از دور توی صحرا دیدم دندانساز ایستاده است سه نفر فرنگی هم پیشش ایستادهاند؛ یکی تلغرافچی زنجان بود، دو نفر دیگر یکیش مرد بود یکی زن. دیگر فرنگی از این مرد و زن گُهتر و کثیفتر ونجستر من ندیدهام، مردکه بسیار کثیف، زَنَکه صد درجه کثیفتر... زنکه دو تا پای کبک زده بود جلوی سرش، پرسیدم: «این پای کبک چیست؟» گفت: «پارسال رفتیم عثمانی سیاحت، این کبک آنجا گیرم آمد پاش را برای یادگار به سرم زدهام.» ... آمدهاند بروند تختسلیمان افشار زمین بکنند چیز در بیاوردند.
کد خبر: ۵۴۵۰۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۷
رو به شمال غرب میراندیم تا رسیدیم به [رودخانه] «سَماناَرخی». پُلِ شکستهای داشت، از پل گذشتیم. به قولرآقاسی حکم شد پل را بسازد و راندیم. این سَماناَرخی میرود به «زنجانرود» و میرود به باغات خمسه، از پل که میگذرد مسطحیِ زمین تمام میشود، گاهی تپه پیدا میشود، زمین هم چمن و بوته است و گُل است. غزلاقها میپرند روی هوا مثل بلبل میخواندند. از پل که گذشتیم قدری راندیم.
کد خبر: ۵۴۴۵۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۵
رسیدیم به قریه سلطانیه... رعیت اینجا خیلی فقیر و مفلوکاند. همه آمده بودند جلو. قدری با کالسکه از توی ده راندیم. بعد گفتم کالسکه را نگاه داشتند، پیاده شدم. من و پیشخدمتها همه پیاده از کوچههای کثیف و خرابه رفتیم تا رسیدیم توی گنبد. همه سادات و علما و مردم هم بودند. گنبد خیلی خرابه و کثیف شده است. به قولرآقاسی، حاکم خمسه، گفتم تعمیر کلی بکند، هرجا کاشی لازم دارد کاشی کند و بیرون و توی گنبد را مثل روز اول بسازد. انشاءالله تا برگشتن ما از فرنگ باید تمام بشود.
کد خبر: ۵۴۴۳۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۴
دوربین انداختم به نظر من صاینقلعه هزار خانوار آمد، خانههای تو هم و باغات زیاد دارد و خیلی بزرگ است. بعد دوربین انداختم به چرگرِ میرشکار که دامنه کوه است، آن هم به نظر من پانصد خانوار آمد، اما کمدرخت است، درخت زیاد ندارد.
کد خبر: ۵۴۴۱۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
ده ابهر چند محله است که اسامی آنها و جمعیت آنها از این قرار است: محله «خلجآباد» و «نسقچی»؛ چهارصد و پنجاه خانوار. محله «علما و سادات»؛ پنجاه خانوار، محله «درب مُمزق»؛ پانصد خانوار، محله «شنات»؛ سیصد خانوار.
کد خبر: ۵۴۳۹۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
از باغات سیاهدُهُن [تاکستان] گذشتیم، رسیدیم به ده «نرجه» که حاصلش با سیاهدهن وصل است. باغات زیاد دارد و ده پرحاصلی است، کمتر از سیاهدهن نیست، خیلی بزرگ است، خالصه است. نهاوند هم پشت نرجه ضیاءآباد است، ضیاءآباد ده بزرگ معتبری است، خوردهمالک است. بعد «دَکان» و «رَکان» است، بعد «فارسیجین» است بعد «قِروه» است که منزل است. فارسیجین به قروه چسبیده است.
کد خبر: ۵۴۳۷۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
سیاهدُهُن هفده هجده هزار نفر جمعیت دارد. خانههای ده جلوی باغاتشان است. یک تپه هم دارد بعضی خانههاشان را روی هم روی هم ساختهاند. بعضی زمین است. توی خانهها درخت ندارد. پشت ده باغات زیاد دارد. همه رعیت سیاهدهن شکایت از بیآبی داشتند چون آب اینها باید از رودخانه خررود از خمسه بیاید امسال بارندگی نشده است آب کم است و بالاها آب را بردهاند، به اینجا کم میرسد...
کد خبر: ۵۴۳۴۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
حقیقتا این مهمانخانه عمارت بسیار خالی [؟] خوبی است که اینطور مهمانخانه در فرنگ کمتر دیده میشود. قلیان مهمانخانهای هم کشیدیم. این مهمانخانه بیست کالسکه دارد که هر کدام لایق نشستن امپراطور است.
کد خبر: ۵۴۳۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰
این قزوین آن قزوین نیست که ما دو سال پیش از این آمدیم، بالمره عوض شده است. در حقیقت آقا باقرخان سحر کرده است؛ تمام عمارات و باغها را به طور بسیار خوب همه را تعمیر کرده است. در حقیقت از نو ساخته است. عمارتهای صفویه و نادری و رکنیه همه را از در و پنجره و سنگفرش و پرده و چهلچراغ و مبل و غیره با کمال سلیقه و خوبی درست کرده است. کلاهفرنگی صفویه منزل ما است...
کد خبر: ۵۴۲۹۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۹
رسیدیم به مهمانخانه کَوَنده، پشت مهمانخانه خانه خانه سوراخ سوراخ مثل لانه جانور، قشلاق ایلات مافی است که هنوز هم اینجا هستند. ریشسفیدانشان آمده بودند جلو پول و پیشکش آورده بودند یعنی میرزا محمدخان داده بود. راندیم نیمفرسنگی بالاتر از کَوَنده رسیدیم به اردو که حصار است. حصار اول خالصه بود حالا علاءالملک خریده است حالا ملک او است. سراپرده را کنار نهری زدهاند، درخت بید و غیره دارد، جای باصفایی است. ده حصار خانوار زیاد دارد اما درخت چندان ندارد. مرد و زن زیادی آمده بودند سر راه تماشا.
