arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۳۷۸۵۲
تاریخ انتشار: ۰۵ : ۰۰ - ۲۵ شهريور ۱۴۰۰

سفرنامه‌ی ناصرالدین‌شاه به خراسان، یک‌‌شنبه ۲۴ شهریور ۱۲۴۶؛ کوه دماوند [از پلور] بسیار بسیار خوب پیدا بود، عجب تماشایی داشت

باید رفت به «پلور»، خاک لاریجان. چهار فرسنگ است... بعد رانده، پنج ساعت به غروب مانده منزل رسیدیم. کوه دماوند بسیار بسیار خوب پیدا بود. عجب تماشایی داشت. رودخانه‌ها در دره‌ها به هم تقاطع می‌کردند. برف دماوند خیلی بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛  باید رفت به «پلور»، خاک لاریجان. چهار فرسنگ است. صبح از خواب برخاسته رفتم حمام رخت پوشیده، سوار شدیم راندیم. از ده «لاسم» گذشته؛ ده آبادی بود، آقای منشی خر خر همراه بود. راه امروز همه‌جا دره و تنگ و بد بود. بُنه هم جلو را گرفته بود اذیت می‌کرد. میرشکار و آیی و غیره را گذاشتیم برای گذراندن حرم، ماندند عقب. ما از بغله‌ها و کوه و دره گذشته، به زحمت تمام از تنگنا خلاص شده، دره قدری وسیع شد. عباسقلی‌خان لاریجانی، میرزا مهدی یاور گنده و سایر استقبال آمده بودند، قدری صحبت شد. بعد به طرف دست چپ رودخانه‌ی صاف خوبی‌ می‌آمد؛ آفتاب‌گردان ناهار حرم را زده بودند.

ما راندیم بالاتر از آفتاب‌گردانِ آن‌ها در سرچشمه‌ی همان رودخانه رسیده، به ناهار افتادیم. طولوزون، یحیی‌خان، میرزا علی‌نقی، علی‌رضاخان، محمدعلی‌خان، محقق، تیمورمیرزا، ادیب‌الملک، و غیره و غیره بودند. آن‌جا مذکور شد هاجری به ناخوشی دیشب مبتلا شده؛ بسیار افسوس خورده اوقاتم تلخ شد. هیچ ناهار نتوانستم بخورم. بعد از ناهار سوار شده آمدم آفتاب‌گردان حرم؛ انیس‌الدوله نبود اما گلین‌خانم، شمس‌الدوله و دسته‌ی ناخوش‌ها بودند. قدری ایستاده رفتم؛ در آن حین انیس‌الدوله رسید. آقا محراب را خواسته احوال هاجری را پرسیدم، گفت خوب است.

بعد رانده، پنج ساعت به غروب مانده منزل رسیدیم. کوه دماوند بسیار بسیار خوب پیدا بود. عجب تماشایی داشت. رودخانه‌ها در دره‌ها به هم تقاطع می‌کردند. برف دماوند خیلی بود.

خلاصه رسیدیم منزل، هندوانه‌ی تخم شیروانی بسیار بسیار خوب مستوفی‌الممالک فرستاده بود، خورده شد. حرم کم‌کم آمدند. هاجری را عصری آوردند، می‌گفتند خوب خواهد شد، امید کُلّی بود.

پیرمرد صدوچهارده ساله‌ی زیاری را آوردند، همان‌طور بود که سه سال قبل دیده بودم بلکه جوان‌تر و بهتر از آن وقت بود، بسیار بسیار تعجب کردم از عمری که خداوند عالم به این پیر داده است. انیس‌الدوله و سایر زن‌ها آمده دور پیر را گرفتند؛ شعر می‌خواندند، شوخی می‌کردند، پیر را اذیت می‌کردند. هی داد می‌زد: «من ...ل ندارمه ندارمه.» یک عبا و ده تومان به پیر داده شد. تا غروبی بود بعد بردند. شب شام خورده خوابیدم. در انگمار، خان‌نایب هم اسهال شدیدی کرده بود. از وحشت شب را در چادر حکیم طولوزون خوابیده بود. شب را بعد از شام خوابیدم. باقری بله شد.

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه‌ی اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، صص ۳۶۰ و ۳۶۱.

نظرات بینندگان