد و من به ریاست سازمان گفتم به جای خمیر کردن کتاب اجازه بدهید جلد آن را بکنیم و جلد جدیدی چاپ کنیم با آرم نشر جوان و صحافی مجدد و روانه بازار کنیم. اگر به مشکل خورد که زیانش به عهده ما و اگر فروش رفت از آن شما. ایشان پذیرفت و چاپ اول کتاب با تیراژ پنج یا ده هزار-دقیق یادم نیست- روانه بازار شد و به لطف خدا مورد استقبال قرار گرفت و در مدتی کوتاه چاپ اول تمام شد در حالی که تقاضا رو به افزایش بود.

اگر اشتباه نکنم چاپ دوم هم با آرم انتشارات جوان منتشر شد و به سرعت فروش رفت و تعجب و حیرت مسئولان سازمان را برانگیخت. (داخل پرانتز بگویم گاهی دیده‌ام که دو سه نفری از به اصطلاح منتقدان که چاپ مستمر و تیراژ رو به افزایش کتاب طی چندین سال را به هیچ طریقی نمی‌توانند هضم کنند. خریدهای دولتی از سوی نهادها و سازمان‌ها را باعث و بانی این تیراژ متفاوت و بی‌سابقه- تا امروز بالای پانصدهزار نسخه- قلمداد می‌کنند در حالی که خودشان با نفوذی که در بخش‌های مربوط به کتاب در سیستم‌های دولتی دارند بهتر از هر کس می‌دانند که ماجرا از این قرار نیست و مشکل‌شان با کتاب و تیراژ آن از چه جنسی است. و داب من اساساً جدی گرفتن و پاسخ گفتن به حرف‌هایی از این دست نیست. خب بگذریم و این پرانتز را ببندیم) بعد از یکی - دو چاپ وقتی دیدند که مشکلی پیش نیامد و به عکس استقبال خوبی هم شد، داوطلب چاپ‌های بعدی کتاب شدند و این ماجرا همزمان شد با تأسیس انتشارات مدرسه توسط سازمان به این ترتیب کتاب در اختیار انتشارات مدرسه قرار گرفت و بیش از بیست چاپ کتاب توسط مدرسه انجام شد تا سال‌های اخیر که تجمیع همه آثار در انتشارات نیستان تحقق پیدا کرد و انتشار این کتاب هم مثل بقیه کتاب‌ها توسط نیستان ادامه یافت. غرض اینکه کشتی پهلو گرفته هم در ابتدا فراز و نشیب‌های خودش را داشت و حالا هم اقبال عمومی نسبت به سقای آب و ادب کمتر از سال‌های اول کشتی پهلو گرفته نیست.

 

امّا این روزها جناب سید مهدی شجاعی بیشتر، فریاد می‌زند. قبلاً فریادهای بلندتر از این هم در پارک دانشجو از شما شنیده‌ایم اما آن زمان کنار پارک دانشجو کارهای دیگری هم بود. الان چیز دیگری می‌بینیم. این فریادها را شما با مسیر کلی مغایر می‌بینید؟

خیر در همان فضاست. الان برخی از حرف‌های من همان‌قدر عکس‌العمل برانگیز است که آن زمان پارک دانشجو بود. با این تفاوت که شرایط اجتماعی و فرهنگی ما در سال‌های اخیر خیلی تنزّل کرده است و طبیعی است که فریادها بلندتر و پررنگ‌تر شود. هر یک از ما اگر محاسبه منصفانه‌ای نسبت به خودمان داشته باشیم، متوجه می‌شویم که در طول دو - سه دهه اخیر لااقل از حیث ایده‌آل‌ها و آرمان‌هایمان چقدر تنزّل پیدا کرده‌ایم. اگر کسی از بیرون به ما نگاه کند، این تنزّل در حدّ سقوط را به روشنی در می‌یابد. ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که اگر کسی اشتباهی را تذّکر بدهد مجرم شناخته می‌شود. خلاف و انحراف و گناه و بی‌اخلاقی چنان رایج و موجّه شده که وقوعش اسباب تعجب نیست، اعتراض به آن اسباب تعجب است. من بیشترین حیرتم از کسانی است که مطمئنم وخامت اوضاع را می‌فهمند و بعضاً در گفت‌وگوهای شخصی و خصوصی این درک را بروز می‌دهند ولی به طور علنی و آشکار حاضر به هیچ واکنشی نیستند و هیچ قدمی در جهت اصلاح بر نمی‌دارند.