کد خبر: ۵۴۲۸۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۸
دامنه کوه دهات «هیو» و «خور» بود که مالِ میرآخور است... بعد ده آبیک مال نایبناظر قدیم است. طرفِ دستِ راست دهات ساوجبلاغ همه از دور پیدا بود... همه صحرا سبز و خرم است و تمام گل وَرَک است اما هنوز باز نشده است، همه غنچه است، تک توکی باز شده است... خلاصه راندیم رسیدیم به تپه... این ده مال حاجی میرزا نصرالله مستوفی است. اسم ده محمودآباد است... قُرق شد، زنها آمدند دوباره غروب باد بلند شد، باز تجیرها خوابید تا یک ساعت از شب رفته کمکم آرام شد، اما این آرامی هیچ اعتبار ندارد، باد قاقازان [نام یک آبادی] پدرسوخته است و خاک قزوین.
کد خبر: ۵۴۲۶۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷
راندیم از کرج هم گذشتیم. کرج هم خیلی آباد و سبز و خرم بود. رودخانه کرج چندان زیاد نبود، اما باز بد نبود، نهر زیادی از رودخانه جدا کرده بودند، این طرف آن طرف میرفت. از بس هر وقت کرج رفتیم به ما بد گذشته است دیگر میل نکردم بروم توی عمارت، از کرج رد شدیم.
کد خبر: ۵۴۲۲۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۵
فروغالدوله آمد نشست با رنگ پریده، خیلی کجخلق و بدحال، به زمین نگاه میکرد، ایرانالملوک رنگش مثل زعفران زرد شده بود و مات به صورت من نگاه میکرد و حرف نمیزد، لیلا خانم و عروس و زنها که باید شهر بروند همه کجخلق و بدحال ایستاده بودند، خواجههای شهر هم آمده بودند... همه گریه میکردند، آغا غلامحسین از همه بیشتر گریه میکرد. حاجی بشیر که افتاده بود زمین غَلت میخورد و نعره میزد، مردم را گریه میانداخت... آرد و اسباب رفتن حاضر کرده بودند، یک مشت آرد مالیدم به صورت آغا بهرام قدری خنده شد، اما خیر، هرچه از این کارها میکردیم بدتر میشد.
کد خبر: ۵۴۲۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴
امان امان از دست مرد و زن و عوامالناس... این اوضاعی که برای رفتن فرنگ ما فراهم آمده بود در حقیقت نمیتوان نوشت، از بس از بیرون و اندرون کار سرِ ما ریخته بود هرکس را نگاه میکردی یک جور عرض داشت... یک روز بعد از اینکه سه هزار برات و فرمان صحه گذاشتیم رفتم جایی [دستشویی] توی جایی نشسته بودم دیدم یکی صورتش را چسبانده به در جایی و داد میزند و عرض میکند که من اینجا میمانم و انعام میخواهم...
کد خبر: ۵۴۱۱۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۰
حرم تمام آمده بودند [دوشانتپه]، سوای انیسالدوله، امیناقدس [و] چند نفری دیگر باقی دیگر همه بودند بچههای ما بودند، عفتالسلطنه والده ظلالسلطان، والده نایبالسلطنه، فروغالدوله، افسرالدوله، شکوهالسلطنه، تمام بودند... در حقیقت این سواری و آمدن حرمها امروز عوض آمدنها به فرنگستان است.
کد خبر: ۵۳۹۸۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
رفتیم دوشانتپه، خیابان سبز شده بود، نهایت صفا را داشت، جمعیت زیاد هم از مرد و زن به قدر ده هزار نفر بودند و میرفتند دوشانتپه. رفتیم بالای کوه، نهار خوردیم...
کد خبر: ۵۳۹۶۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۴
امروز عید است و سلام است و سرور است... رخت پوشیده آمدم بیرون قدری گردش کرده از شدت سرما رفتیم توی گرمخانه... حاجی حیدر آمد، ریش تراشید. بعد رفتیم سردرب شمسالعماره، امینالسلطان بود صحبت کردیم. بعد تماشای کوچه را کردیم. مردم رخت نو پوشیده با هم مصافحه میکردند. بعد ناهار خوردیم. اعتمادالسلطنه بود روزنامه خواند.
کد خبر: ۵۳۷۶۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۲
میرزا رضاخان از سرحد ایران تا به سرحد آلمان مترجم و مراقب عزیزالسلطان بود. از آنجا عذرش را خواستند که برگردد. خود را به صدراعظم [امینالسلطان]چسباند... «چنین است رسم سرای سپنج»، علیالخصوص در ایران که... پادشاه و، ولی نعمت ما خود را کلیتا از کار سلطنت معاف فرموده و اختیار به صدراعظم داده...
کد خبر: ۵۳۴۹۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۹
از تفصیلات تازه اینکه به ملیجک دوم نشان حمایل سرتیپی اول و منصب سرتیپی اول داده شد. در فرمان خطاب «معتمدالسلطانی» به او دادند. در صورتی که این طفل هشت سال زیادتر ندارد. شاهنشاه به منصب و امتیازات تغوط [!] فرمودند.
کد خبر: ۵۳۴۴۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۷
باز این روزها میخواهند یک امتیاز راهآهن به یک کمپانی روسی بدهند. از برای تحصیل جزئی پولی و رضاجویی روس و انگلیس هرچه میخواهند میکنند و از عقبه کار خبر ندارند که چه خواهد شد.
کد خبر: ۵۳۳۳۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۲