خلاصه رفتم زیر سنگ، لب رودخانه سایه بود؛ زیر سایه سنگ نشستم. رحمتالله، موسی [و] آیی به قله لوارک نگاه میکردند که هر وقت پیاده آمد ما برویم. ما هم بعضی احکام دیوانخانه و غیره بود، با یحییخان و غیره خواندیم. خیلی خسته بودم، خواستم بروم لب رودخانه توی آفتابگردان بخوابم. بعد نخوابیده سوار شده رفتم از دره لوارک. رسیدیم زیر سایه سنگی، آنجا نشستم... چیزی نشد، آخر یک دسته قوچ... آمد از بالای کوه رفت به شکستههای جای همیشه بزها. اول که آمدم، گفتم باید آنجا نشست، رحمتالله [و] آیی مانع شدند. از همان جایی که من گفته بودم قوچ آمد.
کد خبر: ۵۷۳۳۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۱۸
دو ساعت و نیم به غروب مانده وارد شمیران شدیم. سوارههای مخصوص، نظام [و] کشیکچیباشی همه صف کشیده بودند در منظریه... حاجی رحیمخان، حاجی آقا اسماعیل، میرزا علینقی و غیر، مستوفیالممالک، مستوفیان، نایبالسلطنه، دبیرالملک، وزیر خارجه و سایر وزرا، معزالدوله، شاهزادگان، فرهادمیرزا، شعاعالسلطنه، اعتضادالسلطنه و غیره و غیره. احمد نوایی. میرزا نصرالله گمرگ هم از تبریز آمده بود. سردار کل نبود، در ونک ناخوش است، انشاءالله خوب میشود. معیرالممالک هم بواسیر دارد، خوابیده است. میوه زیادی در حیاط چیده بودند، تاراج شد. شال پیشکشی نصف به محمدعلیخان، نصف به محقق، پنج تومان به عکاسباشی داده شد. هوای شمیران سرد است.
کد خبر: ۵۷۳۱۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۱۷