 

شکل این واکنش‌ها باید چگونه باشد که تعبیر دیگری از آن نشود؟ شما مخاطب عمومی و جوان دارید و زمانی که این فریاد شما را می‌شنوند ممکن است تعبیر دیگری بکنند. مثلاً‌این برداشت شود که دعوای شما در این حرف‌ها با بعضی از کسانی باشد که الان سیاست را به دست گرفته‌اند. مرتبط با دلخوری‌های سال 1388باشد.

کجای این حرف‌هایی که می‌زنم جنسش با حرف‌هایی که قبلا می‌زدم متفاوت است؟ این همراهی نویسنده با جامعه که من ادعای آن را دارم در عمل هم باید پیرو آن باشم. وقتی شما مشکلات را مشفقانه و دلسوزانه و با هدف اصلاح مطرح کنید از چه چیزی باید هراس داشته باشید؟ اتفاق بدی که در حال رخ دادن است این است که آنهایی که مورد نقد من هستند، می‌فهمد چه می‌گویم ولی جلوه سیاسی به حرف می‌دهند تا مشخص نشود که من چه می‌گویم. نمی‌خواهند اصل حرف معلوم شود. کتابی اخیراً درآمده است به نام حرف‌هایی که کهنه نمی‌شوند که بعضی از یادداشت‌های منتشر شده من در مجله نیستان است. در مقدمه نوشته‌ام بعضی حرف‌ها به دلیل مهم بودن کهنه نمی‌شوند و بعضی به دلیل اینکه شرایط عوض نمی‌شود کهنه نمی‌شوند و این کتاب به دلیل دوم؛ یعنی عوض نشدن شرایط کهنه نیست.

بنابراین حرف‌های من ربطی به 2 سال اخیر ندارد. اگر واقعاً من مدیر، درست عمل کنم، زیر دست من نمی‌تواند اتفاق نادرستی بیفتد. اگر مردم ما دچار بی‌اخلاقی می‌شوند، باید به خودمان که مسئولیتی داریم برگردیم و اگر ما درست شویم همه چیز درست می‌شود.

 

بله از آن زمان که ما یادمان هست آقای شجاعی تند و تیز حرف‌هایشان را مطرح کرده‌اند. یک سری یادداشت‌های اجتماعی و بعضاً طنز هم داشته‌اند. یک سری دینی هم داشته‌اند. اما در این سال‌ها این دو به هم رسیده است. چرا؟ چرا دین را در این صحنه‌ها آورده‌اید؟

از دیدگاه من این یک تولد طبیعی است. من معتقدم که سال‌ها ما به دنبال اهداف آرمانی بوده‌ایم و الان باید یکی‌یکی شروع کنیم به اصلاح. اول باید از خودمان شروع کنیم و کم‌کم این دامنه را گسترش بدهیم. اینکه شما می‌گویید تلفیق این دو با هم، شاید درست باشد. این ترسیم وضع موجود است و در عین حال ترسیم شکل مطلوب و کیفیت رسیدن از وضع موجود به وضعیت مطلوب. این اتفاق در آثار قبلی من هم افتاده است.

 

شما دوره‌ای به کار مطبوعاتی مشغول بودید تجربه مطبوعات چطور بود؟‌

زیاد در کار مطبوعاتی معطل شدم. من تجربه مطبوعاتی را خیلی مفید می‌دانم ولی معتقدم ماندن بلند مدت در مطبوعات برای کسی که می‌خواهد کارهای عمیق و اساسی بکند مضر است. معتقدم تجربه نوشتن در مطبوعات و روزنامه‌نگاری خیلی مفید است و تجربه کوچکی نیست اما زیادش انسان را فرسوده می‌کند. کار مطبوعاتی به شما این توان را می‌دهد که هر وقت در هر زمینه‌ای که اراده کردید، بتوانید بنویسید. اولین‌ کارهایی که در قالب کتاب از من چاپ شد،‌چیزهایی بوده که قبلاً در قالب مطبوعات منتشر شده بود. زمانی که کار مطبوعاتی منتشر شده بود. زمانی که کار مطبوعاتی می‌کردم چه در روزنامه جمهوری و چه در رشد جوان حواسم بود که مطلب یک بار مصرف ننویسم. به عنوان مثال فرازهایی از نهج‌البلاغه یا ادعیه مأثوره از اهل بیت را ترجمه می‌کردم که بعدها بتواند در قالب‌های دیگر قابل عرضه باشد. هم‌چنانکه ترجمه قرآن و نهج‌البلاغه و ادعیه بعد از آن هم ادامه پیدا کرد. معتقدم که چه از قرآن و چه از نهج‌البلاغه ترجمه مطلوب به زبان امروزی نداریم و یکی از قله‌های ایده‌آل من رسیدن به این توفیق است.

 

شما به عنوان کسی که با متون دینی زیاد سروکار دارید، برای نسل امروز چه زبان و ادبیاتی را برای ترجمه قرآن می‌پسندید؟

یک آزمون و خطاهایی کرده‌ام تا این زبان را پیدا کنم. قرآن سخت‌تر از نهج‌البلاغه است. این زبان باید به گونه‌ای باشد که هم قداست کلام آسمانی حفظ شود و هم امروزی باشد. رسیدن به این نقطه تلاقی سخت است. نمی‌دانم فیلمنامه بیست قسمتی یعقوب‌ترین یوسف را ملاحظه فرموده‌اید یا نه.

این فیلمنامه ساخته نشد ولی به شکل کتاب منتشر شد. پیدا کردن جنس زبان برای دیالوگ‌های یک واقعه تاریخی متعلق به چند هزار سال پیش دشوار بود. زبانی که در عین فاخر بودن روان و امروزی و قابل درک باشد. زبان ترجمه قرآن تقریباً شبیه این زبان است. زبانی که در دیالوگ‌های فیلمنامه یوسف به کار رفته.

در مورد نهج‌البلاغه یکی از کسانی که زحمت بسیاری کشیده مرحوم سید جعفر شهیدی است. ولی در ترجمه ایشان هم اغلب روانی متن، ارتباط برقرار کردن با آن و فهم آسمان آن فدای وجود ادبی به ویژه پارسی‌نویسی و سجع و ایجاز شده. البته از این عرض من خدای نکرده سبک شمردن زحمات طاقت فرسای ایشان برداشت نشود. اگر بخواهیم حق مطلب ادا شوید باید بگوییم که نهج‌البلاغه اثری ترجمه ناپذیر است-با مفهوم تعارفی که ما از ترجمه می‌فهیم. یعنی انتقال همه وجوه یک متن به زبان دیگر - ترجمه نهج‌البلاغه با رعایت همه وجود امکان‌پذیر نیست. کاری را هم که بنده مشغولم ترجمه نیست. صرفاً دریافت است. تلاشی است برای نزدیک شدن به ساحت کلام امیر‌المؤمنین. کلامی که جز معجزه عنوان دیگری بر‌ آن نمی‌توان گذاشت.

باور من این است که اگر جوانان ما با نهج‌البلاغه آشنا شوند و با آن انس بگیرند و به عبارتی در مکتب نهج‌البلاغه تربیت شوند. همه حرف‌های دیگر و دیگران در نگاه‌شان رنگ می‌بازد. اگر جوانان ما در مکتب نهج‌البلاغه تربیت شوند. کامل‌ترین انسان‌های روزگار خواهند شد. خب. زدن یک پل بین جوانان و نهج‌البلاغه از اصلی‌ترین وظایف و رسالت‌های ماست و شخص من باید وظیفه‌ام را در این میان پیدا کنم و ببینم که چقدر از این خلاء را می‌توانم پر کنم.

 

چه کتاب‌های می‌خوانید، جناب شجاعی؟

قرآن و نهج‌البلاغه بنیان همه کتاب‌هاست. البته من سعی می‌کنم از بین رمان‌هایی که در ایران در می‌آید بهترین‌ها را بخوانم چون در ادبیات ما الان مسیر داستان‌نویسی خیلی منحرف شده و خیلی کارهای بی‌سروته چاپ می‌شود. شعر را خیلی دوست دارم و به نظرم بیدل در شعر حرف اول را می‌زند. از آن معادنی است که هر چه استخراج کنی. تمام نمی‌شود.

در ادبیات خارجی هم سعی می‌کنم ترجمه‌های برجسته را بخوانم. کارهای ماریو بارگاس یوسا مثل «سور بز» آثار نویسنده ژاپنی که نیمه پنهان را نوشته است. سابقاً خیلی کارهای مارکز را دوست داشتم. داستان‌های ا هنری و جفری آرچر را هم خیلی دوست دارم.

نظرات بینندگان